اشعار پند آموز؛ ناب‌ترین و شنیدنی‌ترین شعرهای آموزنده فارسی

اشعار پند آموز، شعرهای کوتاه و بلندی هستند که مفاهیم ارزشمند و آموزنده برای سعادت و خوشبختی انسان‌ها در زندگی را درون خود دارند. دراین مطلب از ستاره زیباترین شعرهای شنیدنی و آموزنده فارسی را برای شما گردآوری کرده‌ایم.

اشعار پند آموز

ادبیات غنی فارسی سرشار از جملات و شعرهای پندآموز و شعر درباره مهربانی است. گفته‌هایی حکیمانه از بزرگان شعر و ادب همچون داستان کوتاه مارگیر و اژدها از مثنوی مولانا و یا حکایت های گلستان سعدی که هرکدام درس‌های زیادی برای زندگی سعادتمند در دل خود دارند. از این رو در این نوشته از ستاره برای شما مجموعه‌ای از اشعار پند آموز و شنیدنی آورده‌ایم که خواندن آن‌ها خالی از لطف نیست. با ما همراه شوید.

بهترین اشعار پند آموز کوتاه و مفهومی

به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای

بپرسیدم از مرد نیکوسخن
کسی کو بسال و خرد بد کهن

که از ما به یزدان که نزدیک‌تر
که را نزد او راه باریک‌تر

چنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی ز پروردگار آفرین

✿•❀•✿

قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهان گرد را

قناعت کن ای نفس بر اندکی
که سلطان و درویش بـینی یکی

چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی
چرا ریزی از بـهر بترف آبروی

✿•❀•✿

نوای بلبل

بلبل آن دم که در نوا گردد
گویدت این جهان فنا گردد

بر خلایق ستم مکن زیرا
زیرا این چرخ و گنبد مینا

دست غیبی همیشه در کار است
محتسب دم به دم به بازار است

✿•❀•✿

کعبه دل

تو بنده ای و بنده بمان معصیت نکن
خوف خدا به دل بنشان معصیت نکن

منبر برو برای خودت دم به دم رفیق
در گوش خود مدام بخوان معصیت نکن

از دل چگونه نفی خواطر نمی‌کنی
خود را از این خطر برهان معصیت نکن

خود را بکاو، کعبه دل خانه خداست
شیطان چرا نشسته در آن معصیت نکن

دنیای ما، قدم به قدم محضر خداست
در محضر خدای جهان معصیت نکن

با دست و پا و گوش و زبان اهل ذکر باش
با دست و پا و گوش و زبان معصیت نکن

این معصیت نکن به خدا ذکر اعظم است
خود را به وصل حق برسان معصیت نکن

صحرانشین شده‌است امام از گناه تو
ای شیعه امام زمان معصیت نکن

قتل حسین کار همان مردمی است که
پر شد گناه در دلشان معصیت نکن

امیر عظیمی

✿•❀•✿

گوهر وجود

ﻣﺎﯾﻪ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﻛﺴﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ کسر ﺷﺄﻥ شعله ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﯿﺮﺩ گرچه ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﻧﺎﻛﺴﯽ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ

ﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﯼ ﺑﺰﺭﮔﯽ می‌کنند

ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ کوچک ﻻﯾﻖ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ یک ﻛﻮﺭﻩ ﻣﯽ‌ﺁﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥ
ﺁﻥ ﯾﻜﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻌﻞ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ

ﻛﺎﻛﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺭﺗﺒﻪ‌ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩ
ﺯﻟﻒ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ مشک ﻭ ﻋﻨﺒﺮ ﺍﺳﺖ

ﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﯽ‌ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ می‌خورد ﺗﯿﻐﯽ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ

ﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ‌ﺩﺍﺭ
ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﯿﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻣﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ

ﺻﺎﺋﺒﺎ! ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﮔﻮ ﻋﯿﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﮕﻮ
ﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ

صائب تبریزی

✿•❀•✿

هر آن کس که دندان دهد نان دهد

یکی طفل، دندان برآورده‌بود
پدر سر به فکرت فرو برده‌بود

که من نان و برگ از کجا آرمش
مروت نباشد که بگذارمش

چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت
نگر تا زن او چه مردانه گفت

مخور گول ابلیس تا جان دهد
هر آن کس که دندان دهد نان دهد

توانا است آخر خداوند روز
که روزی رساند تو چندان مسوز

✿•❀•✿

چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند

پذیرنده هوش و رای و خرد
مر وی را دد و دام فرمان برد

ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی

مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی

ترا از دو گیتی برآورده‌اند
به چندین میانجی بپرورده‌اند

اولین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار

شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین

نگه کن سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی ازین به گزین

به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست

چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا

نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد

نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش

نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی

ازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار

فردوسی

✿•❀•✿

خیمه انس

پیش صاحب‌نظران مُلک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که ز مُلک آزاد است

آنکه گویند که بر آب نهاد است جهان
مشنو ای خواجه که تا در نگری بر باد است

خیمه انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه ناموضع و بی‌بنیاد است

