حکایت کهن و باستانی “درخت بی مرگ” از مثنوی معنوی

تا حالا اسم درخت بی مرگ یا درخت زندگی را شنیده‌اید؟ حکایت شیرین این درخت را از مثنوی معنوی همراه ما بخوانید.

حکایت‌ها داستان‌های شیرین و زیبایی هستند که در عمق آن‌ها پند و اندرزهای فراوانی نهفته است. این حکایت‌های کوتاه و شیرین هر کدام درس‎‌های تکان‌دهنده‌ای از معرفت زندگی به ما می‌دهند. در این مطلب با حکایت درخت بی مرگ از مثنوی معنوی همراه شما هستیم.

بیشتر بخوانید: حکایت جالب و خواندنی دهقان و شکارچی | داستان همسایه‌ای که فقط ضرر می‌رساند

حکایت درخت بی مرگ

حکایت درخت بی مرگ

عالم دانایی به زبان رمز داستانی را به شرح زیر نقل کرد:

در هندوستان درختی است كه هر كس از ميوه‌اش بخورد پير نمی‌‌شود و عمرش جاودانه خواهد بود. پادشاه شهر اين سخن را دهان به دهان شنيد و مشتاق خوردن آن ميوه شد تا عمرش جاودانه باشد و مرگ در او اثر نکند. برای جستجوی آن درخت، پادشاه يكی از كاردانان خردمند و کوشای دربارش را به هندوستان فرستاد تا آن ميوه را پيدا كند و برای او بياورد.

آن فرستاده سال‌ها در هند جستجو كرد. شهر و جزيره‌ای نماند كه نرود. از مردم نشانی آن درخت را میپرسيد اما او را مسخره می‌كردند و می‌گفتند: تو ديوانه هستی و حتی برخی افراد بدجنس بودند که او را به بازی می‌گرفتند و نشانی غلط به او می‌دادند. بعضی از مردم که افراد دلسوزی بودند و دلشان به حال کاردان دربار می‌سوخت،به او می‌گفتند: تو آدم دانايي هستی و قطعا در اين جست و جو رازی پنهان است. خلاصه کاردان هر حرفی را از بقیه می‌شنید، هرجایی می‌گشت و هرکاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد تا بتواند آن درخت زندگی را پیدا کند.

پادشاه مدام برای او مال و پول می‌فرستاد و جویای اوضاع می‌شد و به کاردان می‌گفت تا آن درخت را پیدا نکرده، به قصر بازنگردد. او سال‌ها جست و جو كرد اما ذره‌ای به یافتن درخت بی مرگ نزدیک نشد. عاقبت پس از تحمل سختی‌های بسيار، نااميد به ايران برگشت و نمی‌دانست چه کند و به پادشاه چه توضیحی بدهد.

او در راه می‌گريست و نااميد می‌رفت، تا در شهری کسی از او پرسید چرا پریشان حال است؟ وقتی کاردان قصه‌اش را برای او تعریف کرد، آن مرد به او گفت شیخی را می‌شناسد که عالم معروفی است و او قطعا راه رسیدن به درخت بی مرگ را می‌داند. کاردان با آخرین شعله امیدی که در دل داشت نزد شيخ دانا رفت. وقتی شیخ او را پیش خود خواند، کاردان قبل از اینکه بتواند حرفی بزند، گريه كرد و از او كمك خواست. شيخ پرسيد: دنبال چه می‌گردی؟ چرا نااميد شده‌ای؟
فرستاده شاه گفت: پادشاه مرا انتخاب كرد تا درخت كم‌يابی را در هند پيدا كنم كه ميوه آن آب حيات است و جاودانگی می‌بخشد. شاه از من خواست میوه آن درخت را برایش بیاورم تا بخورد و عمر جاودانه داشته‌باشد. سال‌ها آن را در کشور هندوستان جستم و نيافتم و جز تمسخر و طنز مردم چيزی حاصل نشد. شيخ خنديد و گفت: ای مرد پاك دل! آن درخت، درخت علم است در دل انسان. درخت بلند و عجيب و گسترده دانش، همان آب حيات و جاودانگي عمر است. تو راهت را از ابتدا اشتباه رفته‌ای، چون به دنبال صورت بوده‌ای و نه معنی. 

این معنای بزرگ (علم) نام‌های بسياری دارد. گاه نامش درخت است و گاه آفتاب، گاه دريا و گاه ابر، علم صدها هزار آثار و نشان دارد و كم‌ترين اثر آن عمر جاودانه برای فردی است که به جستجوی علم می‌رود و برای کسب علم تلاش می‌کند.
علم و معرفت يك چيز است. يك فرد است. با نام‌ها و نشانه‌های بسيار. مانند پدر تو كه نام‌های زيادی دارد: برای تو پدر است، برای پدرش، پسر است، برای يكی دشمن است و براي يكي دوست است، پدر تو صدها، اثر و نام دارد ولی يك شخص است. هر كه به نام و اثر نظر داشته باشد، مثل تو نااميد می‌ماند، نمی‌تواند به حقیقت برسد و هميشه در جدايي و پراكندگی خاطر و تفرقه است. تو از آن حکایتی که شنیدی، نام درخت را گرفته‌ای نه راز درخت را. نام را رها كن به كيفيت و معني و صفات بنگر، تا به ذات حقيقت برسی. همه اختلاف‌ها و نزاع‌ها از نام آغاز می‌شود. اگر به عمق معنا برسی، خواهی یافت که در دريای معنی آرامش و اتحاد نهفته است. 

نظر شما درباره این حکایت کهن و آموزنده چیست؟

بیشتر بخوانید: حکایت آموزنده سه گاو و فریب خوردن از روباه مکار | عاقبت نفاق و دو دستگی

لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما و کاربران محترم سایت ستاره به اشتراک بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید