سفر در ادبیات پارسی در اشعار شاعران با جهانبینیهای متفاوت دیده میشود. سفر در دیدگاه عرفانی به عنوان راهی برای فراموشی خویش زمینی، دستیابی به کمالات انسانی و رسیدن به خویشتن راستین آدمی است. در شعر عاشقانه سفر مضمون جدایی و دوری از یار را دارد.
طبیعتگرایی از دیدگاه کسب تجربه و آشنا شدن با جهان بیرون به سفر نگاه میکند. اشعاری درباره سفر با این بنمایههای متفاوت را در ستاره بخوانید.
گزیده شعر درباره سفر در قالب سنتی
بشنیدهام که عزم سفر میکنی مکن
مهر حریف و یار دگر میکنی مکن
تو در جهان غریبی غربت چه میکنی
قصد کدام خسته جگر میکنی مکن
از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو
دزدیده سوی غیر نظر میکنی مکن…
مولانا
✦✦✦
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی به رهت دوختهام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه این بی سر و ته قصه واهی
شهریار
✦✦✦
میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم
خبر از پای ندارم که زمین میسپرم
میروم بیدل و بی یار و یقین میدانم
که من بیدل بی یار نه مرد سفرم
خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم
وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم
غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم
پای میپیچم و چون پای دلم میپیچد
بار میبندم و از بار فروبستهترم
چه کنم دست ندارم به گریبان اجل
تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم
آتش خشم تو برد آب من خاک آلود
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم
هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرفها بینی آلوده به خون جگرم
نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر
تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم
به هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخنهای ترم
گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم
خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم
بصر روشنم از سرمه خاک در توست
قیمت خاک تو من دانم کاهل بصرم
گر چه در کلبه خلوت بودم نور حضور
هم سفر به که نماندست مجال حضرم
سرو بالای تو در باغ تصور برپای
شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم
گر به تن بازکنم جای دگر باکی نیست
که به دل غاشیه بر سر به رکاب تو درم
گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند
شرم بادم که همان سعدی کوته نظرم
به قدم رفتم و ناچار به سر بازآیم
گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم
شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو
به مگسران ملامت ز کنار شکرم
از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز
میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم
سعدی
پیشنهاد: اگر به خواندن شعر با مضمون سفر علاقه دارید، مجموع شعر مسافر را نیز می توانید در ستاره بخوانید.
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، ما را بکشد
گر همان بر سرخونریزی مایی، بازآ
کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
وحشی بافقی
✦✦✦
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد…
آن روز که میبستی بار سفرت را
گفتی به پدر هر که هنر داشته باشد
باید برود هرچه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد…
رفتی و من آن روز نبودم، دل من هم
تا با تو سر ِسیر و سفر داشته باشد…
برگرد، سفر طول کشید ای نفس سبز
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟!
مرتضی امیری اسفندقه
✦✦✦
میشود بی تو از این شهر، سفر کردن و رفتن
بیپیامی به تو با قهر، گذر کردن و رفتن
میشود صفحه هر خاطره را پاره نمودن
میشود یاد تو را دست به سر کردن و رفتن
میشود دور تر از سیطره تیر نگاهت
به بلندای تو از دور نظر کردن و رفتن
میشود عهد تو را مثل تو یکسویه شکستن
همه عمر به اندوه تو سر کردن و رفتن
میشود بی تو به دریا زد و بیهوده شنا کرد
بیهراس از شکم موج خطر کردن و رفتن
ولی ای دوست، به قرآن که حقیقت به جز این است
کی شود یک نفس از عشق حذر کردن و رفتن
✦✦✦
دلتنگ توام جانا هردم که روم جایی
با خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی
رفتم که سفر شاید درمان دلم گردد
رفتن نبُوَد چاره وقتی که تو اینجایی
از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام
بیهوده سفرکردم وقتی که تو ماوایی
با یک غزل ساده از عشق تو میگویم
آخر چه شود حاصل جز غصه و رسوایی
در حسرت دیدارت بی خوابم و بیدارم
یاد دل من هستی؟ ای مظهر زیبایی
تلخ است همه عمرم از شدت دلتنگی
یا سوی تو باز آیم؛ یا اینکه تو میآیی!