دل بر این پیرزن عشوه‌گر دهر مبند
نو عروسی است که در عقد بسی داماد است

هر زمان مِهر فلک بر دگری می‌تابد
چه توان کرد که این سفله چنین افتاده‌است

خاک بغداد به خونِ خلفا می‌گرید
ور نه این شط روان چیست که در بغداد است؟

حاصلی نیست به جز غم به جهان خواجو را
خرّم آن کس که به کلی ز جهان آزاد است

خواجوی کرمانی

✿•❀•✿

میازار موری

چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد

میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی درافتی به پایش چو مور

گرفتم ز تو ناتوان‌تر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است

خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است

اشعار پند آموز بلند

تک بیتی پند آموز

ز چشم خویشتن آموختن آئین هم‌دردی
که هر عضوی به درد آید بجایش دیده می‌گرید

✿•❀•✿

ظالم آخر میفتد از آه مظلومان به بند
ریسمان گرگ را دیدم ز پشم گوسفند

✿•❀•✿

از حادثه لرزند به خود کاخ‌نشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم

✿•❀•✿

میان سوخته و خام فرق بسیار است
سرشک تاک کجا؟ گریه‌ی کباب کجا؟

✿•❀•✿

فرصت هستی ندارد دستگاه انتظار
مفت امروزیم پس ای وعده‌ی فردا بیا

بیدل دهلوی

✿•❀•✿

نشستم پایِ هر بی ریشه‌ای از پای افتادم
به گلدان بدون گل نباید آب می‌دادم

✿•❀•✿

آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
و آن کس که مرا گفت نکو، خود نیکوست

شیخ بهایی

✿•❀•✿

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست

شهریار

✿•❀•✿

غم مخور جانا در این عالم که عالم هیچ نیست
نیست هستی جز دمی ناچیز و آن‌ دم‌ هیچ‌ نیست

ملک الشعرای بهار

✿•❀•✿

منگر به هر گدایی، که تو خاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان، که تو بس گران بهایی

مولانا

✿•❀•✿

خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات
مشکن دل کس را که در این خانه کسی هست

فروغی بسطامی

✿•❀•✿

موی بشکافی به عیب دیگران
وَر بپرسم عیب تو، کوری در آن

عطار نیشابوری

✿•❀•✿

هر که را مسخره کردیم رسیدیم به او
مگر آن‌ها که به خوشبختی‌شان خندیدیم

سید سعید صاحب علم

✿•❀•✿

خاطرات تلخ را از یاد بردن ساده نیست
میخ کج را از دل دیوار کندن مشکل است

سید سعید صاحب علم

✿•❀•✿

یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند درین عهد خریدار ندارد

صائب تبریزی

✿•❀•✿

خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید، غم مردم نخوری

اشعار پند آموز کوتاه

دوبیتی های پند آموز

بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوی
سخن هــای دانندگــان بشنوی

مگوی آن سخن، کاندر آن سود نیست
کز آن آتشت بهره جز دود نیست

✿•❀•✿

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
‌ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

دانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ

✿•❀•✿

زبانت ز عقلت حکایت کند
بیانت ز فضلت روایت کند

تو را نیست گر عقل و فضل و ادب
ز گفتار بیهوده بربند لب‏ 

✿•❀•✿

چو با ابلهان کَس شود همنشین
تو او را به چشم بزرگى مبین‏

سزد گر شود خوار و درمانده او
ز نزد همه دوستان رانده او 

✿•❀•✿

بزرگان خود را گرامى شمار
تو را گر بود جان من این شعار

کنند از تو کوچک‌تران احترام
به نیکى و خوبى برند از تو نام‏

✿•❀•✿

چو با صدقه منّت گذارى به کَس
تو را این چنین بذل و انفاق بس‏

گناهش ز اجرش بود بیشتر
مزن بر دل بینوا نیشتر

✿•❀•✿

کسى را بود عزّت و احترام
که باشد فروتن چو دارد مقام‏

کند پیشه افتادگى آن بلند
بپرهیزد از نخوت آن ارجمند 

✿•❀•✿

برو تکیه بر حکم تقدیر کن
نه چون جاهلان ترک تدبیر کن‏

چو کس را رضایت بود بر قض
شود از غم و رنج گیتى رها 

✿•❀•✿

چو بر دوستان خرده گیرد کسى
سرانگشت حسرت بخارد بسى‏

گریزند از او دوستانش زیاد
برندش همه دوستى را ز یاد 

✿•❀•✿

مکن هیچ‌گه راز کس را تو فاش
بیا در امانت تو خائن مباش‏

که از آن نباشد خیانت بتر
بپا گردد از آن بسى شور و شر

✿•❀•✿

چو کس نفس خود را شناسد درست
نباشد ز تهذیب آن هیچ سست‏

ز پاکى و عفّت نگردد جدا
کند دورى از هر بد و ناروا

✿•❀•✿

نباشد گریز از قضا و قدر
فراوان رسد بنده را، بی خبر

نگردى به تدبیر از آن رها
گناه است خشم از رضاى خدا

✿•❀•✿

هر کس بد ما به خلق گوید
ما دیده‌ی دل نمی‌خراشیم

ما خوبیِ او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته‌باشیم

سخن آخر

امیدواریم از خواندن این مچموعه اشعار پند آموز لذت برده‌باشید. اگر شما هم شعر، تک بیتی یا دوبیتی دیگری با مفاهیم زیبا و آموزنده شنیده‌اید با ما در بخش نظرات در میان بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید