فرا رسیدن بیست و پنجمین روز از ماه رجب و سالروز شهادت هفتمین آفتاب تابناک امامت و ولایت امام کاظم (ع) بر تمامی شیعیان تسلیت باد. با مجموعهای از متن روضه موسی بن جعفر (حضرت امام کاظم) همراه ما باشید.
متن روضه امام موسی کاظم (ع)
سید مهدی میرداماد
دستی رسید بال و پرم را كشید و رفت
از بال من شكسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم كه تازه بود
با یك اشاره روی لباسم چكید و رفت
قربون غریبیت برم آقاجان؛
بدكاره ای…
الله اكبر، الله اكبر، چقدر جسارت رو برد بالا، زن بدكاره فرستاد تو زندان برا موسی بن جعفر، اُف بر تو روزگار
بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت
از روزنه در نگاه كردن، دیدن زن بدكاره صورت رو خاك گذاشته، هی میگه خدایا غلط كردم، این كی بود من اومدم سراغش، چرا اینقدر صداش دل رو زیر رو می كنه
بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود
الله اكبر اصلاً نمی تونم این بیتها رو وا كنم، می دونم بدون اینكه توضیح بدم، ناله شو می زنی
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت
راضی نشد به بالش سختی كه داشتم
زنجیر های زیر سرم را كشید و رفت
بچه سیدا نشون بدن غیرتی ناله می زنن، تو این یه بیت
وقتی كه…
خاك تو دهنم، ان شاءالله این تكه تاریخ دروغ باشه
وقتی كه نام فاطمه را از لبم شنید
یك حرفی از كنار دهانش پرید و رفت
هرچی می خوای منو بزنی بزن، اسم مادرم رو درست ببر، تو رو خدا دو بیت می خونم و می شینم با تو گریه می كنم، حواست با منه
از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
اما چه خوب شد كفنم را كسی نبرد
تا زیر نیزه ها بدنم را كسی نبردمی خوام روضه رو از زبون حضرت معصومه بخونم، وقتی مثل فردا شب، امام رضا یه لحظه از مدینه رفت، از نظرها غایب شد، حضرت معصومه دیگه برادر رو ندید، مدتی زیادی انتظاره برادر رو كشید، بعد از دقایقی برگشت بی بی یه نگاهی به داداش انداخت، دید سر رو آشفته است، موها پریشونه، لباس ها همه غرق خاكه، كجا بودی داداش، چرا منو تنها گذاشتی رفتی، یه نگاه به خواهرش كرد،
گفت خواهر فقط یه جمله بگم، دیگه منتظر نباش، دیگه انتظار بابامونو نكش، خودم رفتم بدن غرق خونش رو داخل خاك گذاشتم، یه جایی ببرمت هر كی تاحالا ناله نزده، عقده دلش وا بشه، می خوام بگم دختر منتظر بابا بوده، همتون اهل روضه اید،
دختری كه چهارده سال هی اومدن خواستگاری گفت: نه، قبول نمی كنم بابام زندانه، باید بابام آزاد بشه، اینقدر صبر كرد، آخرش خبر باباشو براش آوردند، می خوام یه جمله بگم، كاشكی تو خرابه هم خبر بابا رو می آوردند، كجای دنیا دیدید،برای دختر منتظر، سر بریده باباشو ببرند، حسین…
حاج سعید حدادیان
مثل علی عروج نمازت امان نداد
فكری برای فاصله ساق پا كنی
همه استخونها شكسته، خُرد شده، معروفه، كسی رو می خوان نره بیرون از خونه، گاهی مادرا نفرین می كنن، كار بدیه با تهدید، می گه قلم پاتو خرد می كنم پاتو از خونه بیرون بذاری، یعنی می شكنم كه بیرون نری، این مبالغه است ضرب المثله، اما سندی شاهك ملعون، با این كه حضرت ته سیاه چاله هاست، هفت در می خوره تا می رن زندان،
كه بعضی از اساتید می گفتند، بخشی از بدن رو تو خاك كرده بودند، كأنَّ زنده به گوره، بماند این حرفا، اما این ملعون گفت یه كاری می كنم، همه درها باز باشه نتونی بری، استخون پا رو خرد كرد، و الا زنجیر به استخون كار نداره، گوشتُ اذیت می كنه، پوست و اذیت می كنه، لذا جنازه رو امروز وقتی آوردند، من با چه زبونی بگم، خدایا من و ببخش تو هیئت دارم میگم، تو حرم نمی شه از این حرفا زد، هر پایی دوتا زانو داشت، می فهمی چی می گم یا نه،
حالا میان قحطی تابوت های شهر
باید به تخته های دری اكتفا كند
همه از موسی بن جعفر گریز به كربلا می زنن، چهار نفر زیر تخته چوب و گرفتند، تشییع كردند، من دیگه بیشتر از این روضه نخونم،از همین جا دلم رفت یه جا،
خدا مادرم را كجا می برند…
آخه فاطمه تو شهر خودش بود، اونم شهری كه به نام باباشه؛ مدینة النبی
خدا مادرم را كجا می برند
گمانم برای شفا می برند
من و سوگواری
من و خانه داری
خدا مادرم…
زدی تو صورتت منو داغون كردی،بدن و گذاشت تو قبر امیرالمؤمنین علیه السلام
خدایا گل من كه نیلی نبود
جواب پیمبر كه سیلی نبود
اما حسن و امام حسین علیهم السلام با هم حرف می زنن
یادم می آد تو این كوچه به زخم دل نمك زدن
به پیش چشم خواهرم مادرم و كتك زدن
وای مادرم، مادرم، نمی خوای بگی، وای مادرم، مادرم، به خدا گوشه زندان موسی بن جعفرم همین جور گفت، وای مادرم
حاج مهدی سلحشور
دوست دارم تا به خاک دوست بگذارم سرم را
جان به کف گیرم نبینم غیر روی دلبرم را
دوست دارم در سیه چال بلا تنهای تنها
آنچنان گریم که از خون پر کنم چشم ترم را
عجیبه، حضرت موسی بن جعفر اولین زندانی که رفتند تو بصره بود، آقا وقتی وارد زندان شد، دستاش رو بلند کرد، گفت: خدا رو صد هزار مرتبه شکر، من و یه جایی انداختی من و تو باشیم، خلوت کنیم با تو حرف بزنم، مگه غیر از اینه عاشق دنبال یه خلوت می گرده با معشوق خودش خلوت کنه،
اما همین آقا توی این زندان آخریه، توی زندان سندی بن شاهک ملعون، دعا می کرد می گفت: خلصنی یا رب، زندان نبوده، سیاه چال بوده، آقا نه روز رو متوجه میشد نه شب رو متوجه میشد، نه نور خورشید رو میدید، ناله داری برا امام زمان بزنی، ناله داری برا امام رضا بزنی یا نه؟
روزها روزه بود ولی موقع غروب
جز تازیانه غذای دگر نداشت
مقدمه چینی همه برا این یه جمله
گفت:
دوست دارم زندان بان زند سیلی به رویم
در نظر آرم رخ نیلی زهرا مادرم را
دوست دارم من که گرد خود پرستاری ندارم
این دم آخر ببینم اشک چشم دخترم را
اما خدا رو شکر، دخترش نبود، جون دادن بابارو ندید، خیلی سخته دختر جون دادن باباش رو ببینه، اونم بدنی که پاره پاره باشه، الحمدلله بدن موسی بن جعفر سالم بود، الحمدلله، می خوام یه جمله روضه بخونم از امام رضا مدد بخواهید به شما صبر نده، راحت ناله بزنید و گریه کنید، آقای شما رو دارم میگم، مولاتون رو دارم میگم،
کنار حرم پیغمبر، کنار خونه رسول الله، داره نماز می خونه، نانجیبا اومدن آقا رو هُل دادن، کشون کشون آقا رو از مسجد آوردن بیرون، آقا رو کرد طرف حرم پیغمبر، عرض کرد یا رسول الله، ببین با پسرت دارن چه می کنند، از مسجد آقا رو بیرون نیاورده، بچه شیعه ها دلتون بسوزه، از مسجد آقاتون رو بیرون نیاورده غل و زنجیر آوردن، دست و پای آقاتون رو غل و زنجیر کردن، سوار بر ناقه کردن، تا بصره آقا رو با همین وضیعت فرستادن،
نمی دونم آقا وقتی غل و زنجیر به دست و پاش کردن، سوار بر ناقه کردنش دلش کجا رفت، شاید زیر لب همش می گفت: عمه جان زینب، عمه جان دلم می سوزه از کربلا تا شام، دست و پای شمارو بسته بودند، اونایی که ناله نزدن با امام زمان ناله بزنند، اما فرق امام موسی بن جعفر با حضرت زینب اینه، زینب هر وقت سر از ناقه بیرون می آورد، می دید سر داداش بالای نیزه است، آی حسین…
اگر از دوستداران امام هفتم شیعیان هستید پیشنهاد میکنیم سری به مقالات شعر شهادت امام کاظم (ع) و متن شهادت امام کاظم (ع) نیز بزنید.
سید مجید بنی فاطمه
دور از شعاع کوچک نوری فتاده ام
*بعضی ها گفتن چهل ،بیشتر و کمتر ،پله میخورد تا برسن به سیاه چال موسی ابن جعفر ، به علم امامت روز و شب رو حضرت تشخیص میداد … ،روزها روزه بود ، شب ها تا صبح مناجات میکرد … دم افطار که مشد ، نانجیب تا افطار میبرد اول با تازیانه … جانم … جانم … یا اباعبدالله ، نمیخوام زودی برم تو روضه ی ارباب ، برا حضرت میخوام مفصل گریه کنی ، آخ قربونت برم آقا ، کارش ببین به کجا میرسید نانجیب تازیانه به حضرت میزد …
از آتش دل من صحبتی نکن نامرد
*حضرت و غل و زنجیر بسته و تازیانه میزنه*
از آتش دل من صحبتی نکن نامرد
سکوت صبر مرا غیرتی نکن نامرد
بزن ، بزن ، تمام تنم را کبود کن ،اما
به نام فاطمه بی حرمتی نکن نامرد …
*خبر پیچید ، گفتن موسی ابن جعفر و آزاد میکنن ، مردم همه جلو زندان جمع شدن پیر و جوون؛ یکی گفت آگه آقا رو ببینم دستش و می بوسم ، یکی گفت آگه آقا رو ببینم می گم آقا دلم برات تنگ شده بود … یکی میگه آگه آقا رو ببینم میگم آقا تو کودکی کس و کارم می گفتن موسی ابن جعفر چشم به راحت بودم الحمدالله زیارتت کردم ، هر کی با یه آرزویی یکی می گفت آقا جان ،
آگه آقا رو ببینم میگم آقا ترسم این بود بمیرم و نبینمت … یه مرتبه ، چشما همه یه نقطه، اونم جلو در زندان … یه مرتبه دیدن آروم آروم لنگه های در باز شد جمعیت بلند شد گفتن الان آقا رو آزاد میکنن همه آماده بودن گل بریزن … یه وقت دیدن چهار تا حمال زیر یه لنگه ی دری رو گرفتن … در زیارتش میگن ، سلام من بر اون بدنی که سرش از لنگه در آویزان بود … “هذا امام الرافضة” مردم اومدن زیر بدن آقا رو گرفتن ، خدا ، آقا چهارده سال زندان بوده ، لاغر و ضعیف شده ، پس چرا سنگینی میکنه؟!!
همچین که عبا رو کنار زدن دیدن هنوز غل و زنجیر به دست و پای موسی ابن جعفر … جانم … گریه کن ها بسم الله … چقدر جمعیت اومد برا تشیع جنازه موسی ابن جعفر ، پسر عزیزش امام رضا اومد … اما خبر داری یا نه؟ اینهمه جمعیت اومدن اما دخترش حضرت معصومه نبود … گریه کن بابا دختره …؛ دختر نبود برا بابا گریه کنه ،
اما یادت باشه تاریخ نشون داده آگه دختر نره ، بابا میاد …” نیمه ی شب صدا زد عمه ، دلم برا بابام تنگ شده … یه وقت دیدن جلو خرابه شلوغه … سر بریده ی حسین … اما این دختر سرو بغل گرفت ؛ صدا زد “مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی” بابا کدوم نانجیبی چوب به لبات زده؟!! بابا کدوم نانجیبی رگهای گردنت و بریده …؟؟*
حسین …
خرابه بودوشب وسینه ای که پر درد است
به عکس روز گذشته هواعجب سرد است
ستاره ها همه از حال من خبر دارن
به قلب کوچک من آسمانی از درد است
به پیش ضربت دشمن سپر برایم شد
قسم به جان عمویم که عمه ام مرد است
*گفت بابا*
نسیم میوزد صورتم چه میسوزد …
خدا کند که بمیرم ،سرم چه آوردن …
حسین …
مرحوم کافی
امروز می خواهم همه شما را به کاظمین، حرم موسی بن جعفر(ع) ببرم. میل دارید برویم؟ « السلام علی المُعَذَّبِ فی قَعرِ السُّجونِ. »
امروز چراغهایتان را خاموش کنید. چرا؟ برای اینکه در سلامی که به موسی بن جعفر(ع) می کنید، می گویید: سلام ما برآقایی که در آن تاریکیهای زندان، درآن سیاه چالها جایش دادند. « السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم الوطامیر ذی الساق المرضوض بحلق القیود و الجنازة المنادی علیها بذل الأستخفاف.»
بی تو گلزار جنان ای دوست زندان من است
چون تو باشی در برم زندان گلستان من است
مونسم در کنج زندان چون کسی جز دوست نیست
محبس تاریک هارون باغ رضوان من است
چهار ده سال، او را از این زندان به آن زندان می بردن. می دانم هیچ موقع زندان کشیده اید یا نه؟ زندانیها صبح تا بعد از ظهر دور هم برای همدیگر صحبت می کنند، حرف می زنند. اما همین که نزدیک غروب آفتاب می شود تمام غمهای عالم می آید روی دل این زندانی را می گیرد. یک دفعه به فکر می فتد: ای خدا! الان بچه هایم چه می کنند؟ یک دفعه فکر می کند، آیا امشب زن و بچه ام چیزی دارند یا نه؟
مسّیب می گوید: یک وقت دیدم آقا دارد ناله می کند. آقا دارد ضجه می زند. خیلی حالش منقلب است. گفتم: آقا جان! چه شده امشب خیلی ناراحتی؟ صدا زد: مسیب! به خدا دلم برای رضایم تنگ شده است. می خواهم بروم مدینه پسرم را ببینم. می خواهم بروم مدینه رضایم را ببینم. اگر ایام وفات و شهادت موسی بن جعفر(ع) نبود این روضه ای که می خواهم بخوانم نمی خواندم، اما امروز می خوانم. همه گریه کنید!
ای خدا! پاهایش را میان کُند کردند،زنجیر به گردنش انداختند. آماده اید بخوانم؟ امروز می خواهم برای موسی بن جعفر(ع) عزاداری کنیم. آقا بخوانم؟ امام هفتم(ع) را با چند دانه رطب زهر آلود مسمومش کردند. یک خانه نو و تمیزی نزدیک زندان بود. آقا را از میان زندان بیرون آوردند. کُند از پاهایش باز کردند، زنجیر از گردنش برداشتند. یک بستر تمیز در اتاق پهن کردند و آقا را در بستر خواباندند.بعد فرستادند سراغ یک عده رجال برجسته شیعه بغداد، آنها را اوردند. زندان بان سندی بن شاهک یهودی است.
سندی بن شاهک گفت: آقایان! شما رجال برجسته شیعه هستید. ما برای حفظ بعضی از مصالح مملکتی مجبور شدیم چند روزی از آقایتان در اینجا نگه داری کنیم. پشت سر ما می گویند: کند به پایش کردند، زنجیر به گردنش انداخته اند، در زندان مرطوب جایش داده اند. ببینید آیا کند به پایش است؟ ببینید آیا زنجیر به گردنش است؟ ببینید آیا این اتاق، اتاق مرطوبی است؟آقا مریض شده است، می ترسیم فردا بمیرد باز به ما بگویید: آقایمان را کشتید. ببینید آقا حالش خوب نیست.
گفتم، شماها بیایید اینجا، زنده ببینیدش بعد هم یک نامه ای بنویسید. همه شهادت بدهید که ما رفتیم آقا را دیدیم، جایش خوب بود، ولی مریض بود. اگر مرد خودش مرده است. شیعه ها کاغذ را گرفتند که امضاء کنند. همین که کاغذ را گرفتند یک وقت آقا سرش را از بستر بلند کرد. صدا زد:آی شیعه ها! ننویسید. آی شیعه ها! امضاء نکنید. به خدا به من زهر داده اند. به خدا جگرم را پاره پاره کردند. آی شیعه ها! تازه کند از پایم برداشته اند. آی شیعه ها! تازه از زنجیر از گردنم برداشته اند.
آی شیعه ها! امضاء نکنید. صدای ناله و گریه شیعه ها بلند شد. سندی بن شاهک لامذهب با دست خودش ، خودش و هارون را رسوا کرد. شیعه ها بلند شدند قهر کردند و گریه کنان بیرون رفتند. سندی بن شاهک از پشت سر شیعه ها بیرون آمد. آی کافی! بس است دیگر نخوان! آی کافی! نخوان! همین جا تمامش کن! زبانت لال شود دیگر بس است. شیعه ها! چرا نگویم؟ چرا نگویم سر بچه های فاطمه(س) چه آورده اند؟ آی امام زمان(ع) ! بگویم یا نه؟ آی زهراجان! بگویم یا نه؟ نمی توانم با صراحت بگویم اما با اشاره می گویم: تو را به خدا گوش کن.
همین قدر به تو می توانم بگویم. گوش کن! سندی بن شاهک سر شیعه آمد، شیعه ها رفتند این یهودی در خانه را محکم بست. گوشت باز است. بگویم یا نه؟ آی بمیرم همین قدر به تو بگویم وقتی برگشت در دستش یک تازیانه بود. دیگر با این تازیانه با بدن موسی بن جعفر(ع) چه کرده ؟ نمی دانم.
خدایا! حاجتهای این مردم را بده! یا باب الوائج! یاموسی بن جعفر(ع)! یا باب الحوائج! یا موسی بن جعفر!…
یابن الحسن! یابن الحسن! عجّل علی ظهورک!…
اللهم صل علی محمد وآل محمد، بحق الزهراء یا الله!
از اینکه با مجموعه فایل صوتی و متن روضه شهادت موسی بن جعفر (متن روضه شهادت امام کاظم) همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. لطفا نظرات و پیشنهادات خود را با ما به اشتراک گذارید.