اشعار فارسی با مضامین مختلفی سروده میشوند و برخی از آنها مانند شعر در مورد طلوع خورشید و غروب آن یکی از اجزاء طبیعت را توصیف میکنند. شعر درباره زمستان، مانند شعر اسفند سرما و سکوت طبیعت را به تصویر میکشد. درختان که تا چندی پیش لباسهای هزار رنگ از جنس برگهای پاییزی پوشیده بودند، اینک عریان شده و مغموم، ساکت و خاموش میشوند. زمستان در شعر پارسی قدیم به دلیل نبودن آذوقه و لزوم تهیه لباس گرما و آتش فصل سختی و صبر است.
شاعران واقعگرا سوز سرمای زمستان را دغدغه خویش میدانند. شاعران عاشقانهسرا فراق یار را به زمستان تشبیه میکنند که با گرمای وجود محبوب، سرما برای آنها قابل تحمل و زیبا میشود. البته شعرهای زمستانی سرتاسر غمگین نیستند، در این میان شاعرانی هستند که زیباییهای فصل پربرف را در کنار اشعار سروده شده در مورد طبیعت، بهار و شعر در مورد تابستان به تصویر کشیده اند.
در مطلب پیش رو بهترین اشعار زمستانی از جمله زمستان در شعر شاعران بزرگ پارسی، شعر نو زمستانی، شعر کودکانه در مورد زمستان و… آورده شده است.
پیش از مطالعه شعر در مورد زمستان خواندن مجموعه اشعار برفی در قالب متن و شعر در مورد برف را به شما پیشنهاد میدهیم.
گلچین بهترین شعر در مورد زمستان
شعر زمستان اخوان ثالث
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
و گر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سردست
آی!
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست،
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلور آجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است
شعر زمستان نیما یوشیج
در شب سرد زمستانی
کوره خورشید هم، چون کوره گرم چراغ من نمیسوزد،
و به مانند چراغ من،
نه میافروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی، که از بالا میافروزد
من چراغم را درآمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک،
و شب سرد زمستان بود،
باد میپیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش،
گم شد او از من جدا زین جاده باریک،
و هنوزم قصه بریادست،
وین سخن آویزه لب:
«که میافروزد؟ که میسوزد؟
چه کسی این قصه رادر دل میاندوزد؟»
در شب سرد زمستانی
کوره خورشید هم، چون کوره گرم چراغ من نمیسوزد
شعر زمستان از شهریار
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یکلا قبایان را
ره ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد در دولتسرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تن عریان بیبرگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را…
شهریار
❆❆❆
شعر زمستان ملک الشعرا بهار
دوش چون برشد آن درفش سیاه
گشت پیدا طلایه دیماه
تیره ابری برآمد از بر کوه
که بپوشید پرده بر رخ ماه
وان قنادیل زر فرو مردند
از بر این فراشته خرگاه
بادی از مرز شهریار دمید
که به پیل دمنده بستی راه
بازگشتی ز بیم بادبزان
به کمان گیر چشم، تیر نگاه
سوز سرما گذشتی از روزن
راست چون نوک سوزن از دیباه
بر مثال زبان مار، به کام
بفسردی کس ار کشیدی آه
برف روشن میانه شب تار
چون بهم درشده ثواب وگناه
حال ازینگونه بود شب همه شب
تا به هنگام بامداد پگاه
برفی افتاد پاک و روشن لیک
روز ما جمله تیره کرد و تباه
من از این برف قصهای دارم
قصهای غمفزای و شادی کاه
دوش چون برف بر زمین افتاد
برشد از خانه بانک واویلاه
کودکان جمله در خروش و نفیر
هر یک اندر عزای کفش و کلاه
پسران در غریو وهایاهوی
دختران در خروش و واها واه
لرز لرزان ز تف برف، چنان
که بلرزد ز باد تند، گیاه
همه گرد آمدند در بر من
