زندگی نامه حکیم ابوالقاسم فردوسی
آنچه در ادامه خواهید خواند:
- بهترین اشعار فردوسی
- اشعار عاشقانه فردوسی
- شعر فردوسی جنگ رستم و سهراب
- شعر معروف فردوسی در مورد ایران
- شعر شاهنامه برای کودکان

گلچینی از بهترین اشعار فردوسی

بیشتر بدانید: مفهوم و معنی شعر به نام خداوند جان و خرد
زیباترین اشعار فردوسی

بیشتر بدانید: گزیده زیباترین اشعار عارفانه فردوسی
اشعار زیبای فردوسی
بیشتر بدانید: گزیده زیباترین اشعار عارفانه فردوسی
اشعار عاشقانه فردوسی
چراغست مر تیره شب را بسیچ
به بد تا توانی تو هرگز مپیچ
چو سی روز گردش بپیمایدا
شود تیره گیتی بدو روشنا
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد
چو بیننده دیدارش از دور دید
هم اندر زمان او شود ناپدید
دگر شب نمایش کند بیشتر
ترا روشنایی دهد بیشتر
به دو هفته گردد تمام و درست
بدان باز گردد که بود از نخست
بود هر شبانگاه باریکتر
به خورشید تابنده نزدیکتر
بدینسان نهادش خداوند داد
بود تا بود هم بدین یک نهاد
شعر فردوسی جنگ رستم و سهراب
دگر باره اسپان ببستند سخت
به سر بر همی گشت بدخواه بخت
به کشتی گرفتن نهادند سر
گرفتند هر دو دوال کمر
هرآنگه که خشم آورد بخت شوم
کند سنگ خارا به کردار موم
سرافراز سهراب با زور دست
تو گفتی سپهر بلندش ببست
غمی بود رستم ببازید چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ
خم آورد پشت دلیر جوان
زمانه بیامد نبودش توان
زدش بر زمین بر به کردار شیر
بدانست کاو هم نماند به زیر
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بر شیر بیدار دل بردرید
بپیچید زانپس یکی آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد
بدو گفت کاین بر من از من رسید
زمانه به دست تو دادم کلید
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرابرکشید و به زودی بکشت
به بازی بکویند همسال من
به خاک اندر آمد چنین یال من
نشان داد مادر مرا از پدر
ز مهر اندر آمد روانم بسر
هرآنگه که تشنه شدستی به خون
بیالودی آن خنجر آبگون
زمانه به خون تو تشنه شود
براندام تو موی دشنه شود
کنون گر تو در آب ماهی شوی
و گر چون شب اندر سیاهی شوی
وگر چون ستاره شوی بر سپهر
ببری ز روی زمین پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو بیند که خاکست بالین من
ازین نامداران گردنکشان
کسی هم برد سوی رستم نشان
که سهراب کشتست و افگنده خوار
ترا خواست کردن همی خواستار
چو بشنید رستم سرش خیره گشت
جهان پیش چشم اندرش تیره گشت
بپرسید زان پس که آمد به هوش
بدو گفت با ناله و با خروش
که اکنون چه داری ز رستم نشان
که کم باد نامش ز گردنکشان
بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی
بکشتی مرا خیره از بدخویی
ز هر گونهای بودمت رهنمای
نجنبید یک ذره مهرت ز جای
چو برخاست آواز کوس از درم
بیامد پر از خون دو رخ مادرم
همی جانش از رفتن من بخست
یکی مهره بر بازوی من ببست
مرا گفت کاین از پدر یادگار
بدار و ببین تا کی آید به کار
کنون کارگر شد که بیکار گشت
پسر پیش چشم پدر خوار گشت
همان نیز مادر به روشن روان
فرستاد با من یکی پهلوان
بدان تا پدر را نماید به من
سخن برگشاید به هر انجمن
چو آن نامور پهلوان کشته شد
مرا نیز هم روز برگشته شد
کنون بند بگشای از جوشنم
برهنه نگه کن تن روشنم
چو بگشاد خفتان و آن مهره دید
همه جامه بر خویشتن بردرید
همی گفت کای کشته بر دست من
دلیر و ستوده به هر انجمن
همی ریخت خون و همی کند موی
سرش پر ز خاک و پر از آب روی
بدو گفت سهراب کین بدتریست
به آب دو دیده نباید گریست
ازین خویشتن کشتن اکنون چه سود
چنین رفت و این بودنی کار بود
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
تهمتن نیامد به لشکر ز دشت
ز لشکر بیامد هشیوار بیست
که تا اندر آوردگه کار چیست
دو اسپ اندر آن دشت برپای بود
پر از گرد رستم دگر جای بود
گو پیلتن را چو بر پشت زین
ندیدند گردان بران دشت کین
گمانشان چنان بد که او کشته شد
سرنامداران همه گشته شد
به کاووس کی تاختند آگهی
که تخت مهی شد ز رستم تهی
ز لشکر برآمد سراسر خروش
زمانه یکایک برآمد به جوش
بفرمود کاووس تا بوق و کوس
دمیدند و آمد سپهدار طوس
ازان پس بدو گفت کاووس شاه
کز ایدر هیونی سوی رزمگاه
بتازید تا کار سهراب چیست
که بر شهر ایران بباید گریست
اگر کشته شد رستم جنگجوی
از ایران که یارد شدن پیش اوی
به انبوه زخمی بباید زدن
برین رزمگه بر نشاید بدن
چو آشوب برخاست از انجمن
چنین گفت سهراب با پیلتن
که اکنون که روز من اندر گذشت
همه کار ترکان دگرگونه گشت
همه مهربانی بران کن که شاه
سوی جنگ ترکان نراند سپاه
که ایشان ز بهر مرا جنگجوی
سوی مرز ایران نهادند روی
بسی روز را داده بودم نوید
بسی کرده بودم ز هر در امید
نباید که بینند رنجی به راه
مکن جز به نیکی بر ایشان نگاه
نشست از بر رخش رستم چو گرد
پر از خون رخ و لب پر از باد سرد
بیامد به پیش سپه با خروش
دل از کردهٔ خویش با درد و جوش
چو دیدند ایرانیان روی اوی
همه برنهادند بر خاک روی
ستایش گرفتند بر کردگار
که او زنده باز آمد از کارزار
چو زان گونه دیدند بر خاک سر
دریده برو جامه و خسته بر
به پرسش گرفتند کاین کار چیست
ترادل برین گونه از بهر کیست
بگفت آن شگفتی که خود کرده بود
گرامیتر خود بیازرده بود
همه برگرفتند با او خروش
زمین پر خروش و هوا پر ز جوش
چنین گفت با سرفرازان که من
نه دل دارم امروز گویی نه تن
شما جنگ ترکان مجویید کس
همین بد که من کردم امروز بس
چو برگشت ازان جایگه پهلوان
بیامد بر پور خسته روان
بزرگان برفتند با او بهم
چو طوس و چو گودرز و چون گستهم
همه لشکر از بهر آن ارجمند
زبان برگشادند یکسر ز بند
که درمان این کار یزدان کند
مگر کاین سخن بر تو آسان کند
یکی دشنه بگرفت رستم به دست
که از تن ببرد سر خویش پست
بزرگان بدو اندر آویختند
ز مژگان همی خون فرو ریختند
بدو گفت گودرز کاکنون چه سود
که از روی گیتی برآری تو دود
تو بر خویشتن گر کنی صدگزند
چه آسانی آید بدان ارجمند
اگر ماند او را به گیتی زمان
بماند تو بیرنج با او بمان
وگر زین جهان این جوان رفتنیست
به گیتی نگه کن که جاوید کیست
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
شعر معروف فردوسی در مورد ایران
سیاوش منم نه از پریزادگان
از ایرانم از شهر آزادگان
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از بوستان
سپندار پاسبان ایران تو باد
ز خرداد روشن روان تو باد
ندانی که ایران نشست من است
جهان سر به زیر دو دست من است
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس
همه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی
نشستن گه شهریاران بدی
چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک وخرد و فرزند خویش
همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
شعر شاهنامه برای کودکان
انتخاب یک شعر مناسب که دارای پیام قابل فهمی برای کودکان باشد، کار آسانی نیست. ما در اینجا شعری کوتاه از فردوسی را انتخاب کرده ایم تا به کمک آن بتوان به کودکان آموخت که بدانند خطاها و نیکی های آنان بی جواب نخواهد ماند.
