هدف و رسالت اصلی طنز انتقاد اجتماعی به قصد اصلاح و بهبودی جامعه بوده و چاشنی خنده یکی از بنیادیترین ویژگی طنز است. دکتر شفیعی کدکنی تعریف کوتاهی از طنز ارائه میدهد و مینویسد:«طنز عبارتست از تصویر هنری اجتماع نقیضین». گروه فرهنگ و هنر ستاره اشعار کوتاه طنز را در گفتاری جداگانه گردآوری کردهاست. گلچینی از اشعار زیبای طنز را در ادامه بخوانید.
گلچین اشعار طنز معاصر
شعر طنز مرد اصفانی برا زنش که قهر کردس…
(فقط با لهجه غلیظ بخونید!) 😅
بی تو اِز تِمومی آدما دیگه دل بریدم، وخزا بیا
تناما سوکولی اتاق هِی چپیدم، وخزا بیا
من به عشقی تو دلم یه ذره چی قِرار نداشت
با دلم اِز سری جوق هِی پریدم وخزا بیا
گفتی که گشنمسا تو یخچالم هیچی که نی
حالا اِز مُغازه ای بریونیه، نون خِریدم، وخزا بیا
از پلی خواجو تا مارنون به هواد را اومِدم
دو سه دیقه ای دیگه پل وحیدم وخزا بیا
اومدم اِز کفی رودخونه بیام سمتی شوما
اینجا گِل بودس آ من توش تِپیدم، وخزا بیا
یاددِس میگفتی تو که هوی خره، دوسِد دارم
چیطوری میخَی بوگوی که اشتبا من شنیدم؟ وخزا بیا
بی تو من دلم همش قِل میخورد، آ های بدِس
میدونی که چن شبس بی تو وُ تَنا خوابیدم؟ وخزا بیا
بیا من یه شاخه گل براد گرفتم، سه تومن!!!
به خدا این گلا اِز تو بلوارا من نچیدم، وخزا بیا
از سری احمدِباد، تا بیدِبادا مفتِ باد
همه جا گشتما جفتی تو دیگه من ندیدم….
وخزااااا بیاااااااا….!!!
❈❈❈
«الا ای آهوی وحشی کجایی؟»
که دارم با تو قصد آشنایی
که من تنهام و سرگردان و بی کس
بیا تا با تو من وصلت کنم پس
اگرچه ظاهراً گردن کلفتم
ولیکن باطناً زیبای خفتهم!
اگر چه ظاهراً من چیز! هستم
ولیکن نَرم چون ساویز هستم!
بیا تا خطبهی عقدی بخوانیم
خدایی میشود؛ ما میتوانیم
چرا هی باشم اینطوری مشوّش؟
چرا گاهی نباشم خرّم و خَ(و)ش؟
رفیقت میشوم از بیخ، از جان
رفیقی بیکلک، مانند مامان
الا ای آهوی وحشی کجایی؟
اِهِنّی! یا اُهُنّی! یک صدایی!
برای عشق، تهران پایتخت است
سفیدندندهی هرگونه بخت است!
به عشق دیدنت آواره گشتم
درِگوشی بگم: بیچاره گشتم
چرا اینقدر، خوشگل دارد این شهر؟
مگر با بنده مشکل دارد این شهر؟!
به مترو بنگرم، تویش تو بینم
به خودرو بنگرم تویش تو بینم
به هر جا بنگرم، تاکسی، بیآرتی
به هر جا بنگرم کلاً تو هستی!
به هر کس میرسم میپرسم از او:
«گلی گم کردهام! آهوی من کو؟!
بگو آهوی من آیا تو هستی؟
تو هستی؟ یا تو هستی؟ یا تو هستی؟»
به مینا، پانتهآ، پروین و مهسا
به ساناز و به لیلا و پریسا…
همه گویند، […] جای خالی! هستم
خدا یاره مویه، کلاً به دستم!
من از بس که پیات گشتم، شدم گیج
و گشتم منصرف از امر تزویج
همان بهتر عزباُقلی بمیرم
بجای اینکه گُلگیجه! بگیرم
الا ای آهوی وحشی، کجایی؟
برو بابا! نمیخواهد بیایی!
رضا احسان پور
❈❈❈
بنده ى خوب خدا مادر زن
ذکر خیرش همه جا مادر زن
خنده رو، مثل مربا شیرین
بهتر از باقلوا مادر زن
از دخالت متنفر، دلسوز
منطقی، راه بیا مادر زن
زندگى با زن و فرزند که نه
بلکه شیرین شده با مادر زن
از ششم هفتم هر برج به بعد
بهترین حامى ما مادر زن
صاحب صندوق قرض الحسنه
گره از کار گشا مادر زن
خانه اش خانه که نه رستوران
صبح تا شب سرِ پا مادر زن
گسل زلزله با او آرام
باعث دفع بلا مادر زن
طفلکى حضرت آدم که نداشت
مثل من، مثل شما مادر زن
بس که خوب است دلم مى خواهد
نه یکى، بلکه سه تا مادر زن
مصطفى مشایخى
❈❈❈
به منظور صفا و عشق و حالی!
سفر رفتیم یک شهر شمالی
هوای شهر ما آلوده بود و
هوای شهر آن ها بود عالی!
پتو و سفره را برداشت مادر
پدر هم توی دستش بود قالی
لب دریا رسیدیم و نشستیم
به سختی جور شد یک جای خالی!
نشد یک خانه یا ویلا بگیریم!
دلیلش نیست اصلا ضعف مالی!
دو ساعت بعد داداش بزرگم
خرید از سوپری پاچین و بالی!
من و داداش دیگر هم در این حین
به فکر گوجه بودیم و زغالی!
بگویم با شما چیزی که دیدم
نباشد حرف من هرگز خیالی
عزیزی بر سر خود روسری داشت!
یکی هم داشت یک مقدار شالی!
به پای عده ای شلوارکِ شیک!
وَ طرحش گل گلی یا خال خالی!
یکی قلیان لیمو میکشید و
یکی دنبال طعم پرتقالی!
صدای ضبط ماشینی بلند و
گروهی هم شده حالی به حالی!
وَ دریا بود تیره از کثیفی!
وَ ساحل هم شبیه آشغالی!
تمام نرخ ها چندین برابر
به طوری که مُخم کرد اتصالی!
ولی با این همه از بهر سوغات
خریدم یک عدد ظرف سفالی
یقین دارم حسابی سود کرده
به جز آلوچه ای، مَرد بلالی!
خیابان در خیابان بود خودرو
چه ایرانی، چه چینی، چه نپالی!
به جان مادرم دریا ندیدم
ز فرط جمعیت در آن حوالی
امیرحسین خوشحال
❈❈❈
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
من ماندهام اینجا که حلال است، حرام است؟
با این که به فتوای دل اشکال ندارد
گر یار پسندید تو را کار تمام است
در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف
در مذهب اسلام همین باده حرام است
شد قافیه تکرار ولی مسئلهای نیست
چون شاعر این بیت طرفدار نظام است
این ماه شب چاردهم در شب مهتاب
یا این که نه، همسایه ما در لب بام است
در مجلس اگر جای خودت را نشناسی
این جا است که مفهوم قعود تو قیام است
پرسید طبیبم که پس از رفتن یارت
وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است
از این که چه آمد به سرم هیچ نگفتم
گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است
ناصر فیض
❈❈❈
در آزمون سخت عشقت کم نیاوردم
مشروطی حتی ترم آخر هم نیاوردم
در پاسخ پرسیدن از راز بقای عشق
برهان ترد غیر مستحکم نیاوردم
پشت سرم حرف زیادی بود پیش از این
ازحرف بدخواهان به ابرو خم نیاوردم
داروی درد مزمن مردم شدم اما
تنها برای درد خود مرهم نیاوردم
ابلیس خود را خفه کردم با خیال تو
نامی زحوا گندم و آدم نیاوردم
شعری برایت بافتم با تاروپود عشق
اما برایت برگه ی شعرم نیاوردم
گم کرده بودم دست وپایم را به طوری که
از خاطرم رفت و گل مریم نیاوردم
محمدعلی ساکی
❈❈❈
تو را از بین صدها گل من احمق جدا کردم
نفهمیدم غلط کردم من از اول خطا کردم
شدی نزدیک و هی گفتی ضرر حالا ندارد که
پسندیدم تو را، من هم ولی ناز و ادا کردم
شد آغاز ارتباط ما بدون فکر وبی منطق
لگد کردم غرورم را و وجدان را رها کردم
پیامک میزدی هرشب سر ساعت دقیقاً ۹
خودت را کشتی و آخر شما را تو صدا کردم
و کم کم این پیامک ها عجیب و مهربان تر شد
و من هم قصر پوشالی برای خود بنا کردم
نشستم در خیالاتم زدم تاریخ عقدم را
و در رۆیا دو دستم را فرو توی حنا کردم!
به فکر مهریه بودم جهازم را چه میچیدم
من احمق ببین حتی که فکر شیربها کردم
از آن شب ساعت ۹ من پیامک میزدم هر شب
خودم با سادگی هایم عروسی را عزا کردم
شدی تو بی خیال و من شدم هی بی قرار تو
تو هی بر من جفا کردی، من احمق وفا کردم
ولی رفتم به یک مسجد، بلاتکلیف و مستأصل
برای آن که برگردی فقط نذر و دعا کردم
جواب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی
مگر کوری ندیدی که به تو عقلی عطا کردم؟»
…من امشب بی خیال تو، ردیف و قافیه هستم
تو کاری با دلم کردی که فکرش رو نمی کردم
معصومه پاکروان
❈❈❈
هرچند که اندام تو برف سبلان است
از گرمی اهوازِ لبت بوسه پزان است
یک شهر در این عرضه تقاضای تو دارد
تقصیر لبت نیست اگر بوسه گران است
بازار طلا نیست اگر موی طلاییت
با هر وزش باد چرا در نوسان است؟
سر ریز شدم از یقه پیرهن از بس
در عشق تو سیال تنم در فوران است
تا بره ی چشمان تو را گرگ ندزدد
در مرتع گیسوت، دلم چشم چران است
هر بار که تبخیر شد از ذهن خیالت
آن سوی دگر خاطره ات در میعان است
رویای من این بود که همراه تو باشم
افسوس که در دست تو دست چمدان است
باران تنت کاش بر این خانه ببارد
هر چند که بخت بد من، قطره چکان است!
مجید آژ
❈❈❈
یکی از بزرگان به شکلی تمیز
شنیدم که چسبید عمری به میز!
چو گیسویِ مهطلعتانِ «طراز»
مدیریت و عمر او شد دراز
به هنگام نزعش ز خویشان کسی
بر آن میز زد زور بیجا بسی
نشد کَنده میز از برِ محتضر
مگر شد از آن محتضر را خبر
بزد شیشه قرص را بر سرش
که میزش نگردد جدا از برش
همه در عجب چون پس از مرگ نیز
نداد از کف خویش دامان میز
نگو میز بر کس ندارد وفا
تو بنگر وفاداری میز را
شده میّت و میز با هم کفن
در این کار حیران شده گورکن
جدا کردنش چون نه مقدور شد
به همراه آن میز در گور شد!
سعید سلیمان پور ارومی
❈❈❈
گمان و حدس و باور لنگه کفش
میرود گاهی فراتر لنگه کفش
بعد ازین حتی حقوق مرد و زن
می کند بی شک برابر! لنگه کفش
مطمئنا خورده بر فرق پدر
گر نباشد پای مادر لنگه کفش!
می خورد برجای جای هیکلت
کی شود قانع به یک سر لنگه کفش
در مساجد نیز دیدم عده ای
می برند از پای منبر لنگه کفش
جفت آن البته لازم میشود
شد ردیف شعر ما گر لنگه کفش
مال مومن را حلالش خوانده اند
پس نخواهد داد دیگر لنگه کفش
آن قدر داغ است بازارش که شد
داغ تر از لیگ برتر لنگه کفش
آبی و قرمز فراموشش کنید
میشود یک روز سرور لنگه کفش!
گاه از دست تماشاگر نما
میخورد آن جای داور لنگه کفش!
