زیباترین شعر عاشقانه مجموعهای است از شعر عاشقانه اولین دیدار و اشعاری در توصیف یار که تاکنون در صفحه شعر و ادب ستاره منتشر شده است. در گردآوری شعرهای عاشقانه برای معشوق بنای کار بر این بود که علاوه بر زیبا بودن، از اشعار تکراری اجتناب کنیم و در اشعار معاصر تازهترینها را برگزینیم.
مجموعه زیباترین اشعار عاشقانه حاضر متشکل از پنجاه شعر است، شعرها را در پنج دسته متنوع جای دادیم. دستههای منتخب غزل عاشقانه، دوبیتی عاشقانه و رباعی عاشقانه ، تکبیتهای عاشقانه که هر دو که جزئی از اشعار کوتاه عاشقانه به حساب می آیند، شعر نو عاشقانه و شعر جهان عاشقانه هستند.
در برخی از آنها نیز توصیفات زیبایی مانند توصیف چشم در شعر یا شعر لبخند و ابیات عاشقانه در وصف زلف یار میخوانید. از مخاطبان ستاره دعوت میکنیم بهترین شعرهای عاشقانه را بخوانید.
زیباترین اشعار عاشقانه در ادبیات جهان
آن روزها هر وقت موهایت را باز میکردی
باد وزیدن میگرفت!
این خشکسالی بی دلیل نیست.
و جز من هیچکس دلیلش را نمیداند!
باد دل باخته بود.
و تو
موهایت را کوتاه کردهای!
“از مجموعه شعرهای نزار قبانی“
❤❤❤
جوابی برایم ننویس
حرفی نزن
به آغوشت باز خواهم گشت
همچون یتیمی که به تنها سرپناهش باز میگردد
باز خواهم گشت
و موهای خیسم را
که راه رفتن زیر ناودانها را انتخاب کرده بود
به دستان تو میسپارم
تا خشکشان کنی
“غسان کنفانی”
❤❤❤
من زخمهای بینظیری به تن دارم
اما تو مهربانترینشان بودی
عمیقترینشان
عزیزترینشان
بعد از تو آدمها
تنها خراشهای کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند
بعد از تو آدمها
تنها خراشهای کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازهای دوباره باز میگردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیقتر
“غادة السمان”
❤❤❤
ازمیان تمام چیزهایی که دیدهام
تنها تویی که میخواهم به دیدناش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کردهام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم
خنده نارنج طعمات را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشقهای دیگر چه ساناند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زندهام
عاشق بودن، ذات من است
“پابلو نرودا”
❤❤❤
تو را
عاشقانهتر دوست خواهم داشت
چه بمیرم، چه بمانم
قلب تو آشیانه من است
و قلب من باغ و بهار تو
مرا چهار کبوتر است
چهار کبوتر کوچک
قلب من آشیانه توست
و قلب تو باغ و بهاران من
”فدریکو گارسیا لورکا”
پیشنهاد: اگر به خواندن اشعار عاشقانه به زبان های دیگر علاقه دارید می توانید شعر عاشقانه انگلیسی را در ستاره بخوانید.
❤❤❤
هر شب در رویاهایم تو را میبینم و احساست میکنم
و احساس میکنم تو هم همین احساس را داری
دوری، فاصله و فضا بین ماست
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
نزدیک، دور، هر جایی که هستی
و من باور میکنم قلب میتواند برای این بتپد
یک بار دیگر در را باز کن
و دوباره در قلب من باش
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
ما میتوانیم یک بار دیگر عاشق باشیم
و این عشق میتواند برای همیشه باشد
و تا زمانی که نمردیم نمیگذاریم بمیرد
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشتم
دوران صداقت، و من تو را داشتم
در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک، دور، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلبهایمان خواهد تپید
یک بار دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
میدانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه با هم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید
و خواهد تپید
“مارگوت بیکل”
❤❤❤
تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهاب قطرهای آب
بر شیر آبی بچسبد!
تو را دوست دارم
چون دقایق شک
انتظار و دلواپسی
هنگام گشودن بستهای بزرگ
که از درون آن بیخبری!
تو را دوست دارم
چون اولین سفر با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون هیاهوی درونم
لرزش دل و دستم
در آستانه دیداری در استانبول!
تو را دوست دارم، چون گفتن: «شکر خدا زندهام»
“ناظم حکمت”
❤❤❤
مرا به اسم صدا کن
تا بیایم ای جان من
مرا به اسم صدا کن
نپرس
آیا اسمم
اسم پرندهای ست در حال پرواز؟
یا بوتهای
که ریشهاش در خاک فرو رفته است؟
و آسمان را با رنگ خون
آغشته میکند
و نپرس
که اسمم چیست
خودم نمیدانم
میجویم
اسمم را میجویم
و میدانم که اگر بشنومش
از هر جای جهان که باشد
حتی از ته جهنم
میآیم
جلویت زانو میزنم
و سَر خسته خود را
به دستهای تو میسپارم
“هالینا پوشویاتوسکا”
❤❤❤
فریاد میکشم:
«تو را دوست دارم»
تمام کبوتران
سقف کلیساها را
رها میکنند
تا دوباره در لابلای گیسوان من
لانه بسازند
“سعاد الصباح”
❤❤❤
اولین بار
که بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت است
تب میکنم، عرق میکنم، میلرزم
جان میدهم هزار بار
میمیرم و زنده میشوم پیش چشمهای تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم
خیلی سخت است.
اما آخرین بار آن از همیشه سختتر است
و امروز میخواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم
و بعد راهم را بگیرم و بروم.
چون تازه فهمیدم
تو هرگز دوستم نداشتی!
“شل سیلور استاین”
❤❤❤
تو از من میخواهی عاشق باشم
من از تو میخواهم دوستم داشته باشی
تو میخواهی مرا در قفس کنی
من میخواهم با تو پرواز کنم
این تفاوت عشق و دوست داشتن است
“ایوان تورگنیف”
❤❤❤
آنچه را عاشقانه دوست میداری بیاب
و بگذار تو را بکشد
بگذار غرقت کند
در آن چه که هستی
بگذار بر شانههایت بچسبد
سنگینت کند
تو را به سمت پوچی ببرد
بگذار تو را بکشد و تمامت را ببلعد
زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت
دیر یا زود
اما چه بهتر
آنچه دوستش میداری بکشدت
“چارلز بوکوفسکی”
❤❤❤
راضیام اگر عاشقانه بمیرم
راضی ام که من با عشق زاده میشوم
و با عشق میمیرم
به آن پناه میبرم
و جز آن راهی برای رهانیدن نمیشناسم
راضی ام که عاشقانه مردن
تولدی دگر است
عاشقانه مردن تولدی دگر است
“ندی انسی الحاج”
مترجم: محبوبه افشاری
❤❤❤
نه در نگاه اول
بلکه عشق در آخرین نگاه است
زمانی که میخواهد از تو جدا شود
آن گونه که به تو مینگرد
به همان اندازه دوستت داشته است
“ناظم حکمت”
مترجم: سینا عباسی
❤❤❤
دیگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم!
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمیکنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاریست،
چشمانم پُر نمیشود
تقویم روزهایِ نیامدنت را هم دور انداختهام
کمی خستهام، کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مَرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفتهام،
و اگر کسی حالم را بپرسد، تنها میگویم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیونها بار به حافظهام سَر میزنم
و نمیتوانم چهرهات را به خاطر بیاورم، من را میترساند!
دیگر آمدنت را انتظار نمیکشم
حتی دیگر از خواستهام برای آمدنت گذشتهام،
اینکه از حال و رُوزت باخبر باشم، دیگر برایم مهم نیست
بعضی وقتها به یادت میافتم
با خود میگویم: به من چه؟ درد من برای من کافیست
آیا به نبودنت عادت کردهام؟
از خیالِ بودنت گذشتهام؟
مضطربم
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم
تو را نخواهم بخشید!
“از مجموعه اشعار ازدمیر آصف“
❤❤❤
تو را به جای همه كسانی که نشناختهام
دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن
دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم…
“پل الوار”
مترجم: احمد شاملو
❤❤❤
نامت را در شبی تار بر زبان میآورم
ستارگان
برای سرکشیدن ماه طلوع میکنند
و سایههای مبهم
میخسبند
خود را تهی از ساز شعف میبینم
ساعتی مجنون که لحظههای مُرده را زنگ میزند
نامت را در این شب تار بر زبان میآورم
نامی که طنینی همیشگی دارد
فراتر از تمامِ ستارگانُ
پرشکوهتر از نمنم باران
آیا تو را چون آن روزهای ناب
دوست خواهم داشت؟
وقتی که مه فرونشیند
کدام کشف تازه انتظار مرا میکشد؟
آیا بیدغدغهتر از این خواهم بود؟
دستهایم بَرگچههای ماه را فرو میریزند
“فدریکو گارسیا لورکا”
مترجم: یغما گلرویی
❤❤❤
چسبیدهام به تو
بسانِ انسان
به گناهَش
هرگز
ترکت نمیکنم
“مرام المصری شاعر سوری”
مترجم: سیدمحمد مرکبیان
❤❤❤
لبهایم را به دستهایت نزدیک کردم
پوستات
به لطافت رویاها بود
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید
“آنتونیو گاموندا”
مترجم: محسن عمادی
❤❤❤
دلیلِ وجود منی تو
اگر نشناسمات، زندگی نکردهام
و اگر بمیرم بیشناختنات
نمیمیرم
چراکه نزیستهام
“لوییس سرنودا”
مترجم: محسن عمادى
❤❤❤
عشق چه ارزشی دارد
وقتی کسی را
درست زمانی که
بیشتر ازهمیشه به تو نیاز دارد
رها کنی؟
“فردریک بکمن”
مترجم: سمانه پرهیزکاری
❤❤❤
پیشترها فقط چشمهایت را دوست داشتم
حالا چین و چروکهای کنارشان را هم
مانند واژهای قدیمی
که بیشتر از واژهای جدید همدردی میکند
پیشترها فقط شتاب بود
برای داشتن آنچه داشتی، هربار دوباره
پیشترها فقط حالا بود، حالا پیشترها هم هست
چیزهای بیشتری برای دوست داشتن
راههای بسیاری برای انجام دادن این کار
حتی کاری نکردن خود یکی از آنهاست
فقط کنار هم نشستن با کتابی
یا با هم نبودن، در کافهای در آن گوشه
یا همدیگر را چند روزی ندیدن
دلتنگ همدیگر شدن، اما همیشه با همدیگر
“هرمان دکونینک”
مترجم: مؤدب میرعلایی
❤❤❤
عشق تنها وقتی عشق است
که بیچشمداشت ارزانی شود
مثلاً نمیتوانی اصرار داشته باشی
کسی را که دوست میداری
حتماً عاشق تو باشد
حتی فکرش هم خندهدار است
با اینحال به طور ناخودآگاه
این راهی است که
بیشتر مردم در آن زندگی میکنند
اگر به راستی عاشق باشی
چارهای نداری جز اینکه به راستی
مؤمن باشی، اعتماد کنی
بپذیری و امیدوار باشی که عشق تو را پاسخی هست
اما هرگز اطمینان کامل و تضمینی وجود ندارد
“لئو بوسکالیا”
مترجم: مهدی قراچه داغی
❤❤❤
و اگر عشقمان
چون ترانهای ناتمام شود
یا به بدرودی ختم
بدان
همیشه یادم خواهد ماند
روزی که چشم در چشم هم شدیم
جهان پر از رنگهای رنگین کمان شد
قبل از آن که ابرهای خاکستری بشوردشان
“اس . وی . کولینز”
مترجم: شهریار شفیعی
❤❤❤
معشوقم
به من گفته
که مرا میخواهد
ازین رو
به خوبی از خودم مراقبت میکنم
حواسم هست به کجا میروم
و میترسم
هر قطره باران که بر من میافتد
باعث مرگم شود
“برتولت برشت”
مترجم: محمدرضا مهرزاد
❤❤❤
سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
تیرهبختی را میپذیرم
اگر بدانم
روزی چشمهای تو را خواهم سرود
مرگ را میپذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم
“از مجموعه اشعار جبران خلیل جبران“
❤❤❤
می خواهم با کسی بروم که
من دوستش میدارم
نمیخواهم هزینه این همراه شدن را
حساب و کتاب کنم
یا اینکه به خوبی و بدیاش فکر کنم
حتی نمیخواهم بدانم دوستم دارد یا نه
فقط میخواهم با آن کسی بروم که دوستش دارم
“برتولت برشت”
مترجم: بهنود فرازمند
❤❤❤
این بار زنده میخواهمت
نه در رویا نه در مجاز
این که خسته بیایی
بنشینی در برابرم در این کافه پیر
نه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست
و نه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم
صندلیات را عوض کنی
در کنارم بنشینی
سر خستهات را روی شانهام بگذاری
و به جای دوستت دارم بگویی:
گم کردهام تو را، کجایی؟
“ا . کلوناریس”
مترجم: احمد پوری
❤❤❤
چشمانت شعلهورند
از شرابی سرخ
چگونه بنشانم این شعلهها را؟
تنها با نوشیدن از هر دو چشم
به بوسه
یکی پس از دیگری
آنگاه دوباره آنها را پر میکنی
از شراب زرد
که بیش از همه دوست میدارم
“قونار اکلوف”
مترجم: محسن عمادی
❤❤❤
بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم میدهد
این است که چرا نمیتوانم بیشتر دوستت بدارم
و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم میدهد
این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر؟!
زنی بی نظیر چون تو
به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد
به عشقهای استثنائی
و اشکهای استثنایی…
بیشترین چیزی که درباره« زبان» آزارم میدهد
این است که برای گفتن از تو، ناقص است
و «نویسندگی » هم نمیتواند تو را بنویسد!
تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی
و واژههای من چون اسبهای خسته
بر ارتفاعات تو له له میزنند
و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست
مشکل از تو نیست
مشکل از حروف الفباست
که تنها بیست و هشت حرف دارد
و ازاین رو برای بیان گستره زنانگی تو
ناتوان است!