کنون ای سخن گوی بیدار مغز
یکی داستانی بیرای نغز
سخن چون برابر شود با خرد
روان سراینده رامش برد
کسی را که اندیشه ناخوش بود
بدان ناخوشی رای اوگش بود
همی خویشتن را چلیپا کند
به پیش خردمند رسوا کند
ولیکن نبیند کس آهوی خویش
ترا روشن آید همه خوی خویش
اگر داد باید که ماند بجای
بیرای ازین پس بدانا نمای
چو دانا پسندد پسندیده گشت
به جوی تو در آب چون دیده گشت
زگفتار دهقان کنون داستان
تو برخوان و برگوی با راستان
کهن گشته این داستانها ز من
همی نو شود بر سر انجمن
اگر زندگانی بود دیریاز
برین وین خرم بمانم دراز
یکی میوهداری بماند ز من
که نازد همی بار او بر چمن
ازان پس که بنمود پنچاه و هشت
بسر بر فراوان شگفتی گذشت
همی آز کمتر نگردد بسال
همی روز جوید بتقویم و فال
چه گفتست آن موبد پیش رو
که هرگز نگردد کهن گشته نو
تو چندان که گویی سخن گوی باش
خردمند باش و جهانجوی باش
چو رفتی سر و کار با ایزدست
اگر نیک باشدت جای ار بدست
نگر تا چه کاری همان بدروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی
درشتی ز کس نشنود نرم گوی
به جز نیکویی در زمانه مجوی
به گفتار دهقان کنون بازگرد
نگر تا چه گوید سراینده مرد
صرفا محض اطلاع اون شعر اولی از فردوسی نییت و فردوسی توی هیچ کجای شاهنامه به کسی توهین نکرده
خیلی عالی بود
مجبور نیستید مطلبی درج کنید که درباره اش دانش کافی ندارید! اولا شعرهایی که درباره اعراب از قول فردوسی نوشته اید، هیچ کدام واقعا مال فردوسی نیست و به ایشان نسبت داده اند. همینطور ابیات «چو ایران نباشد تن من مباد…. » هم همینطور. در بزرگی و عظمت فردوسی و شاهنامه شکی نیست ، ولی اینها در هیچ یک از نسخه های کهن و معتبر شاهنامه وجود نداره
مخاطب عزیز مرجع شعرهایی که ما از این شاعر عزیز انتخاب کرده ایم، وبسایت گنجور است. این سایت بطور تخصصی اشعار تمام شاعران قدیمی را بررسی و منتشر می کند.
اینها در شاهنامه های سانسور شده شما نیست.
عالی
بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
در تمام شعر های فردوسی یک واژه بیگانه پیدا نمی کنید
زبان فارسی
ای زبان فارسی نامت بلند
در جهان همواره مانی بی گزند
ای زبان ِ شعر و عشق و آشتی
تو همیشه در جهان، گُل کاشتی
ای زبانِ مردمِ اهل خِرد
واژه هایت، معرفت می آورد…
گشته ای در اختلافات جهان
ریسمانِ وحدت ِ ایرانیان…
*یدالله گودرزی
من نفهمیدم که قالب شعری فردوسی چیه
مثنوی
سلام دوستان لازم دانستم که درمورد برخی ابیات ضد عرب در این شعر نظر بدم ، اینها همگی از شاهنامه هستند و نقل قول از افراد داخل داستان ، مثلا این بیت “چو با تخت منبر برابرشود ، همه نام بوبکر و عمر شود” از این قطعه شعر مربوط به پیش بینی کردن رستم از جنگ با مسلمان هاست و گویندهی اونها رستم بوده ، فقط فردوسی اونها رو بصورت شعر گفته
شایسته ی یک ایرانیست که هر مطلبی که بنظرش نامفهوم میاد رو از منبع اصلی پیدا کنه و کاملا درکش کنه و بعد اگر بازهم نا مفهوم بود راجع بهش با افراد صاحب نظر گفتگو کنه
سپاس از سایت شما.
50 امتیاز به شما میدم
شعر اولی که نوشتید تو شاهنامه نیومده… اگر اومده عکسشم بزارید.
هیچ کجای شاهنامه نیومده چو بخت عرب بر عجم چیره گشت …
در صورت علاقه به مطالعه بیشتر و تفحص، مطالعه شاهنامه تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق را به شما پیشنهاد میدهیم. موفق باشید.
تا دسته دسته موی تو جوگندمی که شد
دیدم چه سرزمین پر از خیر و برکتیست
–
ببین چقدر صمیمانه در تو حل شده ام
تو قهوه می خوری و من نمی برد خوابم
–
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
–
چند بیت زیبا از دکتر فرامرز عرب عامری
سلام این کجاش شعره؟!!
حتی شعر نو هم وزن و قافیه دارد.
سلام. این یک شعر نیست. سه تا بیت از سه تا غزل جداگانه هستند و خب طبعاً وزن و قافیه هرکدام با دیگری فرق دارد. شما هم شعرهای قشنگی را که خواندید با ما و دیگر مخاطبان ستاره به اشتراک بگذارید. موفق باشید