امام محمد باقر (ع) پنجمین امام شیعیان و معروف به باقرالعلوم به معنای شکافنده علوم است. امام باقر (ع) دارای فضایل اخلاقی بسیار بوده و روایت است که بسیار بخشنده و مهربان بود حتی با کسانی که نسبت به او رفتار بدی داشتند.
ایشان در روز هفتم ماه ذیالحجه سال ۱۱۴ هجری قمری به شهادت رسیدند و در بقیع، کنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) و عموی پدرش امام حسن بن علی (ع) مدفون گشته اند. شهادت این امام بزرگوار را تسلیت عرض میکنیم. در ادامه با منتخبی از چندین روضه شهادت امام محمد باقر (ع) همراه ما باشید.
روضه شهادت امام باقر (ع)
سید مهدی میرداماد
“السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّة،ب ِمُوالاتِكُمْ عَلّمَنَا اللّهُ مَعالِمُ دينِنا و أصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيانا
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِي جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ، وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ، اَلّلهُمَ العَنهُم جَمیعاً
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ. وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
يه سلام هم از زبان آقا امام محمد باقر بديم، آقايي كه امشب شبِ شهادتشه، آقايي كه روضه خونه كربلاست، نه روضه خواني كه شنيده باشه، روضه خواني كه ديده، شنيدن كي بُوَد مانند ديدن، خودش نگاه كرد ديد جدش روي خاكِ كربلا داره دست و پا ميزنه:اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.”
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
ميگن: بچه اگه توي سن كودكي صحنه اي رو ببينه تا آخر يادش نميره، توي سن كودكي چيزي رو ببينه ضبط ميكنه، تا بزرگ بشه يادش نميره، آقاجان! فقط بگو كربلا چي ديدي؟…
هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
آقاجان! اگه امشب حرفي زديم، زخم دلت تازه شد مارو ببخش…
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
از كجا بگم؟ باباتون زين العابدين كه فقط ميزد رو پاش ميگفت: “اَلشّام…
چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
كار به جايي رسيد كه باباتون زين العابدين به سهل ساعدي گفت: يه ذره پول به اين نيزه دار بده، اين زن و بچه ها داغ ديده اند، بگو: اينقدر اين سرهارو جلوي اين زن و بچه ها نياره، بگو: يا جلوتر بره يا عقب تر، بگو: نيزه هارو ببره تا به بهانه ي نيزه ها اينقدر به اين زن و بچه ها نامحرما نگاه نكنن، اي حسين!…
چه کودکیِ بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلویِ سلسله را
میان سلسله، مردانه در مسیرِ خطر
گذاشتی به دلِ درد، داغِ یک گِله را
امام باقر توي مسير شام و كوفه يه بار گِله نكرد، يه بار نگفت: بابا! دستام توي زنجيره، ميدوني چرا نگفت؟ آخه ميديد رقيه هم دستاش به زنجيره، نگاه مي كرد مي ديد زن و بچه همه توي زنجير و سلسه هستند، چي بگه؟…
چقدر گریه نکردید با رقيه، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
تازيانه و سيلي و كعب ني و زخمِ شمشير امام باقر رو اذيت نكرد، مي دوني چي امام باقر رو اذيت كرد؟…
هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخمِ زبان های شهرِ هلهله را
اومدن به باباش امام سجاد گفتن: خارجي… امام سجاد به اون مرد شامي كه بهش گفت خارجي، گفت: بيا جلو، ازت يه سئوال دارم، به من بگو تا حالا قرآن خوندي يا نه؟ به من بگو: آيه ي تطهير رو خوندي يا نه؟ گفت: آره خوندم، حفظم، اما تو رو به اين آيه چكار؟
حضرت بهش گفت: به من بگو اين آيه در وصف كيه؟ سريع جواب داد اين در وصف پيغمبر و بچه هاي پيغمبرِ، آقا فرمود: آي مردِ عرب! اين سري كه داري سنگ ميزني، سَرِ بچه ي پيغمبرِ، منم پسرِ اين آقام، اين حسينِ، اين لبهايي كه داري سنگ ميزني بوسه گاه پيغمبرِ…
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
