تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
همه آن چیزی که تو از زندگیات میخواهی نیروی جوانی، عاشق بودن و البته وارستگی از تعلقات دنیایی هستند. دورویی و تکبر را کنار گذار. با قدرت و توانی که داری قطعاً به آرزوهایت میرسی، فقط کمی همت و اراده را چاشنی کار خود قرار بده. برای خوشبختی نیازی نیست که ثروتمند باشی. در قید و بند مال دنیا نباش چرا که این مال و مقام رفتنی است. آنچه میماند خلق و خوی نیک و خوشرفتاری با دیگران است.
غزل شماره ۱۵۴ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۱۵۴ حافظ
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
معنی و تفسیر غزل شماره ۱۵۴ حافظ
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
ای مطرب، آهنگی در آن دستگاه موسیقی بنواز که بتوانیم بر نوای آن آهی عاشقانه بکشیم و شعری بخوان که همراه آن بتوانیم پیمانه سنگین شراب بنوشیم.
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
اگر بتوانیم سرمان را بر درگاه خانه محبوب بنهیم، آن وقت است که قادر خواهیم بود صدای خوش کامکار بودن را تا به آسمان برسانیم.
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در نظر تو قامت خم شده ما که ناشی از پیری است، خوار و بیارزش است، اما تو نمیدانی که با این کمان میتوانیم بر چشم دشمنان خود، تیر بزنیم.
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
رمز و راز عشقورزی و نظربازی با محبوب در خانقاه (محل عبادت صوفیان) جای ندارد و از فرط بزرگ بودن در خانقاه جای نمیگیرد و آنجا ظرفیت عشق را ندارد، بنابراین جام شراب اصیل را تنها میتوان با مغان نوشید. مغان پیروان حضرت زردشت هستند که ساکن دیر مغان هستند و در زمان حافظ هرکس شراب ناب میخواست نزد آنها میرفت.
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
فرد فقر و درویش زاد و توشهای ندارد که توسط آن بتواند به قصر پادشاه برود؛ ما نیز جامهای کهنه و پوسیده و بیارزش داریم که فقط میتوانیم آن را آتش زده و نابود سازیم.
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
نظربازان و صاحبدلان، هر دو عالم را در یک نظر میبازند یعنی دو جهان برایشان به قدر یک نگاه ارزش ندارد. چرا که کار و قمار آنها عشق است و در عاشقی باید سرمایه جان را در همان نوبت اول بازی ببازند.
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
ای محبوب من، اگر دولت وصال تو بخواهد در به روی ما باز کند و ما را به وصل تو برساند، سرهای زیادی با این خیال میتوانند بر آن درگاه فدا شوند.
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
جمع تمام آمال و آرزوها عبارت از عشق، جوانی و رند بودن است، و زمانی که این سه معنای زندگی در کنار هم جمع شدند، میتوان گوی بلاغت و فصاحت را در میدان چوگان سخن ربود.
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
گیسوی تو سلامت و عافیت ما را به تاراج بُرد و این اتفاق عجیبی نیست، زیرا اگر تو راهزن باشی، سلامت من که سهل است، میتوانی بر صد قافله نیز راه را ببندی.
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
ای حافظ تو را به حقانیت قرآن قسم میدهم که از فریب و ریا دور بشو و به بیریا بودن سابق بازگرد، شاید با این کار در عرصه این جهان بتوانی گوی خوشی و عشرت را بربایی. این جهان را به عرصه بازی چوگان تشبیه کرده است که گوی آن عیش و خوشی است