تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
عاشقی پاکباز هستی و حاضری از هرچه داری، از جان و مال خودت در راه محبوب دست بشوی، آنچه تو را آزار میدهد بیپولی است. این موضوع افکار تو را به هم ریخته است. کمی از خودت بیرون بیا، به مجالس و مهمانیها رو کن و با دوستان به شادی بپرداز. با رفیقانت صمیمی و با خانوادهات صادق باش. زندگی را بر خود و دیگران سخت مگیر و با آسودگی با اتفاقات برخورد و رفتار کن. به دوستان و آشنایانت در حد توان کمک کن، چون نتیجه این کار را خواهی دید و آنها در لحظات بحرانی به کمک تو میشتابند. دست از پند و نصیحت دیگران بردار که نتیجه معکوس دارد.
غزل شماره ۲۵۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۵۷ حافظ
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
رفته گیر از برم و زآتش و آب دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۵۷ حافظ
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
چهره خودت را نشان بده و به من بگو تا دست از جان خود بشویم. بگذار آتش درون دل پروانه در حضور شمع رویت به جانش آتش بزند.
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
نگاهی به لب تشنه ما کن و آب (بوسه) از آن مضایقه مکن. بر سر کسی که در راه عشق تو کشته شده است قدم نهاده، او را از خاک گور جدا کن. یعنی به او زندگی دوباره ببخش.
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
اگر درویش نقره و طلا ندارد از او دوری مکن. اشکی را که در غمت از دیده میبارد به جای نقره و رنگ زرد چهره اش را بهجای طلا فرض کن.
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
۱- چنگ بنواز و ترانهای ساز کن و اگر چوب عود نیست که با سوزاندن آن هوا معطر گردد ناله و اعتراض مکن. عشق مرا بهجای آتش، دلم را بهجای عود و تن مرا بهجای آتشدان عودسوز به حساب بیاور.
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
مشتاقانه در رقص جمع صوفیان شرکت کن و به هنگام رقصیدن لباس زهد را از سر به در آور و به کناری بینداز. در غیر این صورت از جمع کناره گرفته و خرقه ما را برداشته به سر خود بکش.
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
خرقه پشمین خشن و ناصاف را از سر به در آور و شراب زلال و صاف بنوش. پول خرج کن و با صرف کردن طلا معشوق سیمین بدنی را در آغوش بگیر.
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
از دوست بخواه که یارِ موافق ما بماند، آنوقت حتی اگر هر دو جهان دشمن باشند مهم نیست. از بخت بخواه که به ما پشت نکند گو اینکه سراسر زمین را لشکر دشمن تصرف کند.
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
ای دوست، فکر رفتن را از سر بیرون کن و زمانی اندک نزد ما بنشین. در کنار جوی و سبزه پیاله شراب را در دست گیر و به شادمانی بپرداز.
رفته گیر از برم و زآتش و آب دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
چنین فرض کن که از پیش من رفتهای و در فراق تو از آتش دل و اشک چشم، رخسار و لبهایم زرد و خشک و کنارم از آب دیدهتر شده است.
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
ای حافظ، مجلس عیش و شادی را روبراه کن و به واعظ بگو که بیا و مجلس نشاطآور مرا بنگر و از سر کرسی وعظ و جلسه ملالآور آن در گذر.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.