امام باقر خردسال بود كربلا، همراه مادرش اومده بود كربلا، ابي عبدالله سفارش اين بچه هارو كرده بود كه زن ها مواظبشون باشن، يا دستِ عمه اش زينب بود، يا دستِ مادرش بود، معمولا بچه ها همه يه جا جمع ميشن، ديدي يه مسافرت
چندتا خانواده كه بچه دارن ميرن، وقتي خانواده ها ميرسن به يه منزلي بزرگا ميرن پيش هم ميشينن، بچه ها با هم ميرن بازي ميكنن، حالا بين اين خانواده ها يه بچه ي شيرخواره باشه، همه دور بچه جمع ميشن، يكي باهاش حرف ميزنه، يكي بهش اسباب بازي ميده، هي مي اومدن كنارِ اين گهواره ميديدن اين بچه لباش رو به هم ميزنه، زبونش رو هي دور دهنش ميچرخونه، هي مي اومدن مي گفتن: عمه! ببين علي اصغر تشنه است، عمه! اي كاش كمي آب داشتيم من لباش رو تر مي كردم…
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را
امام باقر وصيت كرده اند كه ده سال توي منا روضه ي جدش رو بخونن، قطعا امشب آقا روزيِ مُحرمِ مارو امضا ميكنه… يا امام باقر! اگه مرگ ما قرارِ برسه شما واسطه شيد ما يه مُحرم ديگه زنده باشيم، يه مُحرم ديگه لباس عزا و لباس مشكي بپوشيم…
چقدر گریه نکردید با رقيه، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
شاعر:حمیدرضا برقعی
بذار زبانحال امام باقر با رقيه رو براتون بخونم، ببين اين دو تا نازدانه چه جوري با هم حرف ميزدن و درد و دل ميكردن، امام باقر صدا زد: رقيه جان!…
تو یکسره در چشمِ لشکر بودی و من نه
چون صاحبِ خلخال و زیور بودی و من نه
فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد
از چند صورت مثل مادر بودی و من نه
ما هر دو از بازار شامیها گذر کردیم
با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه
در معرض چشم حرامی بودهایم اما
آن لحظه تو محتاج مَعجر بودی و من نه
حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت
آنشب تو درآغوشِ یک سر بودی و من نه
شاعر:مجید تال
يادم نميره اون لحظه اي كه عمه ام ايستاد دَمِ دَرِ خرابه، بابام امام سجاد ايستاد دَمِ دَرِ خرابه، التماس كردن گفتن: اين سر رو نياريد، اين بچه ها طاقت ندارن، اما هر دوشون كتك خوردن، تازيانه خوردن، ما روي پنجه ي پا ايستاديم، زن ها نميگذاشتن ما ببينيم، اما من خودم ديدم، سر رو انداختن جلويِ رقيه، اي حسين!…
ديدم رقيه دستاي لرزونش رفت طرفِ سر، دو دستي سر رو گذاش تو بغلش، درست نمي ديد، آخه اينقدر سيلي خورده بود چشاش تار ميديد…
بابا! خوشي به قلبم دستِ رد زد
يه بي حيا بهم لگد زد
هزار تا حرف رقيه آماده كرده بود به باباش بزنه، دختر دارا مي دونن، دختر وقتي باباش از سفر مياد، زبون گِله اش باز ميشه، ميخواست از قافله بگه، از تازيانه بگه، از حرمله بگه، ميخواست از سيلي بگه، ميخواست از زجر بگه، اما تا نگاش به سر بريده افتاد درداش يادش رفت، لباش رو گذاشت رو لباي بابا، اي حسين!…
مهدی رسولی
السَّلَامُ عَلَیکُمْ یا أَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّهِ ذِكْرُكُم فِى الذّاكِرينِ وَ أسْماؤُكُمْ فِى الأْسْماءِ وَ أجْسادُكُمْ فِى الْأجْسادِ وَ آثارُكُمْ فِى الآْثارِ وَ قُبُورُكُمْ فِى الْقُبُورِ،وَرَحْمَةُ ٱللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ
آفتابِ ابن حسین ابن علی
راوی نور شکافنده ی علم ازلی
مادرش آینه؛ فرزند فرستادهٔ عشق
بنده ی خوب خداوند، خداوند علی
آدم و جنّ و ملک پیش تو زانو زدهاند
خانه ی کوچک تو با دو سه دیوار گِلی
همه سُبحانَک لا عِلمَ لَنا میگویند
گاهِ تفسیر تو از آیه ی الله ولی
ناگهان روز الست از همه پرسید خدا
دوست دارید علی را همه گفتند بلی
شعر من جابرِ عَبدُلَه انصاری شد
که سلامی برساند با تنگ دلی
اصلا وارد ذی الحجه میشی نزدیک یوم الترویه و روز عرفه و..اصلاً دلا انگار دیگه از دروازه ی عرفه میخواد وارد محرم بشه.. امروز آخرین یادگار و عزیز جامانده از قافله ی کربلا از دنیا میره. «میگن شنیدن کی بود مانند دیدن» امروز اگر امام باقر بخواد روضه بخوانه به گمانم باید اینجوری باشه…آی گریه کُنا….
