تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
دلت را به دست محبوبی سپردهای و بجز او به چیزی فکر نمیکنی. بر اسم و رسم دنیا پا گذاشتهای و زندگیات را فقط با وجود او خوش میدانی. وقت و عمر خود را صرف بدست آوردن آرزوهای محال مکن که عمر همانگونه که آب جاری روان است، میگذرد. دوستانی جانسنگ و ریاکار قصد فریب تو را با وعدههای واهی و توخالی دارند، مراقب خودت باش. به خدا توکل کن و به آنچه داری قانع باش. واقعیات زندگی را درک کن تا به آرامش برسی. به جای گلایه کردن از قضا و قدر الهی به خودت و داشتههایت نگاه کن. تو چیزهایی داری که بسیاری در آرزوی داشتن آنها هستند.
غزل شماره ۲۶۸ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۶۸ حافظ
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۶۸ حافظ
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
از گلزار دنیا گلچهرهای برای ما بس است و از باغ دنیا سایه آن معشوق بالا بلند ما را کفایت میکند.
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
از من دور باد که با ریاکاران همنشین شوم. از آن چیزهایی که همنشینی آنها بر انسان سخت و سنگین میآید، پیمانه گرانسنگ شراب برای ما کافی است.
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
کاخ بهشت را به خاطر انجام دادن کارهای نیک جزا میدهند. ما که قلندری وارسته و مستمندیم دیر مغان برایمان مکفی است.
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
بر لب جوی آب بنشین و به گذشتن آن که مانند گذر عمر است بنگر که همین اشاره از دنیای در حال گذر، برای ما کفایت میکند.
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
به سود و دریافتهای نقدی که از بازار دنیا به دست میآوری بنگر و بنگر که چه رنجهایی در برابر آن میکشی. اگر این سود و زیان نابرابر برای شما کافی نیست برای ما کافی است.
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
وقتی یار پیش ماست نیازی نیست که بیشتر از آن چیزی طلب کنیم. این خوشبختی که از نعمت همنشینی آن همنَفَس بهرهمندیم برای ما افزون است.
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
برای خاطر خدا، از آستان خود مرا به بهشت روانه مکن، زیرا از همه آنچه در این عالم هستی وجود دارد ما به سر کوچه تو بسنده کردهایم.
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
ای حافظ، اظهار نارضایتی از سهمیه ازلی بیانصافی است. قریحه و طبع روان و غزلهای لطیف و ناب برای ما کافی است.
ماهوش
از در خویش خدایا ، به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس