شعر درباره نامردی در ادبیات پارسی از پستی، حقارت، فرومایگی و بی غیرت بودن انسانها سخن میگوید. ناجوانمردی و بی مروت بودن یک فرد در نظر شاعر آنقدر بد جلوه کرده است که او را به سرودن شعر درباره این خصوصیت اخلاقی ناپسند واداشته است. نامردی با نامردمی مترادف گرفته میشود و نامردی خصوصیت نامردمان است. گاهی نیز شاعر در شعر در مورد پوچی دنیا از نامردی جهان و آدمیان گفته و از بیهوده بودن روابط آدم ها شکایت کرده است. اشعار متعدد در مورد نامردی و نامردان در شعر شاعران بزرگ و همچنین در شعر معاصر را در ستاره مطالعه کنید.
شعر درباره نامردی
بگریخته نفس تو از یار ز نامردی
چون بار گران دیده از خلق حذر کرده
برخیزی اگر مردی در شیوه ما آیی
تا شیوه ما بینی در سنگ اثر کرده
یک دردی درد ما در عالم رسوایی
صد زاهد خودبین را با دامن تر کرده
در حلقه چو دیدی خود دردی خور و مستی کن
وانگاه ببین خود را از حلقه به در کرده
چون کوری قرایان عطار عیان دیده
بینایی پیر خود صد نوع سمر کرده
عطار
✦✦✦
دیدی که وفا به جا نیاوردی
رفتی و خلاف دوستی کردی
بیچارگیم به چیز نگرفتی
درماندگیم به هیچ نشمردی
من با همه جوری از تو خشنودم
تو بی گنهی ز من بیازردی
خود کردن و جرم دوستان دیدن
رسمیست که در جهان تو آوردی
نازت ببرم که نازک اندامی
بارت بکشم که نازپروردی
ما را که جراحتست خون آید
درد تو چنم که فارغ از دردی
گفتم که نریزم آب رخ زین بیش
بر خاک درت که خون من خوردی
وین عشق تو در من آفریدستند
هرگز نرود ز زعفران زردی
ای ذره تو در مقابل خورشید
بیچاره چه میکنی بدین خردی
در حلقه کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی
سعدی سپر از جفا نیندازد
گل با گیهست و صاف با دردی
سعدی
✦✦✦
چه کردهام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاده که دست جفا برآوردی
به نوک خار جفا خستیم نیازردم
چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی
مرا به نوک مژه غمزه تو دعوت کرد
بخورد خونم و گفتا برو نه در خوردی
به حق غمزه شوخ تو در رسم لیکن
ز مردی است مرا صبر نه ز نامردی
به ره چو پیش تو باز آیم و سلام کنم
به سرد پاسخ گویی علیک و برگردی
بسوختی تر و خشک مرا به پاسخ سرد
که دید هرگز سوزندهای به این سردی
مرا نگویی کاخر به جای خاقانی
دگر چه خواهی کردن که کردنی کردی
خاقانی
✦✦✦
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی گرمی بازار کسی
من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود
بخت خوابیده کس دولت بیدار کسی
غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی
لطف حق یار کسی باد که در دوره ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی
گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی
شهریار
✦✦✦
به نامردمان مهر كردم بسی
نچیدم گل مردمی از كسی
بسا كس كه از پا در افتاده بود
سراسر توان را زكف داده بود
نه نیروش در تن، نه در مغز، رای
دو دستش گرفتم كه خیزد بپای
چو كم كم به نیروی من پا گرفت
مرا در گذرگاه، تنها گرفت
بحیلت گری خنجری از پشت زد
بخونم ز نامردی انگشت زد
شكستند پشتم نمكخوار گان
دورویان بیشرم و پتیارگان
گره زد بكارم سر انگشتشان
تبسم بلب، تیغ در مشتشان
ندارم هراسی ز نیروی مشت
مرا ناجوانمردی خلق، كشت
محبت به نامرد، كردم بسی
محبت نشاید به هر ناكسی
تهی دستی و بیكسی درد نیست
كه دردی چو دیدار نامرد نیست
مهدی سهیلی
✦✦✦
در شب تار این زمان، من به کجا رسیدهام
در صف مردانگی من، مرد وفا ندیدهام
حرف و مرام هرکسی، حق و حرام هرکسی
آنکه خورد نان حرام، آخرتش چو کرکسی
ای که ادب یافت نشد، کم کمکی در دل تو
از چه ادب دار شود، هرکسی در منزل تو
کار تو این گونه شده، چون بری آبرو چنان
مردی به آن نمیشود، گر کنی نامردی عیان
پیش همه کس تو چنان، مردی از ارباب قلم
حال آنچه نداری تو چرا، در همه جا کردی الم
کاش تو هم در این زمان، مرد جفا نمیشدی
نبرده آبروی کس، حداقل تو بیحیا نمیشدی
فکر تو این بوده که تو، بزرگ و استاده شدی
نه اینچنین نبوده است، تو از دل افتاده شدی
