تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
از آنچه در اختیار داری راضی نیستی. فکر میکنی که همه از روی ترحم برای تو دلسوزی کرده و میخواهند به تو لطف کنند. علم و دانش همیشه به کار نمیآید و گاهی برای پیش بردن کارها لطف حق و عشق انسانهای پاکسیرت لازم است. از سرگردانی و زندگی بدون هدف خسته شدهای. آرزوهای زیادی در سر داری اما امیدی برای رسیدن به آنها نداری؛ چرا اینقدر خودت را دست کم میگیری؟ سعی کن با اعتماد و توکل کردن به خداوند، اعتماد به نفس بدست بیاوری. خدا از درون دل تو آگاه است و باز هم یاریات میکند.
غزل شماره ۲۰۳ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۰۳ حافظ
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود
مطرب از درد محبت عملی میپرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
میشکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۰۳ حافظ
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود
سالیانی دراز دفتر و کتاب ما پیوسته در گرو شراب بود و چنین بود که کار میکده به سبب درسخوانی و گرو نهادن کتاب درسی ما رونق داشت.
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
گذشت و جوانمردی پیر میفروش را بنگر که ما بدمستان هر چه کردیم با دیده بخشایش و کرم و بردباری نگریست.
دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
کتاب دانش ما را با شراب شسته و از دفتر ضمیر ما معلومات فرا گرفته را با شراب بزدایید که از گردش روزگار بر من معلوم شد که این فلک در اندیشه آزار دادن دل خردمندان است.
بیت چهارم
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
ای دل، اگر ادعای زیباییشناسی داری، در دلبران به جستجوی آن لطیفه نهانی که سبب جذابیت است باش و این نکته را کسی گفت که در جمالشناسی کارکُشته بود.
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود
دل مانند پرگار، دایرهوار به گرد خود میگردید و در آن دایره همچون شاخه ثابت پرگار در جای خود پابرجا و سرگردان بود.
مطرب از درد محبت عملی میپرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
نوازنده موسیقی، آهنگی آنچنان سوزناک را دربارهِ دردِ عشق مینواخت، که حتی از چشم حکیمان که عشق را باور ندارند به جای اشک خون میتراوید.
میشکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود
از شادی شکفته و شادان میشدم چرا که مانند گلی که بر لب جوی و در زیر سایه سروی باشد، سایه لطیف آن بالا بلند بر سرم بود.
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود
پیر سرخروی من اجازه پردهدری در حق صوفیان را به من نداد و گرنه گفتنیهای زیادی داشتم که در پاسخ آن ریاکاران بازگویم. گلرنگ اشاره به رنگ قرمز شراب دارد. ازرق یعنی جامه کبود رنگ که مخصوص صوفیان بود.
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود
سکه تقلبی دل حافظ مورد خاطر آن معشوق قرار نگرفت زیرا طرف معامله به همه عیبهای نهانی آن آگاهی داشت و از ضمیر انسانها خبر داشت.
منبع: شرح جلالی با تصرف و تلخیص.
سارا
آره والا،منم بعد یه اتفاق ناگهانی مزخرففف دیگه اون آدم سابق نمیشم ،پیر شدم،اول جوونیم مرگمو میخوام…وات د فاز خدااااا؟!
حسن
خدا اگه میخواست یاری ام کند تا حالا میکرد….به خدا اعتماد کردم که الان اینجوری ام. خلاص