فاطمه صالحی
✦✦✦
باید ســـفر کنـی… ،ســــفرِ عاشـــــقانهها
با کـاروانِ بوســه…،ســـــرود و تـرانهها
تنـها دگر مـرو…، که در ایـن راه پُـر خطر
یک بوسـه دسـتگیر تـو باید…،به خـانهها
بتوان نهــاد، پُشتِ سر آن هفـت شهرِ عشق
شـرط آنکه…، خار رَه نشـود بَـر بهـانهها
دل را به مَرد وزن ز چه بندی؟ رها شوی
وردِ زبـانِ مَــرد و زنـی…، در زمـــانهها
چشـمانِ یار خـوان و بر آن یک گمان مَبَـر
ما را کـه دور میکند از حـق…، گمانهها
✦✦✦
به حس و حالِ شاعرانهام قسم که دیدنت خیال بود
به بوسه گاهِ رویِ همچو ماهِ تو رسیدنم محال بود
به آن نگاهِ عاشقانهات که آسمانِ هشتمم شده
دو چشم تو برای بردنم به اوجِ آسمان، دو بال بود
سفر به ماه، در تصورِ بشر، عبورِ از گرانشست
برای من گرانشِ تو مقصدِ نهاییِ کمال بود
میان جذبهیِ تنت، تنم پراز رسیدنِ به انتهاست
در انتهایِ این سفر بهشتِ تو نهایتِ جمال بود
با مجموعهای از شعر و متن در مورد جاده زیبا و خواندنی همراه ستاره باشید.
رباعی، دوبیتی و تک بیتهای ناب درباره سفر
از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی
تا این دل آواره از خویش سفر کرده
✦✦✦
ای دل به ره دیده، کردی سفر از پیشم
رفتی و که میداند، حال سفر دریا ؟
✦✦✦
من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم
که سر درخانه جان کرد عشق خانه پردازت
✦✦✦
ای سفر کرده کجا رفتی و احوال چه شد
نشد احوال تو معلوم بگو حال چه شد
✦✦✦
درد تو کم نشد ز سفر بلکه سد الم
از رنج راه دور و درازم زیاده شد
✦✦✦
در بادیه عشق تو کردم سفری
تا بو که بیایم ز وصالت خبری
در هر منزل که مینهادم قدمی
افکنده تنی دیدم و افتاده سری
مولانا
✦✦✦
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
✦✦
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
✦✦
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
✦✦
مکارم تو به آفاق میبرد شاعر
از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار
✦✦
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
✦✦
نمیدهند اجازت مرا به سیر سفر
نسیم باد مصلا و آب رکن آباد
✦✦
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
حافظ
✦✦✦
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
✦✦
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
✦✦
شب و روز رفت باید قدم روندگان را
چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد
✦✦
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست
✦✦
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
✦✦
هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد
✦✦
آن را که تو از سفر بیایی
حاجت نبود به ارمغانی
گر ز آمدنت خبر بیارند
من جان بدهم به مژدگانی
سعدی
✦✦✦
همی دلت بتپد زو به سان ماهی ازآنک
ز منزل دل تو قصد زی سفر دارد
ز منزل دلت این خوب و پرهنر سفری
بدان که روزی ناگاه رخت بردارد
ناصر خسرو
✦✦✦
چون به مقصد ره برم چون در سفر
در هوای خویش منزل کردهام
✦✦
چون مسافر تویی و من هیچم
من هیچ آخر این سفر چه کنم
✦✦
در همه عالم تو را خواهیم یافت
گر همه عالم سفر خواهیم کرد
✦✦
جان عزم سفر دارد زین بیش مخور خونش
تا بو که ز خون دل زاد سفری سازد
✦✦
روی تو ماه است و مه اندر سفر گردد مدام
همچو ماه از مشرق ره یارم اینک میرسد
✦✦
چون به مقصد ره برم چون در سفر
در هوای خویش منزل کردهام
عطار
✦✦✦
حیرت دیدار سامان سفر داریم ما
دامن آیینه امشب برکمر داریم ما
تا سراغ گوهر دل در نظر داریم ما
روز و شب گردابوش در خود سفر داریم ما
✦✦
نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر
برویم در پیات آنقدر که به ما ز ما خبری رسد
✦✦
صافی دل خواهی از سیر و سفر غافل مباش
تخته مشقکدورت از سکون میگردد آب
✦✦
در طبلگاه دل چو موج و حباب
منزل و جاده هر دو در سفرست
بیدل دهلوی
✦✦✦
شنیدم این که فردا ماه من عزم سفر دارد
بمیرم کاش امروزت، نبینم روی فردا را
هلالی جغتائی
✦✦✦
فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه
اندر سفر عشق مرا همسفری نیست
فروغی بسطامی
✦✦✦
از جور تو در سفر بیفشردم پای
دل را به تو و تو را سپردم به خدای
خاقانی
✦✦✦
هیچ کس نیست که از یار سفر کرده من
برساند خبری خیر و دلم شاد کند
اوحدی
✦✦✦
خواهم سفری کنم ز غم بگریزم
منزل منزل غم تو در پیش منست
ابوسعید ابوالخیر
✦✦✦
میرود دل به ره دیده و تا چون باشد
سفر دیده، مبارک سفر دریایی است
سلمان ساوجی
چون چاره رفتنست ، به ناچار میرویم
خواجوی کرمانی
✦✦✦
گو رفیقان سفر کنند که ما
نتوانیم، پای بند توایم
امیرخسرو دهلوی
✦✦✦
خوشا کاروانی که شب راه طی کرد
دم صبح اول به منزل نشیند
طبیب اصفهانی
✦✦✦
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
✦✦
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
شهریار
✦✦✦
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
هوشنگ ابتهاج
✦✦✦
تو رفتهای که بی من تنها سفر کنی
من ماندهام که بی تو شبها سحر کنم
تو رفتهای که عشق من از سر به در کنی
من ماندهام که عشق تو را تاج سر کنم
فریدون مشیری
✦✦✦
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
من و تو پنجرههای قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد
فاضل نظری
✦✦✦
برای با تو بودنم راه ستاره رفتهام
هر سفر ثانیه را من به شماره رفتهام
افشین مقدم
✦✦✦
دیگر چه بلاییست غم انگیز تر از این
من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید
فرامرز عرب عامری
✦✦✦
سفر یعنی من و گستاخی من
همیشه رفتن و هرگز نماندن
اردلان سرفراز
شعر نو درباره سفر
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
ـ دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
ـ همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
ـ به هر آن کجا که باشد
بجز این سرا، سرایم!
ـ سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را!
محمدرضا شفیعی کدکنی
✦✦✦
خیلی زود که برگردی
باز برای بی تو ماندن من
هزارهایست
که پرشکوفهترین کلمات مرا در غیاب نور
به خواب سایه خواهد برد
سفر به سلامت
سیدعلی صالحی
✦✦✦
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی اینها و آنها نیست
به سوی پهن دشت بی خداوندیست
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند…
مهدی اخوان ثالث
✦✦✦
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور میکنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خستهام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بستهام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشتهام، کجا؟
ندیدهای مرا؟
حسین پناهی
✦✦✦
آستین خیس پیراهنم
طعم شور عشق میدهد
گریه کجا بود!
یادت رفته سفر سه روزهات را؟
دلتنگیات، جادهها را چقدر بارانی کرد!؟
بعد گفتی:
مرد که گریه نمیکند!
گفتم:
گریه نیست عزیزکم
فقط چشمهایم به دور شدنت کمی آلرژی دارند!
حالا دور شدنت خیلی طولانی شده
میترسم،
تمام جادهها را آب ببرد!
محسن حسینخانی
✦✦✦
وقتی سفر
دوست داشتن تو باشد
رفتن هم آمدن است
سیدمحمد مرکبیان
✦✦✦
و آغاز سفر یادم نیست
و میاندیشم
کدامین دست مرا
چنین آغشته عشق
در ایستگاهی پیاده کرده است
که ریلهایش
از زاویه خارج شدهاند
و من
به آخر دنیا رسیدهام
بیآنکه سفر کرده باشم
چمدان دلتنگیام را
زیر سر خستگیهایم میگذارم
و بر نیمکتی دراز میکشم
که آسمانش
پر از سوت قطار است هنوز
پلکهایم ترمز میکنند
و در خوابی میافتم
که تمام ایستگاه را
برای پیاده شدنت
با آغوش انتظار
آذین بسته است
و تو در قطار افکار من
در راهی
بوی گل گرفته چشمانم
میشنوی؟
پرویز صادقی
پیشنهاد: مجموعه شعر انتظار را نیز می توانید در ستاره بخوانید.
✦✦✦
کولیها چمدان سفر ندارند
کوچیها سقفی بر سر ندارند
پرستوها مرزها را نمیشناسند
اما کولیها و کوچیها و پرستوها در سفر همراه دارند
همراهان بیشماران
قاصدکها تنها سفر میکنند
من پای سفر ندارم
دلی هم ندارم تا قوی دارمش
من باز هم به سفر میروم
یادت میآید؟
میگفتی خانه و باد در گودی دستهای رنگ پریده و پشت رگهای آبی بازوان من است
میدانی؟
دیگر فرقی هم نمیکند
دستهایم یادگار بیخانمانی منند
اما هنوز توان آن را دارند که اشکی را از گونهای پاک کنند
حالا هم دوباره وقت رفتن است جان دلم
سلام مرا به خدایت که نگهدار توست برسان
کیکاووس یاکیده
با دو چشم مطمئنتر از نور
با دو دست راستگوتر از همه آینهها
خواب دریای خزر را
به شب چشمانت میبخشم
موجها زیر پایت همه قایق هستند
ماسهها در قدمت میرقصند
من تو را در همه آینهها میبینم
روبرو، در خورشید
پشت سر، شب در ماه
من تو را تا جایی خواهم برد
که صدایی از جنگ
و خبرهایی کذایی از ماه
لحظههامان را زایل نکند
من تو را از همه آفاق جهان خواهم برد
پس همسفر با منی
تو سفر میکنی اما تنها
صبح صادق
و همه همهمه دستان
ره توشه تو
خسرو گلسرخی
✦✦✦
ای کاش سفر انتهای جهان بود
تا کسی در من مدام نگران نباشد
که باید برگردیم
آیا روزی دوباره به امروز باز خواهیم گشت؟
چرا همیشه تو را باور میکنم
وقتی هنوز
دروغهای دیروزت را از یاد نبردهام!
نیلوفر لاری پور
✦✦✦
سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه مینشینی
قهوهات را میخوری
سرت را به پشتی صندلی
تکیه میدهی تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانیات را برمیداری
به غریبه کنارت
سری تکان میدهی و میروی
همین که زخمِ آخرین آغوش را
به تن نمیکشی
همین که از دردِ خداحافظی
به خود نمیپیچی
همین که تلخی یک بغض را
با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی سفرت سلامت
نیکی فیروزکوهی
✦✦✦
مرا دوست بدار
مرا آرام دوست بدار
و در سفری که بیانتهاست
بسان یک موسیقی بی کلام
جادهای بی مسافر
و راهی که منتهی به درهای عمیق است
آرام
آرامتر
دوست بدار
چرا که شیب تند
چون عشقی آتشین
میتواند کشنده باشد!
حمید جدیدی
✦✦✦
تو مرا بدرقه میکردی هنگام غروب
تو به من میگفتی:
صبح پاییز تو، نامیمون بود
من سفر میکردم
و در آن تنگ غروب
یاد میکردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح
دل من پر خون بود
من پس از رفتنها، رفتنها
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو، کنون به نیاز آمدهام
داستانها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
بی تو میرفتم، میرفتم، تنها، تنها
و صبوری مرا
کوه تحسین میکرد
من اگر سوی تو برمیگردم
دست من خالی نیست
کاروانهای محبت با خویش
ارمغان آوردم…
حمید مصدق
✦✦✦
چمدانی که از سفر آوردم
کشتی غمگینی بود
که تنها میخواست
کنار تو آرام بگیرد
بهزاد عبدی
سفر به سلامت
پرنده دخترانه، ترانه!