همچو عشاق گرد مهرگیاه
که زمستان رسید و برف نشست
خیز و پیرایه ده به حجره وگاه
گرد کن توشه زمستانی
از ره وام یا ز دیگر راه
من ز خجلت فکنده سر در ییش
که چه بود این بلیه بیگاه
روز من شد سیه ز برف سپید
وزکفم شد برون سپید وسیاه…
ملک الشعرای بهار
شعر درباره زمستان از سعدی
دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان ؟
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا بود زمستان
گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستان
بی معرفتی بود که هر بار ز ما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان
در فصل خودش ، شهر خودش ، بود غریبه
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
سعدی
دوبیتی درباره زمستانی
به دل ناگفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم
❆❆
به گوشم خش خش پاییز زرد است
دلم میعادگاه زخم و درد است
نمیآید صدایی از در و دشت
«هوا بس ناجوانمردانه سرد است»
❆❆
سرود برفی گنجشککی خرد
مرا با خود به دنیای دگر برد
دوباره جیک جیکی کرد و آن گاه
میان برفهای ناگهان مرد
❆❆
تمام کوچهها از برف و یخ پُر
نگاهم روی یخها میخورد سُر
ز حجم برف روی شاخههایش
درختی در خیابان میزند غُر
❆❆
سکوت و جمعه و برف است و سرما
تنیده روی ذهنم تور رویا
قلم در دست، در کنج اتاقی
نشسته شاعری تنهای تنها
❆❆
هوا بر دوش دارد کوله برف
زمین زیباست از منگوله برف
نیاشوبد خدا را پای گرگی
به روی دشتها قیلوله برف
کاظم نظری بقا
❆❆❆
دستی که به انتظار دستانی بود
چشمی که نیازش لب خندانی بود
بیچارهترین گدای این شهری که…
در پیرهنم عجب زمستانی بود
میثم صفری
❆❆❆
تو هم دیوانه گنجشکها باش
پری بر شانه گنجشکها باش
زمستان فصل ویرانیست، ای برف
به فکر لانه گنجشکها باش
سید حبیب نظاری
❆❆❆
پس از او نیز نامش را نگهدار
شکوه صبح و شامش را نگهدار
زمستان پیرمردی سالخورده است
بهارا! احترامش را نگهدار
میلاد عرفان پور
❆❆❆
سرود برفی گنجشگکی خرد
مرا با خود به دنیای دگر برد
دوباره جیک جیکی کرد و آن گاه
میان برف ها ناگهان مرد
❆❆❆
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من
به که گویم که تو باران زمستان منی
❆❆❆
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
❆❆❆
برگ میرقصد و باد از غوغا ،
سر بی تابی باران دارد
باغ من خستگی طولانی ،
از تماشای زمستان دارد
عبدالجبار کاکایی
❆❆❆
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پر و بال توام
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت
میتوان گفت که من چلچله لال توام
گل یخ زمستان تو هستم
اسیر ناز چشمان تو هستم
مرا پرپر مکن ای جانم ای دوست
که من مشتاق دیدار تو هستم
عشق یعنی آن نخستین حرفها
عشق یعنی در میان برفها
عشق یعنی یاد آن روز نخست
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
شعر تک بیتی در مورد زمستان
دم سرد زمستانی سرشک ابر نیسانی
پی این بود، میدانی، که عالم را بخنداند
❆❆
تا نگویی در زمستان باغ را مستی نماند
مدتی پنهان شدست از دیده مکار مست
❆❆
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
❆❆
بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار
❆❆
ای که در باغ رخش ره بردی
گل تازه به زمستان بستان
❆❆
ایاک نعبد است زمستان دعای باغ
در نوبهار گوید ایاک نستعین
مولانا
❆❆❆
زمستان گشته چون ریحان ازو خوش
که ریحان زمستان آمد آتش
❆❆
زمستان چو پیدا کند دستبرد
فرو بارد از ابر باران خرد
❆❆
شب از عنبر جهان را کله میبست
زمستان بود و باد سرد میجست
نظامی
❆❆❆
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