بیشترین چیزی که درباره گذشتهام باتو آزارم میدهد
این است که با تو به روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم
نه به شیوه رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان
با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم
که میترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد
مبادا جایگاهش مخدوش شود
برای همین عذرخواهی میکنم از تو
برای همه شعرهای صوفیانهای که به گوشات خواندم
روزهایی که تر و تازه پیشم میآمدی
و مثل جوانه گندم و ماهی بودی
از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی
و ابن عربی پوزش میخواهم…
اعتراف میکنم تو زنی استثنایی بودی
و نادانی من نیز
استثنایی بود
“نزار قبانی”
مترجم: یدالله گودرزی
❤❤❤
من رویا دارم
رویای من بوسهای ست
وقت خواب
و چشمانی که وقت بیداری نگاهم کند
رویای من کوچک نیست
به اندازه تمام هستی بزرگ است
یک بوسه و یک چشم
چیز کمی نیست
“مجدی معروف شاعر فلسطینی”
مترجم: بابک شاکر
❤❤❤
باور کن
تو را پنهان خواهم کرد
در آنچه که نوشتهام
در نقاشیها و آوازها و آنچه که میگویم
تو خواهی ماند
و کسی نه خواهد دید
و نه خواهد فهمید زیستنات را در چشمانم…
“اُزدمیر آصف”
مترجم: فائق سهرابی
❤❤❤
منتظر آمدن همه نباش
یک نفر
هیچ وقت نمیآید
“ازدمیر آصف”
مترجم: سیامک تقی زاده
❤❤❤
روزهایی که
سودای عشق در سر داشتم
عادت به نوشتن شعر نداشتم
با این حال
زیباترین شعرم را
روزی نوشتم که عاشقاش بودم
از این رو شعرم را اولین بار برای او خواهم خواند
“اورهان ولی”
مترجم: سیامک تقی زاده
❤❤❤
تو بانوی غمهای عمیقی
شعرهای غمگین
کلمات جانگداز
با چشمانت میتوان عزاداری کرد
با گیسوانت، لباس سیاهی برای همیشه پوشید
با دستانت، جام زهر نوشید
تو بانوی تاریخ منی
یک تاریخ تلخ
یک تاریخ سیاه
“محمود درویش”
مترجم: بابک شاکر
❤❤❤
من چشم دارم
چرا که تو را میبینم
گوش دارم
چرا که تو را میشنوم
و دهان
چرا که تو را میبوسم
آیا چشمها و گوشهای من است
آنگاه که تو را
نمیبینم
نمیشنوم
و آن
دهان من است
آنگاه که تو را
نمیبوسم؟
“اریش فرید”
مترجم: آزاد عندلیبی
❤❤❤
ادعای بیتفاوتی سخت است
آن هم
نسبت به کسی که
زیباترین حس دنیا را
با او تجربه کردی
“مارگارت آتوود”
❤❤❤
نمیتوانی به کسی بگویی
از دوست داشتن یک نفر خودداری کند
دوست داشتن
با چیزهای دیگر
خیلی فرق میکند
“مارگارت آتوود”
❤❤❤
انگار
سالها طول کشید
که دستهای بوسه
از دهانش بچینم
و در گلدانی به رنگ سپید
در قلبم
بکارم
اما
انتظار
ارزشش را داشت
چون عاشق بودم
“ریچارد براتیگان”
❤❤❤
چون دوستم میداری و تنگ در آغوش میکشی
هیجانزده تسلیم میشوم
تا توفانها و هراسهایم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو
باید شبهای ناخوشایند را
از فریادهای شوقمان لبریز کنیم
شبهای آرام را افسون کنیم…
“روبر دسنوس”
مترجم: سهراب کریمی
❤❤❤
باورت بشود یا نه
روزی میرسد
که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد
برای نگاه کردنم، خندیدنم
و حتی اذیت کردنم
برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود
میدانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد
“بهومیل هرابال”
مترجم: پرویز دوایی
❤❤❤
عشق در هر چیزیست
عشق در هر طرحِ نوییست که در میاندازیم
همچون پلها و کلمات
عشق در هر آن چیزیست که بالا میبریم
همچون صدای خنده و پرچمها
و در هر چیزی
که برای رسیدن به عشقِ راستین
با آن میجنگیم
همچون شب و پوچی
عشق در هر چیزیست که افراشته میکنیم
همچون برجها و سوگندها
در هر چیزی
که گردآوری میکنیم و میکاریم
همچون کودکان و آینده
و در خرابههایی
که برای به دست آوردنِ عشق راستین بدان فرو میرویم
همچون جدایی و دروغ
“خوزه آنخل بالنته”
مترجم: مهیار مظلومی
❤❤❤
اگر تو با لبهای بر آمدهات
میخواهی با بوسهای
تسکین افکارم شوی
شتاب نکن بر این معاشقه
آرام پیش بیا
زیرا که من زندهام برای در انتظار تو بودن
و تپشهای قلبم
جز برای قدمهای تو نیست
“پل والری”
مترجم: مریم قربانی
❤❤❤
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگار درازی
من مالک قلبت بودم
دلت چه شیرین
خطاکار و کوچک بود
از این شیرینتر و خطاکارتر نمیتوان یافت
آه که تو
عشق و اندوهی را به فراموشی سپردی
که قلبم را میفشردند
نمیدانم عشق برتر از اندوه بود
تنها میدانم هر دو بزرگ بودند
“هاینریش هاینه”
مترجم: شجاع الدین شفا
❤❤❤
من همچون زنبوری که شهدش را به گلهایش مدیون است