ظالمی را گر ببیند در جهان
می زند بر سیم آخر لنگه کفش
راشد انصاری
❈❈❈
طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید
دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن
معاونی که مشاور شده است میداند
چقدر شغل شریفی است کشک ساییدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام میو گفت: ژاژ خاییدن
حکیم کاردرستی به همسرش فرمود:
شنیده ایم که درد آور است زاییدن …
بد است زاغ کسی را همیشه چوب زدن
جماعت شعرا را مدام پاییدن
خوش است یومیه اظهار فضل فرمودن
زبان گشودن و دُر ریختن … مشاییدن
صبا به حضرت اشرف ز قول بنده بگو:
که آزموده خطا بود آزماییدن
تمام قافیه ها ته کشید غیر یکی
خوش است خوردن چایی به وقت چاییدن!
سعید بیابانکی
❈❈❈
ای در وجودت چشم عالم مات و مبهوت
دنیا فدای غمزه های چشم و ابروت!
آمیزه ای از انبه و موز و انار است
طعم لبان تو که دارد رنگ شاتوت!
بر گیسوی کشمیری ات پیچیده ای باز
شال کرشمه از حریرستان لاهوت!
بگذار تا آخر دنیا بخوابم
در سایه سار پربهار باغ لیموت!
گشتم ولی مثل تو را پیدا نکردم
در هندوچین و قندهار و بلخ و بیروت!
یدالله گودرزی
❈❈❈
آواز نخوان این همه، سرسام گرفتم
از دست تو هی قرص دیازپام گرفتم
لعنت به همان روز که تو کفتر خود را
پر دادی و من کفتری از بام گرفتم
عاشق شدم و پول هر آن چیز که داریم
با زور خودم از پدرم وام گرفتم!
با حافظ و میخانه پدر بود مخالف
فالی فقط از حضرت خیام گرفتم!
یک بار خبردار شدم کوی بهشتی
یک بار مچ ات را سر اعدام گرفتم
گفتی که نکن، حرف نزن، خنده حرام است
در خانه ی تو دیپلم احکام گرفتم!
از بس که تو هی گفتی و من کرده ام اجرا
الگوی بد نسل زنان، نام گرفتم
افسوس نشد طنز سیاسی بنویسم
زن بودم و از شوهرم الهام گرفتم
شب خسته از آواز تو خوابیدم و دیدم
در خواب تو مردی و من آرام گرفتم!
ناهید نوری
❈❈❈
شعر طنز نو
بیا ای مهربان تر
بیا ای ذهن تبدار چغندر!
به حال بنده بنگر
ببین دستان بی انصاف فرهنگ
چطوری بنده را اینجا تک انداخت
الاغ بد لگام بخت و اقبال
به مخلص جفتک انداخت
من اکنون شاعری آوازه خوانم
جوانم
پر است از شعر نو، احساسدانم!
❈❈❈
تمام شعرهای من قشنگ است
مضامین کلام بنده شادند
گشادند
ولی سوراخ رزق بنده تنگ است
در این جا اندکی جای درنگ است
❈❈❈
بله، من شاعر عصر فضایم
برای این که از امواج موزون کلاسیک،
جدایم
– به جان بچه هایم!_
زبان بنده مقداری دراز است!
چرا؟ چون شعر من پر رمز و راز است!
❈❈❈
بیا ای جان شیرین!
بیا پهلوی من یک لحظه بنشین
بیا از راهیان شعر نو شو
کنار دفتر شعرم «ولو» شو
بخوان از دفترم، شعری به صد شوق
بگو : به به، به این ذوق
❈❈❈
هلا! ای آشنای احتمالی
از این اشعار عالی
بگیر از من دو کیلو
به جایش
بده یک کاسه از آن آش آلو!
که این، با آن یکی، از حیث تأثیر
ندارند هیچ توفیر!
ابوالفضل زرویی نصرآباد
بدون نام
سلامای اهوی وحشی توهستی
زدی و گوزه ی ماراشکستی
کجا بودی که اینسان دیر کردی
مرا بانان خالی سیر کردی
همه دیشب کبابت خواب دیدم