بیابون بود وصحرا بود آنجایی که من بودم
هزارن خیمه برپا بود آنجایی که من بودم
شمیم یاسِ یاسین دشت را پر کرده بود اما
گلابِ اشک زهرا بود آنجایی که من بودم
قیام عاشقانِ راست قامت بود عاشورا
قیامت آشکارا بود آنجایی که من بودم
تمام سورهٔ ایثار و آیات جوانمردی
به هفتاد و دو معنا بود آنجایی که من بودم
پیامِ روشن «اَلموت اَحلیٰ مِن عَسل» یعنی
شهادت هم گوارا بود آنجایی که من بودم
چرا آتش بگیرند از عطش گلهای زهرایی
اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم
کسی از اسب میافتاد، پشت نخلها آری
عَلم در دست سقا بود آنجایی که من بودم
این آقا همه چی رو کربلا دیده…
خودم دیدم چه جوری بین لشگر صدا می زد جوانان بنی هاشم بیایید.. خودمدیدم لای عبا علی اکبر رو داشتن می آوردن..
خودم دیدم چه جوری بدن قاسم رو تو خیمه آوردن… وقتی توخیمه آوردن خودم کنار عبدالله بودم دیدمچه جوری کنار داداش ناله می زد…خودم دیدم پشت خیمه رباب ناله می زد…
لالا لالا یه کم دیگه دووم بیار
یه کم دیگه دندون روی جگر بزار
رفته عمو آب بیاره الان میاد
داره صدای تکبیرش میاد
وضع و اوضامون خوب نبود عمومونو کُشتن،امید همه به سقا بود، لذا ابی عبدالله صدا می زد
اباالفضل..
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هرچه توان داشتم زپیکر من رفت
اباالفضل..
گفتم اباالفضل هست غصه ندارم
عیب ندارد اگر اکبر من رفت
اما اباالفضل ..
صدای هلهله آنقدر بلند است
گَمانم کوفه خبردار شد که لشگر من رفت
عدالت زیر سُمِّ اسبها پامال شد، آری
ستم در حد اعلا بود آنجایی که من بودم
امام زمان هم توی ناحیه مقدسه اینجوری روضه می خونه، شاید خیلیا فکر می کنن فقط زینب اومد بالای تلِّ زینبیه، ولی نه! اونجایی که امام زمان فرمودند: “بَرَزْنَ من الخُدور” اونجایی که ذوالجناح برگشت خیمه همه ی زنها و بچه ها دنبال زینب دویدن.
امام باقر همه ی اینها رو دیده دوان دوان آمدن بالای تل زینبیه… همینکه بالای تل رسیدن..
وَالشٍّمرُ جالِسٌ..نَفس مادرش برید
سر را برید و روبه روی خواهرش گرفت
سید رضا نریمانی
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ» اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
راندن درماندگان اصلاً نمی آید به تو
جز عطا ای آسمان، اصلاً نمی آید به تو
دلشکسته آمدم سویت پناه آورده ام
ملجاء ما اینجاست .. پناهگاه ما اینجاست ..
دلشکسته آمدم سویت پناه آورده ام
دل شکستن بی گمان اصلاً نمی آید به تو
من سرمخورده به سنگُ ناتوان برگشته ام
قهر با این ناتوان اصلاً نمی آید به تو
حقِ من این است رسوایم کنی بااین وجود
حضرت صاحب زمان،اصلاً نمی آید به تو
ما عزاداران زهراییم پس با این حساب
بستن در رویِ ما اصلاً نمی آید به تو
مرا با یک نظر اهل نظر کن
مرا تا زنده ام اهل سحر کن
اگر هرجا که من هستم نیایی
بیا من میروم زین جا گذر کن
اگر رد میشوی از این محله
نگاهی بر گدای بی وفا کن
پس از آنکه گذشتی از گناهم
نصیبم یک سفر کرببلا کن
نگرانم نکند من به محرم نرسم ..هرکی مثه من نگرانه گریه کنه .. شاید دیگه بهمون اجازه ندن بگیم حسین .. تا زنده ای بگو حسین .. روی در خون سرانگشت مرا می بینی خانه ات را کسی اندازهی من درنزده گر به زهرا برسد نامهی ما نیست غمی هرکسی بچهی بد را زده مادر نزده ..
بیا لطفی کن من محرم امسال باشم مادر .. اینقدر ارزش داره این جایی که نشستی و گریه میکنی تو کامل الزبارات امام صادق می فرماید به یکی از یارانشون فرمودند کجا بودی این چند روزه؟ گفت آقاجان تو خونم مجلس حسین داشتم ..
آقا فرمودند خبر داشتیم مگه ندیدی ما رو اونجا؟! عرضه داشت شمام اونجا بودید؟ فرموده باشند ما دم در ایستاده بودیم، آقاجان چرا دم در؟!
جایِ شما صدر جلسه ست .. شماصاحب عزایید .. باید بالای مجلس بنشینید .. (میدونی آقامون چی فرمودند؟!) فرموده باشند مجلسی که مادر ما فاطمه میاد زشته ما دم در نباشیم به مادرمون خوش آمدی نگیم ..حالا در محضرش داری گریه میکنی .. در دو روز زندگیم غربت فراوان دیده ام بارها از پیکرِ خود رفتن جان دیده ام اگه با یه بچهی کوچک صحنه ی بدی رو ببینی راهتُ عوض میکنی میگی تو روحیش اثر نزاره
.. اما این آقایی که امشب اومدیم براش گریه کنیم تو کربلا ۴، ۵ سال بیشتر نداشته .. یه چیزایی با چشمای خودش دیده .. میخوام بگم هرچی ام دیده باشه تحمل پسر بیشتر از دخترِ .. اگه این آقا تو کربلا پنج سال بیشتر نداشته، تونسته تحمل کنه ..قربونه اون سه ساله ای برم که .. سر بریدهی باباشُ براش آوردن .. ای حسین ..
گفت همهی ما رو با همدیگه با یه سلسله ای بستن، جلوتر امام سجادِ .. ته این سلسله عمهی مازینبه .. ما بینِ این سلسله ..آقا رو جلو میزدن تند حرکت کنه .. اگه تند حرکت میکرد مارو زمین می افتادیم .. اگه آروم حرکت میکرد میزدن بچه ها رو میگفتن تندتر حرکت کنید ..
اما میگه یه جایی رسیدیم هرچی امام سجاد این طنابُ میکشه این سلسله و قافله حرکت نمیکنه ..(چی شده؟ .. میدونی کجاست؟)وقتی به مجلس یزید رسیدن عمهی سادات دوتا دستُ حلقهی در کرد هی صدا میزنه من واردِ این مجلس نمیشم ..
دختر علی کجا مجلس حرام کجا .. میدونید چکار کردن؟ تازیانه هارو کشیدن .. اینقد به بازوی عمهی ما زدند ..اینجا یه جا بود به بازوی عمهی سادات تازیانه زدن .. یه جا هم من یه خانوم دیگه سراغ دارم .. کمربندِ علی رو گرفته نمیزارم جایی ببریدش .. حسین ..ان شالله رزقِ محرم امسالمون امضا بشه ..
یه جوری ناله بزن مادر خوشحال بشه .. اصلاً مادر که روضه میخونه یه جور دیگهس .. حسینم ای بی سر حسین عریان پیکر تو را تشنه کشتند بمیرم ای مادر .. دوید و دویدم برید و بریدم سرت را سر نیزه دیدم .