کلماتم را به تو مدیونم
زیرا که من عاشق توام
عزیزم پیش از جهنم، پیش از بهشت
حتی پیش از آنکه جسم لرزانم
در میان خاک نهاده شود
عاشق توام
عشق من
چه سخت است گام برداشتن در روزهای تشنگی
به سمت هزار دهان دلجوی تو
“آلدا مرینی”
مترجم: اعظم کمالی
❤❤❤
میخواهم که به من پاسخ دهی
حتی اگر بد حرف میزنم
تمام چیزهایی را که تاکنون گفتهام
فراموش خواهند شد
هرچند برای من
از این شعر یا هر شعر دیگر ارزشمندترند
میخواهم گوش کنی
حتی اگر بد حرف میزنم به من گوش بده
نه در شعرم
بلکه در اشکهایم
نه وقتی بهترین هستم
بلکه وقتی بدترینم
“آدرین ریچ”
مترجم: چیستا یثربی
❤❤❤
باز یکدیگر را خواهیم دید
این بار در دریاچه
تو آب
من، نیلوفر آبی
مرا میبری
تو را مینوشم
به هم تعلق خواهیم داشت
در چشم همگان
حتی ستارگان
شگفت زده خواهند شد
اینجا دو روح
به کالبد رویاهایی بازگشتند
که آنها را برگزیده بودند
“رزه اوسلندر”
مترجم: حدیث حسینی
❤❤❤
روزها را به خاطر نمیآوریم
لحظات است که به یاد میمانند
غنای زندگی
در خاطرات، خفته است
خاطرات را فراموش کردهایم
فراموش کردهای
فراموش کردهام
“چزاره پاوزه”
مترجم: بابک زمانی
❤❤❤
اگر به شعر و شاعری علاقه دارید می توانید اشعار بابک زمانی این مترجم چیره دست را در ستاره بخوانید.
برای بیان عشق
همواره نیازی به
واژههای عاشقانه نیست
بلکه زیر و بم و اشک و لبخند لازم است
“کریستین بوبن”
❤❤❤
شب از آنجایی شروع میشود
که موهایت را باد دانه دانه پریشان میکند
و ناگهان دستم را سرنوشت از گریبانت رها میکند
بدون تو همان درخت ایستاده در دشتم
که باد آخرین برگش را تکانده است
آرام آرام به خواب عمیقی فرو میروم
که سالها پیش زنی زندگیام را به دریا ریخت
و ماهیان در خونم شناور شدند
“حبیب نکیسا شاعر افغانستان”
❤❤❤
بیهوده که عاشقت نیستم
دیگران گونههای گلگونم را میخواهند تو حتی
موهای سفیدم را هم دوست داری
بیهوده که عاشقت نیستم
دیگران تنها لبخندم را میخواهند تو حتی
اشکهایم را هم دوست داری
بیهوده که عاشقت نیستم
دیگران تنها سلامتیام را میخواهند تو حتی
مردنم را هم دوست داری
“هان یونگ اون”
مترجم: سینا کمال آبادی
❤❤❤
دوستت داشتم
گویی هنوز هم دوستت میدارم
و این احساس مدتی پابرجاست
اما بگذار عشقم
بیش از این تو را نیازارد
آرزویم این نیست که سبب درد و رنج تو باشم
دوستت داشتم و با تو شناختم نومیدی را
رشک و شرم را، اگرچه بیهوده
در جستجوی عشقی لطیفتر و حقیقیتر از عشق من باش
چرا که خدا به تو بخشیده
فرصت دوباره عاشق شدن را
“الکساندر پوشکین”
مترجم: مستانه پورمقدم
❤❤❤
خندیدی
و باران آمد
بارانی رنگارنگ
که به گریه وا میداشت
انسان را
تو
صدایی داری
صمیمی و گرم
به سانِ چشمان آهویی زخمی
و پر احساس
به سانِ قلب آهویی زخمی
“سزایی کاراکوچ”
برگردان: علیرضا شعبانی
❤❤❤
تو از قلبِ پریشانی آمدی
تا تسکین دهی تب و دردم را
و من درختی بودم که در جشنِ انگشتانت
میسوختم از اشتیاق
من از لبهای تو متولد شدهام
و زندگیام از تو آغاز میشود
“لویی آراگون”
مترجم: سارا سمیعی
❤❤❤
نام این آتش، تنها عشق بود
و عمری که داشت زیر سایه این سه حرف
رو به زوال میرفت
هزاران هزار نیستی در این سه حرف
هزاران ترک شدن در سه حرف
نامش تو بود
و اگر میماندی، ما میشد
مرا ببخش
نباید دوستت میداشتم
“جمال ثریا”
مترجم: سیامک تقی زاده
❤❤❤
بوسه بر پیشانیت مینهم
در این واپسین دیدار
بگذار اقرار کنم:
حق با تو بود که پنداشتی
زندگانیم رویایی بیش نیست
با این وجود گر روز یا شبی
چه در خیال، چه در هیچ
امید رخت بربندد
پنداری که چیز کمی از دست دادهایم؟
گر اینگونه باشد
سراسر زندگانی رویایی بیش نیست
در میان خروش امواج مشوش ساحل ایستادهام
دانههای زرین شن در دستانم
چه حقیر
از میان انگشتانم سر میخورند
خدایا ! مرا توان آن نیست که محکمتر در دست گیرمشان؟
یا تنها یکی از آنها را از چنگال موجی سفاک برهانم؟
آیا سراسر زندگانی
تنها یک رویاست؟
“ادگار آلن پو”
مترجم: مستانه پورمقدم
❤❤❤
دیگر نوازشت نمیکند باد
دیگر نوازشت نمیکند باراندیگر سوسوی تو را
در برف و باد نخواهیم دید
برف آب میشود
برف ناپدید میشود
و تو پر کشیدهای
مثل پرندهای ازمیان دست ما
مثل نوری از میان دل ما
تو پر کشیدهای
“هیلدا دولیتل”
مترجم: آزاده کامیار
❤❤❤
تو گفتی که پرندهها را دوست داری
اما آنها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهیها را دوست داری
اما تو آنها را سرخ کردی
تو گفتی که گلها را دوست داری
و تو آنها را چیدی
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن
“ژاک پره ور”
مترجم: مهدی رجبی
غزلهای عاشقانه معروف فارسی در جهان
عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهیست که اول من مسکین کردم
تو که از صورت حال دل ما بیخبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم
تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم
عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردم
من که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردم
راست خواهی تو مرا شیفته میگردانی
گرد عالم به چنین روز نه من میگردم
خاک نعلین توای دوست نمییارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم
روز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم
“سعدی”
❤❤❤
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سر بلندتای سرو که در شب زمینکن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
“هوشنگ ابتهاج”
❤❤❤
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
“محمدرضا شفیعی کدکنی”
❤❤❤
ای نگاهت از شب باغ نظر، شیرازتر
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست
چنگی از تو چنگتر، یا سازی از تو سازتر
قصه گیسویت از امواج تحریر قمر
هم بلند آوازهتر شد، هم بلند آوازتر
گشتهام دیوان حافظ را، ولی بیتی نداشت
چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتر
از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود
جادویی از سحر چشمان تو پُر اعجازتر
آن که چشمان مراتر کرد، اندوه تو بود
گر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تَر
“علیرضا قزوه”
❤❤❤
از خانه بیرون میزنم، اما کجا امشب
شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
پشت ستون سایهها روی درخت شب
میجویم، اما نیستی در هیچ جا امشب
میدانم آری نیستی، اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟
هر شب تو را بی جستجو مییافتم، اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها… سایهای دیدم شبیهت نیست، اما حیف
ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو میآمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچهها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمیآرم تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب
“محمدعلی بهمنی”
❤❤❤
تکه یخی که عاشق ابر عذاب میشود
سر قرار عاشقی همیشه آب میشود
به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود
روز وصالشان کسی خانه خراب میشود
کنار قلههای غم نخوان برای سنگها
کوه که بغض میکند سنگ مذاب میشود
باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند
صبح به دیگ میرود، غنچه گلاب میشود
چه کردهای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که میکنم شعر حساب میشود
“کاظم بهمنی”
❤❤❤
لبت، تنت، سخنت، چهرهات تماشایی
آهای دختر رعنا چقدر زیبایی
به زعم من تو میان تمام مردم شهر
سرآمد همه دختران و زنهایی
به زیر پیرهن تو بهشت گمشده ایست
حرارت بدنت دوزخیست رویایی
بگو که مادر تو کیست که این چنین زادست
دو چشم شرقی و یک صورت اروپایی
جنوب داغ لبت سرخی غروب خزر
شمال خیس نگاهت خلیج تنهایی
تنت روایتی از برفهای قطب جنوب
خودت روایتی از یک پری دریایی
پر از حکایت ناگفتهای و میدانم
که تو نخواندهترین داستان دنیایی
“محمود غریبی”
❤❤❤
من بیبهانه و هوسی عاشقت شدم
با هر تپیدن و نفسی عاشقت شدم
چتری شدی! همیشه به دنبال سایهام
در سر نمانده یاد کسی عاشقت شدم
وقتی خدا رقم زده تصویر تازهات
با یاد کهنه عکس کسی عاشقت شدم
درگیر با تو شد همه ذرات هستیام
یک شهر شاهدند بسی عاشقت شدم
دیدم تو را که بال کشیدی به آسمان
از پشت میله قفسی عاشقت شدم
حالا من و خیال تو هر شب نشستهایم
چشم انتظار تا برسی عاشقت شدم
“پگاه عامری”
❤❤❤
عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه شیرینتری دارد
دیوان حافظ را شبی صد دفعه میبوسی
هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد
حتی سؤالات کتاب تست کنکورت
عاشق که باشی بیتهای محشری دارد
با خواندن بعضی غزلها تازه میفهمی
هر شاعری در سینهاش پیغمبری دارد
حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد
“بهمن صباغزاده”
❤❤❤
من را نگاه کن که دلم شعلهور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر
شیراز چشمهای تو پر شور و شر شود
«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را که زندگی
هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود
“نجمه زارع”
رباعی و دوبیتی عاشقانه
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
“مولانا”
❤❤❤
نگارینا دل و جانم ته داری
همه پیدا و پنهانم ته داری
نمیدونم که این درد از که دارم
همی دونم که درمانم ته داری
“باباطاهر”
❤❤❤
در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
“از مجموعه اشعار عاشقانه حافظ“
❤❤❤
دیدار به دل فروخت، نفروخت گران
بوسه به روان فروشد و هست ارزان
آری، که چو آن ماه بود بازرگان
دیدار به دل فروشد و بوسه به جان
“رودکی”
❤❤❤
بتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گل گذارد
تمنایی که دارد یار فایز
به چشم ما قدم مشکل گذارد
“فایز دشتستانی”
❤❤❤
با هر که دلم ز عشق تو راز کند
اول سخن از هجر تو آغاز کند
از ناز دو چشم خود چنان باز کنی
کهآن دم زده لب به خندهای باز کند
“مهستی گنجوی”
❤❤❤
دو چشمت باغ باداماند انگار
دو صبح خفته در شاماند انگار
دو کافر کیش در ظاهر مسلمان
رباعیهای خیاماند انگار
“سعید بیابانکی”
❤❤❤
تو میبخشی دوباره جان به گلدان
شبیه بارش باران به گلدان
همیشه چشم در راه تو هستند
تمام غنچهها، گلدان به گلدان
“سیدحبیب نظاری”
❤❤❤
یک شب برایش تا سحر «گلپونهها» خواندم
تنها به لبخندی مرا دیوانه میدانست
فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
«من ماندهام تنهای تنها» را نمیدانست
“بهروز آورزمان”
❤❤❤
ای دل به خدا قسم، ضرر دارد عشق
صد درد و هزار دردسر دارد عشق
هشدار مرا از این رباعی بشنو
از حادثه دور شو، خطر دارد عشق
“جمیله موسوی”
تکبیتهای عاشقانه
عشق چو کار دل است دیده دل باز کن
جان عزیزان نگر مست تماشای عشق
“عطار”
❤❤❤
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
“از مجموعه شعر حافظ“
❤❤❤
بتی کز حسن در عالم نمیگنجد عجب دارم
که دایم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟
“عراقی”
❤❤❤
گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟
بی تاب توام، محو توام، خانه خرابم
“بیدل دهلوی”
❤❤❤
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
“رهی معیری”
❤❤❤
دوستت دارم و نمیگویم تا غرورم کشد به بیماری
زانکه میدانم این حقیقت را که دگر دوستم نمیداری
“سیمین بهبهانی”
❤❤❤
دعا کن مرگ من را از غم عشقت رها سازد
وگرنه تا قیامت روی آزادی نمیبینم
“مژگان عباسلو”
❤❤❤
سینهام از عشقت ای جان، جز دل ویران ندارد
این دل ویرانه گنجی، جز تو در پنهان ندارد
“حمید منتخبی”
❤❤❤
قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحیم حضرت عشق آرمیده است
“غلامرضا طریقی”
❤❤❤
گیسوانت زیر باران، عطر گندمزار… فکرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!
“غلامرضا سلیمانی”
شعر نو عاشقانه
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت وهامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
“محمدرضا شفیعی کدکنی”
❤❤❤
نامت را بر زبان میآورم
دریا بر من گستردهتر میشود
دریایی که ادامه گیسوان توست
کلامت را سرمه چشم میکنم
آفتاب و ماه و ستارگان را
در آبها میبینم
میخوانمت
موجی بلند به ساحل میدود و دست میگشاید
صدفی پلک میزند
و تو در گیسوانت میتابی
“عمران صلاحی”
❤❤❤
برایم کتابی بخوان
کتابی که هر واژهاش عطر مخصوص دارد
و هر صفحهاش ابتدای بهار است
و هر فصل آن، شاخهای از رسیدن
کتابی که بوسیدنت را
به باران بدل میکند
و خندیدنت را
به دریای آرام…
برایم کتابی بخوان با سرانگشتهایت
“سیدعلی میرافضلی”
❤❤❤
اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست
پس آمدهایم اینجا
برای کدام درد بیشفا
شعر بخوانیم و
باز به خانه برگردیم؟!
“سیدعلی صالحی”
❤❤❤
تو رفتهای
و بحران نوشیدن چای بی تو، در این خانه
مهمترین بحران خاورمیانه است
و این احمقها هنوز سر نفت میجنگند
“پوریا عالمی”
❤❤❤
این که شمعدانی را «جانم» صدا میزنم
دست خودم نیست
همیشه فکر میکنم که گلها را
تو به دنیا آوردهای…
نگاه کن
زیباییشان به تو رفته
تنهاییشان به من
“حمید جدیدی”
❤❤❤
به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب میسپارم
“کامران رسول زاده”
❤❤❤
دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن نام تو میلرزد!