تنها تو میدانی
که هیچ پیشگویی از خوابگزارانِ مَحْرَمِ آسمان
گُمان نخواهد برد
که من از بازجُستِ بیسرانجامِ آن سفر کرده
روزی به عریانترین رویاها خواهم رسید.
✦✦✦
چشمانت آخرین قایقهایی است که عزم مسافرت دارند
آیا جایی هست؟
که من از پرسه زدن در ایستگاههای جنون خستهام
و به جایی نرسیدم
چشمانت آخرین فرصتهای از دست رفتهاند
با چه کسی خواهند گریخت
و من… به گریز میاندیشم…
✦✦✦
بی تو هم میشود زندگی کرد
قدم زد،
چای خورد،
فیلم دید،
مسافرت رفت؛ …
فقط
بی تو
نمیشود به خواب رفت
✦✦✦
شعر من
جای قدمهای سفر کرده به اندوه شقایقها نیست
حرفهای دل من راز گل سرخ نبود
شعر من
کلبهی ویران شدهی پنجره نیست
✦✦✦
به درون ذهن جاریست
گل و شمع و شاپرکها
سه نماد عشق، اما
هر سه زار از جدایی
غم سوختن بدانند،
تا به وصل مرگ سازند
دم آخر اشک ماند،
که به رنگ آفتاب است
و به ارزش سه عاشق
من و مرگ عشق بیمار
من و حسرت جدائی
من و داستان غربت
من و اشک روح مرده
سفریست حاصلش، غم
سفریست تا نهایت
گل و لمس سینه خاک
شمع و اشک آخرینش
رقص شاپرک به شادی،
به نسیم میرساند
یک کلام، یک نشانه
که به مرگ بهترینها
هدفی بگشت زنده
✦✦✦
گاهگاهی سفری باید کرد
یا مسیر دگری باید رفت
و کسی را باید
دید گاهی شاید
یک کسی یا چیزی
رویدادی، عکسی
نگران مانده به راهت چشمی
ذهن نا خواسته شاید آنجا
میبرد در راهت
و کسی را شاید
دیدهای در خوابت
یا سرای پندار
مینمائی دیدار
گوئی از پشت کسی
نام ترا میخواند
✦✦✦
هرگز از دوری این راه مگو!
و از این فاصله ها که میان من و توست
و هرگاه که دلت تنگ من است،
بهترین شعر مرا قاب بکن
به نگاهت بگذار!
تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد!
و بداند که دل من با توست
و همین نزدیکی ست
سفر در شعر جهان
اگر دوستی بیابی که با او سفر کنی
مجذوب و ثابت قدم، لایق
بر خطرها همه غالب
آگاه و خوشدل هممسیر او باش
چون کسی را که به همسفری ارزد نیافتی
کسی که ثابت قدم و مجذوب نیست
هم بدان سان که راجه سرزمین فتح شده را وا میگذارد
به کردار کرگدن تنها سفر کن
بودا
ترجمه ع. پاشایی
✦✦✦
با خویشتن و سفر
شادمانه باز میگردم
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز میگردم
با خویشتن
سفر و آنچه معبود من بودند
تنها به سوی تو
آنتوان دو سنت اگزوپری
✦✦✦
پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفانخیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وا نهم
سُکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم
استواری امن زمین را
زیر پای خویش
مارگوت بیکل
ترجمه احمد شاملو
✦✦✦
عشق، نخستین گام به سوی خداست
و تسلیم، آخرین گام
و این دو گام کل سفر است
اوشو
کلام آخر
امیدواریم از مطالعه این اشعار لذت برده باشید. آیا شما هم شعری زیبا درباره سفر میدانید؟ لطفا نظرات و پیشنهادات خود را با ما و سایر همراهان مجله اینترنتی ستاره به اشتراک بگذارید.
موسی
این اشعار،خود یک سفر بود.زیبا ولی غمناک.