شعر بهار، عاشقانه ترین و زیباترین اشعار درباره فصل بهار

شعر در مورد بهار به صورت‌های مختلف بهار و زیبایی‌های طبیعت را توصیف می‌کند. در شعرهای عاشقانه، بهار بهانه سرودن از معشوق قرار می‌گیرد. شعر بهار از حافظ، سعدی، مولانا، شعر نو درباره بهار و اشعار کوتاه بهار را در ستاره بخوانید.

اشعار بهاری

فصل بهار زیبایی‌های شگفت‌انگیز در خود دارد و مانند شعر در مورد تابستان، شعر اسفند و شعر پاییز یکی از مضامین مورد علاقه شاعران برای سرودن شعر است. در واقع می توان گقت کمتر شاعری است که در مجموعه اشعار سروده شده در مورد طبیعت خود درباره این فصل شعری نسروده باشد؛ یا می‌توان گفت کمتر شاعری است که تحت تأثیر فصل بهار قرار نگرفته باشد. بعنوان مثال می‌توان گفت که منتخب شعر بهار مولانا بسیار زیبا و دلنشین است. 

شاعرانی دیگر همچون منوچهری یا فخرالدین اسعد گرگانی در خلال اشعار خویش و در کنار وصف طلوع خورشید در شعر و توصیفات زیبا در مورد بهار، باران و شکوفه‌ها و سرودن شعر گل، به توصیف بهار می‌پردازند. در اشعار حافظ و سعدی در سبک‌های مختلف به بهار اشاره شده است تا درسی به انسان بیاموزند. در کنار شعر در مورد بهار از حافظ و سایر شاعران کهن، شاعران معاصر نیز بهار را دست‌مایه تشبیهات عاشقانه قرار می‌دهند یا عنوان می‌کنند که اگرچه فصل بهار است اما بهار بدون حضور یار نمی‌آید. اما در این میان شعر بهار از شاملو می‌تواند کمی متفاوت باشد. گزیده‌ای از انواع گوناگون شعر درباره فصل بهار را در مطلب حاضر بخوانید.

شعر در وصف بهار

شعر در مورد بهار از شاعران بزرگ

۱. شعر بهار از حافظ

در مقاله‌ای جداگانه مجموعه زیبایی از شعر بهار از حافظ را برای شما گرداوری کرده‌ایم. در ادامه ۲ نمونه از زیباترین غزل های حافظ درباره بهار را خواهید خواند.

صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

ز فکر تفرقه باز آن تا شوی مجموع
به حکم آنکه جو شد اهرمن، سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد

زخانقاه به میخانه می‌رود حافظ
مگر زمستی زهد ریا به هوش آمد

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد
هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید

من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید

بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب 
که رفت موسم و حافظ هنوز می‌ نچشید

پیشنهاد: مجموعه شعر تحویل سال را نیز می توانید در ستاره بخوانید 

۲. شعر در مورد بهار از سعدی

بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار

آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار

هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار

تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار

کی تواند که دهد میوه الوان از چوب؟
یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار

وقت آنست که داماد گل از حجله غیب
به در آید که درختان همه کردند نثار

آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

باش تا غنچه سیراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافه آهوی تتار

مژدگانی که گل از غنچه برون می‌آید
صد هزار اقچه بریزند درختان بهار

باد گیسوی درختان چمن شانه کند
بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار

ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کرده یار

باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟

خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز
نقشهایی که درو خیره بماند ابصار

ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن
همچنانست که بر تخته دیبا دینار…

☆☆❃☆☆
← شعر در مورد بهار →

باد بهاری وزید، از طرف مرغزار
باز به گردون رسید، ناله هر مرغ‌ زار

سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار

گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار

شاخ که با میوه‌هاست، سنگ به پا می‌خورد
بید مگر فارغست، از ستم نابکار

شیوه نرگس ببین، نزد بنفشه نشین
سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار

خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع
ناله موزون مرغ، بوی خوش لاله‌زار

هر گل و برگی که هست، یاد خدا می‌کند
بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار

برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار

وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار

بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
طوطی شکرفشان، نقل به مجلس بیار

بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت
وقت بهاران گذشت، گفته سعدی بیار

۳. شعر بهار از سایر شاعران

این بوی بهار است که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست

انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست

این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست

بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست

سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست

تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست

آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست

هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است
دل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست

عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست

خواجوی کرمانی

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید

یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش
بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید

دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون
رنگ به تیغ اندرون شاخ زد و آرمید

سرکش بربست رود باربدی زد سرود
وز می‌ سوری درود سوی بنفشه رسید

کسایی مروزی

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

چو لشکر گاه زد خرم بهاران
به دشت و کوهسار و جویباران

جهان از خرمی چون بوستان شد
زمین از نیکوی چون آسمان شد

جهان پیر بر نا شد دگر بار
بنفشه زلف گشت و لاله رخسار

چو گنج خسروان شد روی کشور
ز بس دیبا و زر و مشک و عنبر

هزار آوا زبان بگشاد بر گل
چو مست عاشق اندر بست غلغل

بنفشستان دو زلف خویش بشکست
چو لاله‌ستان وقایه سرخ بربست

به دست آمد ز تنگ کوه نخچیر
برون آمد بهار از شاخ شبگیر

عروس گل بیامد از عماری
ببرد از بلبلان آرامگاری

چو گل بنمود رخ را، هامواره
فلک بارید بر تاجش ستاره

ز باران آب گیتی گشت میگون
به عنبر خاک هامون گشت معجون

ز خوشی باغ همچون دلبران شد
ز خوبی شاخ همچون اختران شد

هوا نوروز را خلعت برافکند
ز صد گونه گهی بر گل پراگند

نشاط باده خوردن کرد نرگس
چو گیتی دید چون شاهانه مجلس

گرفتش جام زرین دست سیمین
چنان چون دست خسرو دست شیرین

صبا بردی نسیم یار زی یار
چو بگذشتی به گلزار و سمن زار

هوا کردی نثار زر و گوهر
چو بگذشتی نسیم گل بر و بر

بشستی پشت گور از دست باران
ز دودی زنگ شاخ از جویباران …

فخرالدین اسعد گرگانی

☆☆❃☆☆

نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا

آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا

بوستان گویی بتخانه فرخار شده‌ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا

بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا

کبک ناقوس‌زن و شارک سنتورزنست
فاخته نای‌زن و بط شده طنبورزنا

پرده راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده باده زند قمری بر نارونا

کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود
کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا

پوپوک پیکی، نامه زده اندر سر خویش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا

فاخته راست بکردار یکی لعبگرست
در فکنده به گلو حلقه مشکین رسنا…

منوچهری

☆☆❃☆☆

نوبهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار

لاله‌وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار

رهی معیری

 

پیشنهاد: بهترین مجموعه شعر درباره زمستان را می توانید در ستاره بخوانید. 

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

بیا که بار دگر گل به بار می‌آید
بیار باده که بوی بهار می‌آید

هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار می‌آید

طرب میانه خوش نیست با منش چه کنم
خوشا غم تو که با ما کنار می‌آید

نه من ز داغ تو ای گل به خون نشستم و بس
که لاله هم به چمن داغدار می‌آید

دل چو غنچه من نشکفد به بوی بهار
بهار من بود آن گه که یار می‌آید

نسیم زلف تو تا نگذرد به گلشن دل
کجا نهال امیدم به بار می‌آید

بدین امید شد اشکم روان ز چشمه چشم
که سرو من به لب جویبار می‌آید

مگر ز پیک پرستو پیام او پرسم
وگرنه کیست که از آن دیار می‌آید

دلم به باده و گل وا نمی‌شود، چه کنم
که بی تو باده و گل ناگوار می‌آید

بهار سایه تویی ای بنفشه مو باز آی
که گل به دیده من بی تو خار می‌آید

هوشنگ ابتهاج

شعر درباره فصل بهار

تک بیتی درباره بهار

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

حافظ

✦✦✦

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

حافظ

✦✦✦
← شعر بهار →

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی

حافظ

✦✦✦

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

مولانا

✦✦✦

خاک را زنده کند تربیت باد بهار
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم

سعدی

✦✦✦

وقتِ آنست که مردم رَهِ صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین شد

سعدی

✦✦✦

درون خانه خزان و بهار یکرنگ است
ز خویش خیمه برون زن، بهار را دریاب

صائب تبریزی

✦✦✦

شبنم در این بهار، دلیلِ نشاط نیست
صبحی ست کز وداعِ چمن گریه می‌کند

بیدل دهلوی

✦✦✦
← شعر بهار →

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

سنایی

✦✦✦

ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار
نوبهاران آب باران باغ را زیبا کند

منوچهری

✦✦✦

نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز
می خوشبوی فزار آور و بربط بنواز

منوچهری

✦✦✦

صد فصلِ بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم

وحشی بافقی

✦✦✦

این سان که با هوای تو در خویش رفته‌ام
گویی بهار در نفسِ مهربانِ توست

حسین منزوی

✦✦✦
← شعر بهار →

وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی‌ها

قیصر امین‌پور

✦✦✦

ای بهارِ مهربان! در مسیرِ کاروان
گل بپاش و گل بپاش، گل بکار و گل بکار

علیرضا قزوه

✦✦✦

دراین هوایِ بهاری، شدم دوباره هوایی
بهار می‌رسد، اما… بهارِ من! تو کجایی؟!

قاسم صرافان

✦✦✦

بهار گوشه قلب تمام آدم‌هاست
همان نفس که پُری از هوای کسی

معصومه صابر

✦✦✦

چیزی از این بهار در آغوشِ من کم است
تو نیستی و یکسره اُردی جهنم است…

فاطمه شمس

✦✦✦

بوی مطبوعِ گل و منظره‌ای رو به بهار
پنجره پشت ِ خودش یک من و تو کم دارد

علیرضا صادقی

✦✦✦
← شعر بهار →

نهال بودم و در حسرتِ بهار! ولی
درخت می‌شوم و شوق برگ و بارم نیست

فاضل نظری

✦✦✦

چنان که یخ زده تقویم‌ها اگر هر روز
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

فاضل نظری

✦✦✦

خانه از بوی بهار و پَر ِ پروانه پُر است
به گمانم گره از روسری‌ات وا کردی

محمدرضا وحیدزاده

✦✦✦

چرا تو جلوه سازِ این بهار من نمی‌شوی؟
چه بوده این گناهِ من که یار من نمی‌شوی؟

حسین معینی کرمانشاهی

✦✦✦

بهار گلدان ِ پشت ِ پنجره را سبز کرده است
بی تو بهار آن طرف شیشه مانده است

احسان پرسا

✦✦✦

در باد کمی پیرهنت را بتکان
من مطمئنم بهار می‌ریزد از آن

هادی محمدزاده

یک رباعی بهاری

با پیرهن گل انار آمده است
با مخمل سبز سبزه‌زار آمده است

برخیز هوای نم نم نوروزی ست
وا کن در خانه را بهار آمده است

شهراد میدری

 

شعر درباره فصل بهار

شعر نو درباره بهار

چه کسی می‌گوید
با یک گل بهار نمی‌شود؟!

تو آمده‌ای و بهار
در تمام شهر ریشه کرده است …

از تو حرف می‌زنم
چنان نوبرانه می‌شوم
که بهار هم
دهانش آب می‌افتد …!

احمد شاملو

☆☆❃☆☆

به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،

بزرگ ترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و

برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان…

احمد شاملو

☆☆❃☆☆

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه‌های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌پوشی به کام
باده رنگین نمی‌نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

باز کن پنجره‌ها را که نسیم،
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است

همه چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یک‌باره آواز شده است؛

و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است…

باز کن پنجره‌ها را ای دوست
هیچ یادت هست؟
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ‌ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟
با سر و سینه گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه تنگ،
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقی‌ها را جشن می‌گیرد.

خاک جان یافته است،
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دل‌تنگ شدی؟

باز کن پنجره‌ها را و بهار را باور کن…

فریدون مشیری

☆☆❃☆☆

شکوه‌ها را بنه، خیز و بنگر 
که چگونه زمستان سر آمد 
جنگل و کوه در رستخیز است
عالم از تیره رویی در آمد
چهره بگشاد و چون برق خندید
توده برف از هم شکافید
قله کوه شد یکسر ابلق
مرد چوپان در آمد ز دخمه
خنده زد شادمان و موفق
که دگر وقت سبزه چرانی است

عاشقا! خیز کآمد بهاران
چشمه کوچک از کوه جوشید
گل به صحرا در آمد چو آتش
رود تیره چو توفان خروشید
دشت از گل شده هفت رنگه
آن پرنده پی لانه سازی
بر سر شاخه‌ها می‌سراید 
خار و خاشاک دارد به منقار
شاخه سبز هر لحظه زاید
بچگانی همه خرد و زیبا

عاشق: در سریها به راه ورازون
گرگ، دزدیده سر می‌نماید

افسانه: عاشق! اینها چه حرفی است؟ کنون
گرگ که‌او دیری آنجا نپاید 
از بهار است آنگونه رقصان 
آفتاب طلایی بتابید
بر سر ژاله صبحگاهی 
ژاله‌ها دانه دانه درخشند 
همچو الماس و در آب، ماهی 
بر سر موج‌ها زد معلق 
تو هم ای بینوا! شاد بخرام
که ز هر سو نشاط بهار است 
که به هر جا زمانه به رقص است 
تا به کی دیده‌ات اشکبار است؟
بوسه‌ای زن که دوران رونده است
دور گردان گذشته ز خاطر 
روی دامان این کوه، بنگر
بره‌های سفید و سیه را 
نغمه زنگ‌ها را، که یکسر 
چون دل عاشق، آوازه خوان اند 
بر سر سبزه بیشل اینک 
نازنینی است خندان نشسته 
از همه رنگ، گل‌های کوچک
گرد آورده و دسته بسته 
تا کند هدیه عشقبازان…

نیما یوشیج

☆☆❃☆☆

در روزهای آخر اسفند،
کوچ بنفشه‌های مهاجر زیباست…

در نیم روز روشن اسفند،
وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های سرد،
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
میهن سیارشان
در جعبه‌های کوچک چوبی
در گوشه خیابان می‌آورند؛
جوی هزار زمزمه در من می‌جوشد

ای ‌کاش… ای‌ کاش…
آدمی وطنش را مثل بنفشه‌ها
در جعبه‌های خاک،
یک روز می‌توانست
همراه خویش ببرد…

هر کجا که خواست،
در روشنای باران،
در آفتاب پاک…

شفیعی کدکنی

☆☆❃☆☆

بهار آمده،
اما هوا هوای تو نیست…
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست…!
به شوق شال و کلاه تو برف می‌آمد…
و سال‌هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت‌های روی طناب،
 به رقص آمده
و دامن رهای تو نیست…

کنار این همه مهمان، چقدر تنهایم؟
میان این همه ناخوانده،
کفش‌های تو نیست…

به دل نگیر اگر این روزها کمی دودلم،
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می‌خورد انگشت‌های باران…
آه… شبیه در زدن تو…
ولی صدای تو نیست…!

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی‌ست باران…
وقتی هوا هوای تو نیست…!

اصغر معاذی

شعر درباره فصل بهار

شعر کوتاه درباره بهار

بهار که رسید؛
دو استکان چای می‌ریزم و می‌نشینم روبرویت،
زل می‌زنم در چشمانت و دنبال خودم می‌گردم؛
خودِ عاشق‌ترم.

بی‌آنکه بوی‌ تو را بشنوم،
ریشه‌های‌ سیاهم در تاریکی‌ بیدار می‌شوند …
و فریاد می‌زنند بهار، بهار،
شاخه‌های‌ درختم …
من به آمدنت معتادم!

