تنهایی یکی از احساسات انسانی است که میتواند در وجود او با حالات متناقض ظاهر شود. به گونهای که این احساس هم میتواند باعث شادی و هم باعث غم شود. تنهایی اگر خودخواسته و از روی اختیار باشد، ممکن است به ندرت موجب شادی شود اما در بیشتر موارد ایجاد غم مینماید. تنهایی اگر از انزوا سرچشمه بگیرد و در روح لطیف شاعر رخنه کند، باعث سرودن اشعار زیبای غمگین خواهد شد.
اشعار غمگین تنهایی که برخی از آن ها شامل شعر در وصف شب نیز می شود، دلنوازی خاص خود را دارند و این غم میتواند روح خواننده را صیقل بدهد. در متن پیش رو اشعار سپید، ترانهها، اشعار سنتی شامل رباعی، قطعه و تکبیت با موضوع تنهایی که درونمایهای غمناک دارند، به انتخاب گروه فرهنگ و هنر ستاره گردآوری شده است. شما میتوانید در این زمینه شعر کوتاه تنهایی را نیز بخوانید.
شعر تنهایی؛ گلچینی از بهترین اشعار غمگین تنهایی
غمخوار من! به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت، برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من! به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق، ای عزیز ترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
“فاضل نظری”
~*~*~*~*~*~*~*~*~
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
دل خورشیدیاش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود به هنگام قفس
نالهای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
“هوشنگ ابتهاج”
~*~*~*~*~*~*~*~*~
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود میمانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم میآید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی میسپرد
تو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو میاندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم میپوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد
“حمید مصدق”
~*~*~*~*~*~*~*~*~
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
~*~*~*~*~*~*~*~*~
زندگی چون قفس است
قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است دم غفلت آن زندانبان
و سپس بال و پر عشق گشودن
بعد از آن هم پرواز
~*~*~*~*~*~*~*~*~
من اینجا
باز هم تنهاتر از همیشه
باز خاطراتت
به سمت تنهاییام
هجوم میآورند
و باز خاطره های تنهاییام
دیگر خاطرهها
به تکرار روزهایم عادت کردهاند
دیگر تمامی لحظات زندگیم را میشناسند
باز تنها شدهام
خاطراتت تمام میشوند
سکوت تلخی روزهای خستهام را فرا میگیرند
باز تنها میشوم
اما نه شاید تنهاتر از همیشه
~*~*~*~*~*~*~*~*~
وقتی من تنهایم
همه غصهها
همچو کابوسی وهم انگیز
میگیرند مرا در بر خویش
وقتی من تنهایم
همهی شادیها
ناگهان رخت برمیبندند از بر من
موقع تنهایی
خنده هم پر میکشد
از لبهایم
اشک هم، چون رودی
همه شب، جاریست از چشمانم
کاش تنهایی من هم به سرآید باز…
~*~*~*~*~*~*~*~*~
و بعد از تو دلم از عطش عشق طغیان کرد
گاه از دو روزنهی رخسارم
گاه در نگاهی پوچ در تاریکی شبهایم
گاه در بازدمی اندوهناک که با زحمت
از قفس آزاد شده
و پایانش خدا را شکر میگویند
و گاه در وجودم که به هیچ پایانی نمیرسید مگر:
تنهایی، تنهایی، تنهایی
~*~*~*~*~*~*~*~*~
میبینی ای لحظههای خالی از احساس تهی
میبینی که چه صدای خرد شدن دستهای خزان شدهاش
در دستهای تنهایی کسلآور است و تو را نیز بی رمق میکند
آه
پس او چه گوید؟
~*~*~*~*~*~*~*~*~
تمام جادههای جهان را
به جستجوی نگاه تو آمدهام پیاده
این تو و این پینههای پای من
حالا بگو در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمیخواهی؟
اشعار کوتاه غمگین تنهایی
چه کسی گفته که من تنهایم؟
من، سکوت، خاطرات، بغض و اشک همیشه با همیم…
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد!
~*~*~*~*~*~*~*~*~
غروب غمهایت را
به هر قیمتی خریدارم
اگر همدم شبهای تنهایی من باشی
~*~*~*~*~*~*~*~*~
کسی که
در آغوش غم بزرگ شده
تنهایی بهترین همدم اوست
~*~*~*~*~*~*~*~*~
هواهای دونفره را
تنهایی قدم زدیم
با یاد کسانی که هوای ما را نداشتند…
در غریبانهترین لحظهی تنهایی خود
چشمهایم را که در آن دریایی از محبت موج میزند
به تو خواهم بخشید
تا هیچگاه به پاکی احساسم شک نکنی
~*~*~*~*~*~*~*~*~
چرا غمها نمیدانند
که من غمگینترین غمگین شهرم؟
بیا هی دوست با من باش
که من تنهاترین تنهای شهرم
~*~*~*~*~*~*~*~*~
تنهاییام را به کافه میبرم
مینشینم پشت میز همیشگی
کافهچی میپرسد:
چه میخوری؟
میگویم:
همان غصهی همیشگی…
~*~*~*~*~*~*~*~*~
هر قطره اشک نشان دل شکستگی است
هر سکوت نشان تنهایی است
هر لبخند نشان مهربانی است
هر پیام نشانی از دلتنگی من برای تو است
اشعار کلاسیک غمگین با موضوع تنهایی
هیچ کس ویرانیام را حس نکرد
وسعت تنهاییام را حس نکرد
در میان خندههای تلخ من
گریه پنهانیام را حس نکرد
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
او در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنهای بر در این خانه تنها زد و رفت
~*~*~*~*~*~*~*~*~
شب من پنجرهای بی فردا
روز من قصهی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهیام ماهی دور از دریا
~*~*~*~*~*~*~*~*~
وفای اشک را نازم که در شبهای تنهایی
گشاید بغضهایی را که پنهان در گلو دارم
~*~*~*~*~*~*~*~*~
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غمها شدهام
دگر آیینه ز من با خبر است
که اسیر شب یلدا شدهام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخها شدهام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شدهام
~*~*~*~*~*~*~*~*~
برایم زندان ساختی با این بی وفایی
خستهام از این زندان از این تنهایی
حسرت به دل ماندم که روزی بیاید
که دهد مرا از این زندان رهایی
~*~*~*~*~*~*~*~*~
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگیام را به تو باور کردم
~*~*~*~*~*~*~*~*~
شمع و پروانه و بلبل همه جمع اند
بی رحم ، بیا رحم به تنهایی من کن
~*~*~*~*~*~*~*~*~
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
~*~*~*~*~*~*~*~*~
در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
ترانه های غمگین تنهایی
منم تنهاترین تنهای تنها
اسمتو مینویسم روی شنها
باد میاد اسمتو پاک میکنه
کارم شده در این صحرای غمها
~*~*~*~*~*~*~*~*~
نرو تنهام نذار با درد و غمهام
اگر چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایهاش گذشتم
به جون هر دوتامون خیلی تنهام
~*~*~*~*~*~*~*~*~
تو آسمان دنیا هر کسی ستاره داره
چرا وقتی نوبت ماست آسمان جایی نداره؟
واسه من تنهایی درده
درد هیچ کسی را نداشتن
هر گل پژمردهای را تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم اینو که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم
~*~*~*~*~*~*~*~*~
چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصش قد یه دنیا میشه
میره یه گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
دو بیتی در مورد تنهایی
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
“سعدی”
~*~*~*~*~*~*~*~*~
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
“سعدی”
~*~*~*~*~*~*~*~*~
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی؟
“عراقی”
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
“حافظ”
کلام آخر
امیدواریم از مطالعه اشعار بالا لذت برده باشید. در رابطه با این مطلب همچنین مطالعه مطالب مجموعه شعر کوتاه غمگین و مجموعه بیش از ۴۰ متن دلتنگی و تنهایی را نیز به شما همراهان ستاره توصیه میکنیم.
بدون نام
بسیار بسیار عالی
تنها
خدایا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم !
که تو در عرش خود نداری….
من؛تو را دادم و تو جز خود نداری❤
بدون نام
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده صید و صیاد رفته باشد
غریب
فریادی از جنس سکوت
دلم امشب پر از اشک و آه کبود
غم دل با که بگویم
که دعا هم اثری بیش ندارد
که دلم هست خمود
بدون نام
عالیه ممنونم از همتون