نمیدانم چرا
وقتی به عکس سیاه و سفید این قاب طاقچهنشین
نگاه میکنم.
پرده لرزانی از باران و نمک
چهره تو را هاشور میزند
همخانهها میپرسند:
این عکس کوچک کدام کبوتر است
که در بام تمام ترانههای تو
رد پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان میکنم.
لبخند میزنم
و میبارم
“یغما گلرویی”
❤❤❤
قهرمان
گاهی زنیست که
پای همه حرفهای پشت سرش ایستاده
و برای عشقش میجنگد
گاهی مردیست که
تنها و یک تنه با همه میجنگد
تا به معشوقهاش برسد
برای عشقتان بجنگید
قبل از اینکه دیر بشود
اگر ادعای دوست داشتن دارید
برای تصرف مساحت پیراهنش
برای مرز حلقه آغوشش بجنگید
دفاع از حقتان برای عشق
دفاع مقدسیست
“سحر رستگار”
❤❤❤
باید صحبت کنیم
خیلی جدی
چشم توی چشم!
باید بگویم دوستت دارم
دستهایت را بگیرم
و طوری نگاهت کنم که انگار توی لعنتی باید..
چیزی غیر از ممنونم بگویی!
“حامد نیازی”
سخن آخر
اشعاری که در بالا خواندید تنها بخشی از دریای بیکران اشعار عاشقانه در ادبیات جهان است. اگر شما هم به این مطلب علاقه داشتید و پیشنهاد و نظری در این رابطه دارید می توانید آن را با خوانندگان ستاره در میان بگذارید.
دلارام اکبری
عمر هم چون چشم بر هم میزنی خواهد گذشت
دوست باشید با همه این دشمنی خواهد گذشت
تا توانت میتواند دست و دل بازی بکن
لحظه های سخت نابخشودنی خواهد گذشت
ای رفیق بی شرف هستی هنرمند کلک
روزهای جارزنی و جرزنی خواهد گذشت
آنچه خواهد ماند در قلب معرفت یا خوبی است
روزگار ظلمت و اهریمنی خواهد گذشت
آنقدر من من نکن مغرور و خودخواهی بس است
روز ازخودراضی و من کردنی خواهد گذشت
ای دلک ناراحتی صد تکّه تکّه گشتهای
خاطرات نحس دل بشکستنی خواهد گذشت
سرفرازی, سربلندی ، سرخوشی ، مستانگی
چهار اصل ماندگار و ماندنی خواهد گذشت
#روزگاراهریمنی
#یزدان_ماماهانی
#نگارش۱۳۹۷/۸/۹
علی احمدی
بیکرانه درودها …………….
تقدیم به محفل ادیبانه شما اساتید:
مُهر صدارت…………..
گر بگویند که عشق تو شرارت باشد
بوسه چیدن ز لَبَت عین رذالت باشد
خیره گشتن به دو چشمان پُر از آتش تو
به زمین و به زمان همچو اِهانت باشد
وضع گردد چو دگر بار ، هوای تو کنم
حاصلش ،رنج وغم و درد ومرارت باشد
هر زمانی و مکانی ز تو گویم سخنی
این زبان قطع، به تاوان جسارت باشد
یا بگویند پرستیدن چشمت کفر است
اینچنین عشق ،نشانی ز حقارت باشد
بر در خانه اگر نقش رُخَت آویزم
بُت پرستی بُوَد ، از بیخ وقاحت باشد
حکم یک بار دگر با توهم آغوش شدن
چوبه دار بُوَد، چون که جنایت باشد
به خداوند قسم باک نباشد هیچم
مرگ در راه وصال تو عبادت باشد
کیفر و رنج و غم و درد و همی چوبه دار
بی اثر گردد اگر با تو رفاقت باشد
شود آیا به سَرِ کوی تو چاکر باشم؟
سِمَتِ نوکریت مُهر صدارت باشد
آن هوایی که در آن عطر نفس های تو نیست
چون شِرَنگی ست که عاری ز سلامت باشد
ای خوش آن بوسه که بی اِذن تو،من بستانم
و تو با خنده بگویی که حرامت باشد
نزد عاشق سخن از عاقبت کار خطاست
عشق دردی ست که درمان جراحت باشد
خوش بُوَد (حادثه) را سوختن از درد فراغ
چو وصالِ پس از آن مرغ سعادت باشد
علی احمدی …حادثه
مهدی
عالی بود مجموعه تون. ممنون
میم مثل ماه
سلام لطفن اگه کسی راجب داستان عاشقانه ی سلیم ومیترا چیزی میدونه راهنمایی کنه
اکرم ادیبی
با سلام. سلیم و میترا دو عاشق و معشوق افسانهای ایرانی هستند و شاعرانی همچون نظامی گنجوی، فردوسی، امیر خسرو دهلوی و خواجوی کرمانی ضمن اشعارشان به داستان عشق این دو اشاره داشتند. در این داستان میترا به عشق سلیم خیانت کرده و به او پشت میکند. داستان کامل را با مراجعه به پنج گنج نظامی بخوانید.