محمود کریمی
زخم بال و پر کبوترها
پا به پایِ اسارت سَرها
برگِ سبزیست با نشانهی سرخ
کودکی زیرِ تازیانه سرخ
همه مَحو صدایِ او هستند
پایِ مرثیه های او هستند
اینی که فرمودند طناب رو به دست و گردن می بستند .. برای اینکه طناب یکنواخت باشه مشکل عمده ای که داشت.. اگه یکی از این عُلیا مخدَّره ها رو زمین می افتاد .. پشت سریشون اگه بچه بود طناب کشیده می شد .. چون دورِ گردن بود طناب سفت میشد ..
نفر اول امام سجادِ .. الباقی این زن و بچه پشت سر هم به سلسله بسته شده بودن .. من نمی دونم سه ساله، کجایِ این هشتاد و چند زن و بچه است .. این عمه و برادر زاده به هم نگاه می کردند .. یه جایی امام سجاد صدا زد می زدن ..
نمی دونم دیده بودید آزاده های عزیزمون می گفتن؛ یه دالانی ایجاد می کردند باید از توی این رَد می شدن .. از اول اسیر رو اینطوری می زدن .. باید از بین اینا رَد می شدن .. غیرت تو چشم امام باقر داره فریاد می زنه .. می دید عمهی سه سالش داره تازیانه میخوره ..
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش اُفتاده
قلمش نَه، دَم تیغِ دو دَمش افتاده
دَمشاز بس که حسینی ست چو پایین رفته
باز در پایِ دَمش باز دَمش اُفتاده
مثلِ بینُ الحرمین است مدینه اما
سَر پا نیست در این سو حَرمش افتاده
مثلِ روزِ دهم از فرطِ عطش با طفلان
در شب حُجره به رویِ شکمش افتاده
اومد گفت؛ آقاجان! رفتم تو خیمهی سقا .. دیدم این بچه ها پیراهن هاشونُ بالا زدن .. شکم هاشون رو روی زمین نمناک گذاشتن ..
آخرین لحظه همان لحظهی تلخی ست که من دیده از دستِ عمویش عَلمش افتاده
تموم شد روضه اما دوسه خط .. هم ترس دارم، هم می خوام روضهی امام باقر آتشین بمونه .. من میگمُ رد میشم .. شما هم هر جوری دلتون خواست گریه کنین ..فَلیَبکِ الباکون .. گریه کنا، گریه کنن ..و اِیّاهم فَلیَندَب النادِبون .. اونی که گریه اش بیشترِ سینه بکوبه اشک بریزه، ناله کنه .. (یعنی چی؟) بچه دیدی یه چیزی میخواد ناله میکنه؟فَلیَصرُخِ الصارِخون .. داد بزنید ..وَ لَیضِّجَ الضاجون .. ضجه بزنید ..وَ لَیِعِّجَ العاجون .. فریاد بزنید ..مگه می خوای چی بگی؟
دیده که دستُ سَر و چشم عمو عباسش
تا دَم علقمه در هر قدمش اُفتاده
نفسش را رمقی نیست و در خاطرِ من
زخمهایِ تن آقا رقمش اُفتاده
بعد اینقدر مصیبت به سرش آوردند
تازه تیغ آمده بر قدِ خمش اُفتاده
آخرین لحظه به یادِ فقط این جملهی شمر
که خودم می کِشم و می کُشَمش اُفتاده
آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی
ای تشنهلب صورت خود رویخاک ای حسین .. .
حجت الاسلام یونس سمیعی
“اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا يا اَبا جَعْفَرٍ، يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي، اَيُّهَا الْباقِرُ، يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ”
بازم سالای پیش گریه می کردیم برای امام باقر، می گفتیم: آقاجان! همه ی حاجی ها رفتن مکه، برا اعمال حج، کسی نیست دور قبرتون. اما بمیرم، امسال که حج رو هم تعطیل کردن، یقینا امروز کسی نیست بالا قبرتون ناله بزنه، چرا،شاید یه نفر این ساعت تو بقیع باشه، اونم پسرش مهدی زهراست، هی سر رو روی خاک قبر جدّش بذاره… هی بگه: یاجَدّاه! ان شاالله خدا ظهور من رو تعجیل کنه، خودم برات حرم می سازم.