(شمس لنگرودی)

☆☆❃☆☆

تو بهاری؟! نه! بهاران از توست
از تو می‌گیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را
هوسِ باغ و بهارانم نیست 
ای بهین باغ و بهارانم، تو

حمید مصدق

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

عید آمده سر به سبزه و گل بزنیم،
با برگ شقایقی تفأل بزنیم

هر چند که دوریم ز هم با دم عشق
بین دلمان تا به ابد پل بزنیم …

محمدعلی ساکی

☆☆❃☆☆

اندر دل من مها دل‌افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی

شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی

مولانا

☆☆❃☆☆

حیف نیست
بهار باشد و تو نباشی؟
حیف نیست بهار
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت
تو نباشی؟!‏

محمد شمس لنگرودی

☆☆❃☆☆

در پیشوازِ تو
گل می‌کند نسیم
قد می‌کشد بهار!

سیدعلی میرافضلی

☆☆❃☆☆

تو باشی
خرداد، پایانِ بهار نیست!
آغازِ دوست داشتن است

نیلوفر لاری پور

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

از بهار
تقویم می‌ماند
از من
استخوان‌هایی که
تو را دوست داشتند

الیاس علوی

☆☆❃☆☆

بهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز

گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد

از مجموعه دفاتر شعر نظامی گنجوی

☆☆❃☆☆

بهار تویی
که می‌آیی و دست‌هایم
شکوفه می‌دهند ناغافل

نیلوفر حسینی

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

چه قدر باید بگذرد تا سالی بیاید
که نام یکی از فصل‌هایش بهار باشد
و یا حتی یکی از روزهایش؟!

فریبا عبدی

☆☆❃☆☆

تو اگر بهار را صدا کنی، می‌آید
حتی اگر دلش
جامانده باشد میانِ برف‌ها

رضا کاظمی

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

بهار را دنبال می‌کنم
به دست‌های تو می‌رسم!

سیدحسن حسینی

☆☆❃☆☆

بهار
ادامه پیراهنِ توست
که روزی میانِ گل‌ها وزیده است

سهیل محمودی

☆☆❃☆☆

من از تأمل بهار برمی‌گردم
و احساسم
با بوی شکوفه‌ها گره خورده ست
بهار
فلسفه ساده ایست
که بدانیم
زمین عرصه کوچ ست

سلمان هراتی

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

بهار
شعبده باز ماهری باشد کاش
که تو را
مثل کبوتری
از کلاهش بیرون بیاورد 
و پرواز دهد
و بعد
سال‌های از دست ‌رفته را
از آستینش دربیاورد

رویا شاه حسین زاده

☆☆❃☆☆

«بهار پشت در است»
به گوش پنجره آرام
نسیم گفت و گذشت

مژگان عباسلو

☆☆❃☆☆

آفتاب و زمین 
دوباره آشتی کردند
بهار!
بهار!
بیا در این فصلِ آشتی
برای تولد بهارِ دوباره
زمین و آفتاب یکدیگر باشیم

قدسی قاضی نور

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

بهارِ من باش
تا در هوای تو
چون درختی
جوانه کنم

محمد شیرین‌زاده

☆☆❃☆☆

دارد بهار می‌شود
گل‌فروش‌های دوره ‌گرد
بنفشه جار می‌زنند
کدام پرستو
بذرِ تو را هدیه خواهد آورد؟!

رضا کاظمی

☆☆❃☆☆
← شعر بهار →

بهار
با درخت خشکیده
چیزی می‌سازد که من با کلمه‌ها
از گفتن‌اش
عاجزم

سیدرضا دمانکش

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

  • بدون نام

    عالی بود

  • روژینا

    خوب بودن

  • رومینا

    خیلی قشنگ بودن

  • تارا محمودی

    «ای بهار بی قرار! »
    .

    ای بهار!
    ای بهار بی قرار!
    ای شکفته در تمام لحظه های پر غبار!
    سر به راه مقدم شکوهمند تو
    دستهای پینه دار
    چشمهای پر فروغ انتظار
    جامه ها ی وصله دار
    ای بهار!
    سربزن به آبشار
    سر بزن به کوهسار
    سربزن به شاخه های خشک بی شمار
    در میان این همه نگاه منتظر
    یک جهان جوانه ونسیم وگل بیار!

    #شهاب_گودرزی

  • مازیار

    خوبه

نظر خود را بنویسید