❆❆
برگ چشمم مینخوشد در زمستان فراقت
وین عجب کاندر زمستان برگهای تر بخوشد
❆❆
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
❆❆
زمستان درویش در تنگ سال
چه سهل است پیش خداوند مال
❆❆
خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور
برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست
سعدی
❆❆❆
مرا مست لقا سر در بیابان جهان دادی
ندانستی زمستان غیر لغزیدن نمیآید؟
صائب تبریزی
❆❆❆
کین گلبن نوبهار عمرت
درهم ریزد به یک زمستان
❆❆
در زمستان سیم آرد در نثار
زر فشاند در خزان از شاخسار
عطار
❆❆❆
گر ز چرخ آسمان آمد زمستانی چنین
بنگر از چرخ زمین اندر زمستان نوبهار
سنایی
❆❆❆
سحاب از تاب سرمای زمستان
به یکدیگر زدی از ژاله دندان
وحشی بافقی
❆❆❆
حیات از قالب گیتی زمستان بستدست، آری
چنین پوشند اندر قالب اموات پیراهن
رشیدالدین وطواط
❆❆❆
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان را
قاآنی
❆❆❆
چون به زمستان تو به آفتاب بخسپی
پس چه تو ای بیخرد چه آن خر بیکار
ناصرخسرو
❆❆❆
در زمستان نمک نبندد و ابر
نمک بسته بی مر افشانده است
خاقانی
❆❆❆
زمستان هجران به پایان بریم
بهار وصالی ببینیم باز
❆❆
زمستان بهاریست آنجاکه باشد
شراب ارغوانی، سماع ارغنون
اوحدی مراغه ای
❆❆❆
تا چند بینوا به زمستان توان نشست
بوی بهار باز بمرغ چمن رسان
خواجوی کرمانی
❆❆❆
در زمستان میکند پنهان عبادت را درخت
از برون گر خشک بینی از درون سبز و ترست
فیض کاشانی
❆❆❆
کنون آمد زمستان جدایی
بدو در ابر و باد بی وفایی
فخرالدین اسعد گرگانی
❆❆❆
بی زمستان سرد و آتش و دود
لذتی از بهار نتوان یافت
شاه نعمت الله ولی
❆❆❆
روز تو یک روز به پایان رسد
نوبت سرمای زمستان رسد
❆❆
در زمستانم، تف دل آتش است
برف و باران خوابگاه و پوشش است
❆❆
خوابگه آن را که سمور و خز است
کی غم سرمای زمستان ماست
پروین اعتصامی
❆❆❆
نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد
پانتهآ صفایی بروجنی
❆❆❆
زوزه ات پر شده در خواب زمستانی من
کاش هر روز خداوند شب دی میشد
سارا عباسی
❆❆❆
گرم او بودم دریغا دیر فهمیدم که من
با چه گرمایی در آغوش زمستان زندهام
عباس چشامی
❆❆❆
بعد از تو و این قصه، عمری بود
باور کنم شاید زمستان را
مریم قهرمانلو
❆❆❆
ای که در فصلِ خزانم دیده ای با پشتِ خم
این زمستان را نبین ما هم بهاری داشتیم
شعر نو درباره زمستان
گنجشکان
و من
پشت تمام پنجرهها
تو را میجوییم
کیکاوس یاکیده
❆❆❆
من سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری
شال گردن بافتهاند
زنی ایستاده در سرما
لیلا کردبچه
❆❆❆
که ایستاده به درگاه؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
بر گونههای تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است؟
در ریزش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه تو از چیست؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
در چشم من
همیشه زمستان است
خسرو گلسرخی
❆❆❆
زمستان بود وُ
برف بود وُ
سرما بود
زمستانی که جز خاطراتِ محوِ تو
دلم گرمِ هیچ ردپایی نبود
نیکی فیروزکوهی
❆❆❆
شکوفههای انار را ببین
در برف زمستان!
دور از تو
فقط بید، مجنون نیست
شمس لنگرودی
❆❆❆
شعرهای سپیدم
مال خودم نیست
شعر خداست
من فقط منتظر میشوم زمستان از راه برسد،
تا خدا شعر تازهای بنویسد روی کاغذ ابرها
و سپس شعرهای کهنهاش را ریز ریز کند
تا زمین پر شود از کاغذهای سپید
آنگاه کافیست به یکی ازین دانههای خیس خیره شوم
و از روی دست خدا شعر نو بنویسم
پوریا شیرانی
❆❆❆
سرمای هزار زمستان در دلم جاخوش کرده
بعد رفتنات
من پیر شدهام
آنقدر پیر
که دستهای یخی آدم برفیها
یاد تو را از شانههایم میتکانند
و من…
من هیچ…
فقط شعرهای عاشقانهام را
هایهای گریه میکنم
بتول مبشری
❆❆❆
زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباسهای گرم زمستانیات
که هرچه سردتر میشود
زیباترت میکنند…
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها چشم دیدنش را نداشتهام
عباس صفاری
❆❆❆
زمستان را
با شال گردنی تو میشناسم
و هوس پارو کردن برفی از بامی
که روبروی پنجره خانه توست
برف آب میشود
و من همچنان تو را تماشا میکنم
با فنجان چای نیم خورده
و کتابی در دست
روی صندلی لهستانی با عینکی خسته
اتاقت مجموعه شعریست
که هیچ ذهنی نمیتواند مسمومش کند
اتاقت موزه دوستت دارمهاست
وحید پور زارع
❆❆❆
آمدنت
قند را
در دل من آب میکند
برف را
در دل
زمستان
❆❆
چین و چروکهای صورتم را
که ادامه دهی
به رفتنت میرسی
به زمستانی سخت
به برف
که سالهاست
جای سایهات
روی سرم مینشیند
محسن حسینخانی
❆❆❆
میخواستم
بهار به خانهات بیاورم
و دیگر قانع نباشی
به گلهای چسبیده به فرش
میخواستم
بهار به پیرهنت بیاورم
و از آنجا سفر کنم
به سرزمینهای کشف نشده
اما هر دری باز کردم
پاییز در بادهایش از راه رسید
روی هر پنجرهای دست گذاشتم
زمستان
آخرین تصویر در حافظهاش بود
امروز من و بهار
در کوچهها میگردیم
و سراغت را
از خرگوشهای مرده در برف
میگیریم
بهزاد عبدی
❆❆❆
باد میوزید
درخت تکیده بود
کلاغ از روی شاخه پرید
انگار زمستان رسیده بود
اما
زمستان برای من
از چشمان تو آغاز شد
نگاهت که یخ زد
خندههایم قندیل بست
و در دلم برف بارید
زمستان من
نگاه سرد تو بود
سارا قبادی
❆❆❆
زمستان سرد بر تن نیمه جانم
جولان میدهد
شب با سیاهی خود
درد سوزناکش را افزون میکند
زمستان یادآور روزهای سخت
زمستان سرآغاز عشقیست
که
مرا برد با خود به دنیای دگر
آه
هر دم از درد فزونش
لال میشوم
لال میشوم و بیصدا
در میان همهمه گفتههایم
این زمستان سرد و بی روح
درد سوزناکش را به جای
خواهد گذاشت بر تن نیمه جانم
ابوالفضل بهوندیوسفی
❆❆❆
آرزو کن با من
که اگر خــواست زمســـتان برود!
گرمیِ دستِ تو اما باشد
“مــا” ی ما “مـــن” نشود
سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!
❆❆❆
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍشتن ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـﻢ کسی ﺩﻭﺳﺘـﻢ ﺩاشته ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳﺮﺩﻡ
مثل زمستان…
❆❆❆
دلم یک زمستان سخت میخواهد
یک برف
یک کولاک به وسعت تاریخ
که ببارد و تمام راهها بسته شوند
و توچاره ای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی…
❆❆❆
آهسته بیا
غوک ها در خوابند
پا آهسته گذار
بر تن برفی این کوچه ی سرد
برنیاشوبی
خواب ترد گل نیلوفر را
صبح آب خواهد شد
جای پایت بر برف
کاش آفتاب نبود
جای پایت می ماند
تا ابد در دل این کوچه تنگ…
منتخب ترانههای زمستانی
دستام بیحسه انگار یخ کردم
انگار مشکوکم که بر نمیگردم
این حس تنهایی تلخ و نفسگیره
انگار این هجرت اجبار تقدیره
انگار تو خونهم عکس تو معلومه
چشمام از این تصویر افسوس محرومه
رویای روزای ابری و بارونی
تو حال دستام رو شاید نمیدونی
دستام بیحسه اینجا زمستونه
اینجا بجز سرما چیزی نمیمونه
ای کاش بودی تا میترسم این لحظه
آخه نگاه تو آرامش محضه
دستام بیحسه انگار یخ کردم
انگار مشکوکم که بر نمیگردم
ترانهسرا: فرشته ملک محمود
خواننده: روزبه نعمت اللهی
❆❆❆
زمستون که میشه به یادت میوفتم
یاد رویاهایی که به تو نگفتم
مث برفایی که میشینن رو شیشه
همینجایی انگار زمستون که میشه
مث سوز سرما توو رگهامی انگار
یه ها کن رو شیشه واسه آخرین بار
واسه آخرین بار
زمستون که میشه به یادت میوفتم
ببین رد بغضم هنوز روی شیشهست
بی تو یه درختم که بی برگ و ریشهست
تو نیستی میترسم که دنیام خراب شه
قدم میزنم تا یخ کوچه آب شه
تو گرمای عشقو از این خونه بردی
همه شهرو انگار به طوفان سپردی
زمستون که میشه گرفتار بغضم
مث بارش برف رو تکرار بغضم
گرفتار بغضم رو تکرار بغضم
گرفتار بغضم رو تکرار بغضم
ترانهسرا: بابک صحرایی
خواننده: حامی
❆❆❆
… این زمستونم به یاد تو میمونم
برف و بارونم به یاد تو میمونم
هر چی میتونی نیا و تلافی کن
من تا میتونم به یاد تو میمونم
ترانهسرا: رستاک حلاج
خواننده: مهدی یراحی
شعر کودکانه زمستان
باز آمده زمستان
این فصل سردِ سرسخت
زنبورک بیچاره
یخ زد روی بند رخت
گنجشک بر خود لرزید
تا ننه سرما را دید
دست سرد زمستان
تمام گلها را چید
باغ از ترس زمستان
چشمان سبزش را بست
برفِ سرد زمستان
روی چشمانش نشست
از سوز و سرمای برف
گنجشک و باغ خوابیدند
در خوابِ چشمانشان
هر دو بهار را دیدند
❆❆❆
الستون و ولستون باز اومده زمستون
سه ماه فصل پاییز تمومه بچهها جون
فصل پاییز سراسر مهر و آبان و آذر
حالا ما این سه ماه را گذاشتیمش پشت سر
پرندهها هراسون از سردی زمستون
باید دونه بریزیم تو لونهها براشون
چرخ چرخ عباسی خدا منا نندازی
با هم دیگه همبازی آدم برفی میسازیم
❆❆❆
زمستونم و زمستونم
برفی دارم فراون
به هر طرف رو میارم
یک اثر از خود میذارم
اگر میخوای تو فصل من
اینجوری نلرزی مثل من
برو پای بخاری
تا من بشم فراری
❆❆❆
زمستونه زمستونه
فصل تگرگ و بارونه
هوا شده خیلی سرد
روی زمین پر از برف
چه خوبه کودکستان
وقتی میشه زمستان
کلاغهای سیاه رنگ
بخاریهای روشن
وقتی بارون میباره
دلم میخواد دوباره
برم به کودکستان
میان آن گلستان
❆❆❆
گلوله گلوله برف میاد
سرده هوا زمستونه
سرمای بیحد هوا
تن آدمو میلرزونه
برف که میاد از آسمون
سفید میشه درختچهها
شادی داره صفا داره
بازی توی پسکوچهها
وقتی زمستون میرسه
همش بخاری روشنه
باید پوشید لباس گرم
که وقت سرما خوردنه
زمستان در شعر جهان
وقتی باد پردههای اتاق را به اهتزاز در میآورد
و مرا
عشق زمستانیات را به یاد میآورم
آن هنگام، به باران پناه میبرم تا به سرزمین دیگری ببارد
به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند
و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند
چون نمیدانم بی تو، چگونه زمستان را تاب آورم
❆❆
ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمینات
از بازیهای کودکانهام مترس
همیشه آرزو داشتهام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش برف میسوزد
نزار قبانی
مترجم: موسی بیدج
❆❆❆
تو
راز فصلها را میدانی
وقتی پاییز
آهنگ رنگ رنگ موهایت
تابستان
التهاب سرخ لبانت
زمستان
سپیدی شانههای برفیات
و بهار
قرار با اطلسیها
در مردمک چشمان توست
رسول رضایوف
❆❆❆
تو که میدرخشی، چشمانداز، رطوبت میگیرد
از درخشش پرتوهایی که از آسمان ابری میبارد
آه زن خطرناک، آه فضای دلکش!
من حتی عاشق برفھا و شبنمهای یخزده توام
و عیشی فراتر از یخ و آتش را
از زمستان کینهتوزت
آیا باز خواهم یافت؟
شارل بودلر
سخن آخر
در این مطلب، مجموعه ای از اشعار زیبای زمستانی را با هم مطالعه کردیم. همانطور که میدانید و خواندید، یکی از معروفترین اشعار درمورد زمستان در ادبیات فارسی، منسوب به مهدی اخوان ثالث است. پیشنهاد میکنیم گزیده ای از بهترین اشعار مهدی اخوان ثالث را نیز در ستاره مطالعه کنید. شما کدام شعر زمستانی را بیشتر دوست داشتید؟ دیدگاهها و نظراتتان را با ما درمیان بگذارید.