اما امروز دلا رو ببریم کنار بستر امام باقر علیه السلام؛
چِقَدَر ناله ی بی جان و بی صدا داری
به زیر لب تو فقط فکر ربنا داری
گمان کنم که رسیده زمان پر زدنت
که زهرِ کینه اثر کرده و غم ها داری
*هی صدا می زد جگرم داره می سوزه…*
چه کرده با تو که اینگونه محتضر شده ای
شهادتین به لب های خود چرا داری؟!
نفس کشیدنت آقا چقدر سخت تر شده است
میان هر نَفَسِ خسته ات دعا داری
کنار بستر تو مادری عزا دارد
که گشته غرق غم و نوحه و عزاداری
لبان خشک تو ذکر حسین می گوید
دوباره گریه و مرثیه را بنا داری
*چهارسالش بوده تو کربلا بوده…*
هنوز هم تو به یاد سه ساله غمگینی
هنوز هم به دلت غم کرب و بلا داری
تو در لباسِ اسارت چه صحنه ها دیدی
چه زخم ها که تو از کعبِ نیزه ها داری
به خدا فکر کن الان بالا سر قبر امام باقر نشستی، داری گریه می کنی…این ایام چقدر دل ما برای روضه تنگ شده،یا امام باقر! یه مددی برای محرم به ما بده…
اما وصیتی دم آخر به صادقت داری
که همراهِ خود دندانِ کنده ای داری
یه بار یکی از دندان های امام باقر کنده شد، آقا این دندان رو کف دستش گذاشت؛ می گفت: الحمدلله…گذشت، لحظات آخر دیدند یه پارچه ای رو بیرون آورد، به امام صادق داد، گفت پسرم! این دندانِ کنده ی منه…هر موقع خواستی من رو دفن کنی این دندان رو با من دفن کن…چون که باید همه اجزای بدن امام باهاش دفن بشه… چی میخوام بگم ؟!
میخوام بگم اینجا امام صادق دندون های پدر رو هم کنار پیکر گذاشت…اما “لا یوم کیومک یا اباعبدالله…” من یک پسری رو هم میشناسم کربلا…تا امام سجاد بدن بابا رو تو قبر گذاشت…دیدند آقا سراسیمه بیرون آمد…داره دنبال شیئی می گرده…
بنی اسد سوال کردند: آقا چی شده؟هی دیدند رو پاش می زد، می گفت: خدا لعنت کنه ساربان رو…اگر می خواستی انگشتر بِبَری،چرا انگشت رو بُریدی…؟!حسین….
ساربان خواست که انگشتری ات را بِبَرَد
دید باید که انگشت تو را هم بِبُرَد
دیدند ساربان هر کاری کرد انگشتر بیرون نیامد…همین قدر بگم، یه وقت زینب نگاه کرد دید نه انگشتری مانده نه انگشتی به دست حسین…اینجا بود صدای ناله ش بلند شد…
برادرجان سلیمان زمانی چرا انگشت و انگشتر نداری؟ حسین جانم… داریم با حسین حسین پیر می شویم خوشحال از این جوانیِ از دست داده ایم “بِدَمِ المَظلُوم، بِدَمِ الغَریب،بِدَمِ العَطشان، فَاَجِبْنی یا اَللّهُ،
” ای خدا فرج امام زمان ما تعجیل بفرما، به حق سیدالشهدا حاجات ما برآورده بخیر بفرما،به حق سیدالشهدا آقامون امام زمان از ما راضی و خشنود بگردان.به حق امام باقر حال مناجات،اشک چشم در رثای اهلبیت به ما مرحمت بفرما.همه مرضامون شفا عنایت بفرما. همه ی شیعیان امیرالمومنین تا به امروز از این دنیا رفتند از این سفره متنعم بفرما.ای خدا عاقبت خودمون و خانواده مون و نسلمون تا قیامت ختم به خیر رقم بزن. آن چه گفتیم و نگفتیم و تو بهتر می دانی در حق این جمع به هدف اجابت برسان.