سعید بیابانکی متولد ۴ مهر ۱۳۴۷ در شهرستان خمینیشهر استان اصفهان است. بیابانکی شاعری را از سال ۱۳۶۲ آغاز کرد و به تدریج با ورود به انجمن ادبی سروش و انجمن ادبی صائب اصفهان در شاعری پیشرفت کرد. اشعار سعید بیابانکی بسیار دلنشین و زیباست…
اولین کتاب شعرش در سال ۱۳۶۹ توسط حوزه هنری منتشر شد. او سال ۱۳۷۲ در رشته کامپیوتر از دانشگاه اصفهان فارغ التحصیل شد. کتابهای چاپ شده این شاعر «ردپایی بر برف»، «نیمی از خورشید»، «نه ترنجی، نه اناری»، «نامههای کوفی»، «سنگچین»، «یلدا»، «هی شعر تر انگیزد» (مجموعه شعر طنز)، «سکته ملیح»، «چقدر پنجره» (گزیده غزل)، «جامه دران» و «لبخندهای مستند» (نثرهای کوتاه طنز) هستند. او در قالبهای سنتی و سپید شعرهای زیادی دارد ولی در قالب غزل و چارپاره آثار قابل توجهتری خلق کرده و در زمینه شعرهای عاشقانه، آیینی، اجتماعی و طنز نیز آثار مشهوری دارد. بیابانکی هماکنون ساکن تهران است.
زیباترین غزلیات سعید بیابانکی
به نام عشق که زیباترین سرآغاز است
هنوز شیشه عطر غزل درش باز است
جهان تمام شد و ماهپارههای زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است
هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است
پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است
به بام شاه و گدا مثل ابر میبارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است
بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است
~*~*~*~*~*~*~
شکست آینه و شمعدان ترک برداشت
خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت
خبر رسید به تالار کاخ هشت بهشت
غرور آینهها ناگهان ترک برداشت
خبر شبانه به بازار قیصریه رسید
شکوه و هیبت نقش جهان ترک برداشت
خبر رسید هراسان به گوش مسجد شاه
صلات ظهر صدای اذان ترک برداشت
خبر چه بود که بغض غلیظ قلیانها
شکست و خنده شاه جوان ترک برداشت
خبر دروغ نبود و درست بود و درشت
چنان که آینه آسمان ترک برداشت:
سی و سه پل وسط خاکها و آجرها
به یاد تشنگی اصفهان ترک برداشت
~*~*~*~*~*~*~
خیال میکنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که میرود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است
چه حکمتی است در این وصفِ جمع ناشدنی
که هم زمان غمِ نانْ شعر و بوی نانْ شعر است
تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد
همین که میچکد از چشم آسمان شعر است
از این که دفتر شعرش هزار برگ شده است
بهار نه، به نظر میرسد خزان شعر است
به گوشه گوشه شهرم نوشته ام بیتی
تو رفته ای و سراپای اصفهان شعر است
خلاصه اینکه به فتوای شاعرانه من
زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است
اشعار آیینی سعید بیابانکی
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گلهای ترش برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه سیم و زرش گم شده باشد
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد
~*~*~*~*~*~*~
هزار آینه مبهوت بی شماری تو
هزار بادیه مجنون نی سواری تو
بهار آمده با لالههای سینه زنش
پی زیارت باغ بنفشه کاری تو
هلا که جمع نقیضین بوسه و عطشی
ندیده ام لب خشکی به آبداری تو
چه جای نغمه در این روزگار یأس مگر
به روی دست تو پرپر نشد قناری تو؟
هم او که نامه برایت نوشت با خنجر
ببین که آمده از پشت سر به یاری تو
دریغ,کاری از این طبع مرده ساخته نیست
به جز شمردن گلزخمهای کاری تو
به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشسته ایم دمادم به سوگواری تو
~*~*~*~*~*~*~
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولّد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگ
که آن انارترین، روز چیدنش برسد
چه سالها که در این دشت منتظر ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان، چه میشود؟ یا رب!
نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسد
خدای من! دل چشم انتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور، توسنش برسد
~*~*~*~*~*~*~
چه گواراست این شربت زعفرانی
اما تشنه از محله ما رفت
عباس تعزیه
~*~*~*~*~*~*~
ما را ببخش
پولمان نرسید
از تهران مداح دعوت کنیم
کرایه استریو و اکو هم نداشتیم
صدای بد مرا بپذیر
از اینجا
از همین بلندگوی دستی
~*~*~*~*~*~*~
لب این حوض مینشینم
چنگ ابی بر میدارم
و به آن زل میزنم
وقتی بهانهای ندارم
برای سرودنت
اشعار طنز سعید بیابانکی
هنر من سرودن نظم است
به همین علت است بینظمم
برخلاف جماعت شعرا
من نه اهل بساط نه بزمم
مخلص شاعران شیرازم
چاکر عالمان خوارزمم
مثل ران گراز ده ساله
اندکی غیرقابل هضمم
پشت جبهه به یاری کلمات
تا بخواهند بنده میرزمم
به علاوه کتاب هم دارم
بنده یک شاعر اولوالعزمم
~*~*~*~*~*~*~
شاعری با دبیر کنگره گفت:
حال و روز مرا نمیدانی؟
بنده یک شاعر اولوالعزمم
شهره در نطق و در سخن دانی
داوران گر برندهام نکنند
خودزنی میکنم به آسانی
خودکشی میکنم به طرز فجیع
آن چنانی که افتد و دانی
میروم ماهواره میگویم:
مرگ بر داوران ایرانی
اصلا از فرط فقر و بیکاری
میشوم شاعری خیابانی
~*~*~*~*~*~*~
شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم
از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم
با «نود» حال میکنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم
وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم
می توانیم صادرات کنیم
بس که جوکهای آذری داریم
برف و باران نیامده به درک
ما که باران کوثری داریم
گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم
خواهران از چه زود میرنجید
ما که قصد برادری داریم
ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم
چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژلهای لاغری داریم؟
ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم
این طرف روزنامههای زیاد
آن طرف دادگستری داریم
جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم
چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بین مریخ و مشتری داریم
به حقوق بشر نیازی هست
ما که اصل برابری داریم؟
حرفهامان طلاست سی سال است
قصد احداث زرگری داریم
اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم
خنده اصلا به ما نیامده است
بس که مداح و منبری داریم
تا بدانند با بهانه طنز
از همه قصد دلبری داریم
هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم
اشعار سپید سعید بیابانکی
ناگهان
شیشههای خانه بی غبار شد
آسمان نفس کشید
دشت بی قرار شد
بهار شد!
~*~*~*~*~*~*~
بادبادک
هزار بار گفتم
با این بادهای هرزه نپر
به آنها نخ نده
حالا
بالای آن دکل
با سیمهای لخت فشار قوی
دست و پنجه نرم کن
ـ بادبادک جوان ـ
~*~*~*~*~*~*~
آوار
زمین
دهان باز کرده و چاک چاک میخندد
نخلها میرقصند
بسطامی میخواند
چیزی نمانده این خانه هم
بزند زیر آوار
~*~*~*~*~*~*~
گور تا گور
به دنبالت میگردم
سنگ تا سنگ
گور تا گور
چه بی خیال آرمیده ای
در سلول انفرادیات بهرام
هنوز هم گورهای این بیابان
زندانیاند در پیراهنهای راه راهشان
برخیز
به رگبارشان ببند
تا بیارامند در گورهای دستهجمعی
~*~*~*~*~*~*~
خواجو
نه رودخانهای در کار است
نه قزلآلایی
نه پرندهای
دهان «خواجو»
همچنان باز است!
~*~*~*~*~*~*~
جنگ
پوکههای گلولههای توپ
گلدان شدهاند
کلاههای آهنی سربازان
گل دادهاند
و من هر شب
خواب جنگ میبینم
~*~*~*~*~*~*~
ماه
هروقت
توپ خورشید
از این کوه به آن کوه پرتاب میشود
ماه گل میکند
چهارپارههای سعید بیابانکی
مستی به شکستن سبویی بند است
هستی به بریدن گلویی بند است
گیسو مفشان، توبه ما را مشکن
چون توبه عاشقان به مویی بند است
~*~*~*~*~*~*~
از غیر تو بینیاز کردند مرا
با عشق تو هم تراز کردند مرا
تا فاش شود فقط تو در قلب منی
جراحی قلب باز کردند مرا
~*~*~*~*~*~*~
خورده است ولی غیر ارادی خورده است
از شدت غم ز فرط شادی خورده است
افتاده زمین و بر نمی خیزد… وای
این تاک گمان کنم زیادی خورده است
~*~*~*~*~*~*~
هر چند که دل به شعر من باختهای
افسوس مرا هنوز نشناختهای
این روح ترانه جوش پنهان در من
ای دوست تویی که پوست انداختهای