تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
برای رسیدن به مراد دلت آرامش خود را از دست دادهای تا جایی که همگان به راز دل تو پی بردهاند. دوست داری او به دیدارت بیاید تا جان تازه بگیری. از فرصتهای بهدست آمده استفاده کن. صبر داشته باش، کمی صبر و شکیبایی بههمراه ارادهای قوی، مشکلات و سختیها را برطرف میکند. با کسی که تو را دوست دارد با غرور و تکبر رفتار نکن زیرا در صورت از دست دادن او دچار حسرت و ندامت خواهی شد. به جای گریه و زاری و ناامیدی، از خداوند بخواه تا گره از مشکلاتت باز کند.
غزل شماره ۲۹۴ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۹۴ حافظ
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۹۴ حافظ
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
در عشق تو مانند شمع در میان خوبان به وفاداری شهرت دارم و چون شمع در کوی عاشقان فداکار و رندان، شبنشینی و شبزندهداری میکنم.
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
از بس همچون شمع از دیده اشک آتشین روان میکنم، روز و شب به چشمانم که غمزده درد عشق است خواب نمیآید.
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
هرچند ریسمان صبر و شکیبایی من با تیغ قیچی غم تو قطع شده، باز هم در آتش عشق تو، چون شعله شمع لرزان و خندانم.
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
اگر اشک سرخفام من مانند اسبی تندرو جولان نمیداد، هرگز راز پنهان سوز عشقم مانند شمع آشکار نمیشد.
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
دل بیمار و خستهام که اشک میریزد در میان اشک و آه هنوز مشغول فکر کردن به تو و سرگرم عشق توست.
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
در شب دوری و فراق به من اجازه وصال بده وگرنه مانند شمع جهان را از درد عشقت میسوزانم.
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
روز من بدون چهره جهانآرای آفتابمانند تو همچون شب تار است و با آن که در عشقت به مرحله کمال رسیدهام، مانند شمع در حال گداختن و کاستن به سر میبرم.
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
صبر من همچون کوهی محکم بود، اما از آن زمان که عاشقت شدهام، غم دوری از تو همچون دستی صبرم را مثل موم نرم کرد. یعنی عشقت صبر را از من گرفت.
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
مانند شمع سحری تا برآمدن صبح، در من یک نفس باقی مانده است رخسار نشان بده تا شمعسان دست از جان بکشم.
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
ای معشوق ظریف و لطیف، یک شب مرا از وصال خود مفتخر نما تا ایوان خانهام از ملاقات تو مانند شمع روشن گردد.
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
حافظ آتش عشق تو را با میل و رغبت در دل خود جای داده و این آتش دل را مانند شمع که از این کار عاجز است، نمیتوانم با اشک چشمانم فرو نشانم.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.