وای به حال و روز تو، چون که رسد قیامتی
باز که بی شرمی کنون، از تو فقط علامتی
کاش رسد به سادگی، جان و دلت تلف شود
چونکه تو حیوان شدهای، نان تو هم علف شود
کلام ایمانی
✦✦✦
برو ای فرو افتاده در گرداب نامردی
در این دم گشته رونق اسباب نامردی
به تو دل بستم از یار و دلبر بگذشتم
همه غرق مردی تو در پیچ و تاب نامردی
زور من به کاغذ رسید عمر تو به هرزگی
انگار باقی همه عمر تو با اصحاب نامردی
دوست آن با شد که گیرد دست دوست
خنجر از پشت نزند به آداب نامردی
توان ناتوان بردن به قصد زر و زور
ندارد افتخار هستی در عذاب نامردی
زبانه زد آن آتش کین که بر افروختن
زخم بردل نشاندی تو خوناب نامردی
یار و دوستان بر گرد من زخم خورده
جمع تسلیگو تو در فکر اسباب نامردی
رونق شده بازار قیمت بده همه طالب
کاسب مرد بردار بساط اسباب نامردی
آویزان به رشتهای نخ تابیده در گلو
پاره میشود پوسیده طناب نامردی
بد سواری بر چرخ دنیا اندکی درنگ
چگونه نهی کنم تو را در شتاب نامردی
ظاهر زبان فریب عجب روباه مکاری
نفرین بر این تزویر تو در خواب نامردی
شمس از زخم دوست تا کی شکوه کردن
راز بگشا زین دنیای فانی بدار نقاب نامردی
محمد شمس باروق
✦✦✦
خدایا خوب میبینی در این دنیای نامردی
دلی مظلوم میمیرد به زیر پای نامردی
صدای درد همسایه و چشمی بیخبر در خواب
تن کودک چه میلرزد! شب از سرمای نامردی
ببین دستان مردی را پر از تشویش نانی سرد
و زخم قلب یک مادر پر از لالای نامردی
بیان حس یک دفتر به دور از واژه مردی
قلمها اشک میریزند سر امضای نامردی
تمام روزها ابری و دنیا جای ماندن نیست
خدایا یک نشانی ده نباشد جای نامردی
سکوت پنجره مبهم به روی کوچه پاشیده
غبار بی کسیها را تن درهای نامردی
معلم خسته شد از ما ولیکن بیست میگیریم
در این دنیا که میگوید به ما املای نامردی
مریم احمدی
✦✦✦
از این همه نامردمیها قلبم داره میمیره کم کم
من از تو میپرسم خدایا اینجا زمینه یا جهنم
وقتی برای گریه کردن باید از این دنیا جدا شد
وقتی واسه آزاد بودن باید اسیر آدما شد
میگن وقتی میخوای از این همه بدبختی راحت شی
یا باید بگذری از جون یا همرنگ جماعت شی
باید اونی شی که میگن باید اونی شی که میخوان
چه رنجی داره تن دادن به این قانون بی وجدان
چقد بد میشه وقتی که زمین برعکس میچرخه
یا هر آغاز شیرینی همیشه آخرش تلخه
زمین درگیر ابراز یه جور آفتاب و مهتابه
زمان سرگیجه میگیره خدا تو آسمون خوابه
تو دنیایی که هر روزش مثه دیروز میمونه
مصیبت میشه وقتی که زمین میچرخه وارونه
ولی ای کاش وقتی که زمین میچرخه وارونه
منو بفرسته چند سالی عقب تر برنگردونه
شاید تو این ظلمت خدایا تو ساحلو از یاد بردی
گم شد تو دریا کشتی عشق سکانو دست کی سپردی
اینجا سر هر چهاروپنجش این خلق درگیر نبردن
حق با ملائک بود وقتی با ناامیدی سجده کردن
میگن وقتی میخوای از این همه بدبختی راحت شی
یا باید بگذری از جون یا همرنگ جماعت شی
باید اونی شی که میگن باید اونی شی که میخوان
چه رنجی داره تن دادن به این قانون بی وجدان
میگن وقتی میخوای از این همه بد بختی راحت شی
یا باید بگذری از جون یا همرنگ جماعت شی
باید اونی شی که میگن باید اونی شی که میخوان
چه رنجی داره تن دادن به این قانون بیوجدان
متن آهنگ نامردمی رضا صادقی
ترانهسرا: مرجان زنگنه
✦✦✦
از اینجا میروم روزی تو میمانی و فصلی زرد
بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد؟
از اینجا میروم شاید همین امروز یا فردا
تو خواهی ماند تنها در حصار خشتهایی سرد
از اینجا میروم تا شهر فرداهای نامعلوم
که آنجا سرنوشتم هر چه پیش آورد، پیش آورد
از اینجا میروم اینجا کسی آیینه باور نیست
که دارد آسمانش سنگ میبارد، زمینش گرد
دریغا دیر خیلی دیر، خیلی دیر فهمیدم
که من چندیست هستم از مدار اعتنایت طرد
در آن آغاز بعد از من در این پایان بعد از تو
که خواهی دید خیلی فرق دارد مرد با نامرد
تو را در خوابهایم بعد از این دیگر نخواهم دید
تو را با آبها آیینهها معنا نخواهم کرد
“محمد سلمانی”
✦✦✦
امشب نسیم کوی تو هم یاد ما نکرد
از پیچ کوچه رد شد و ما را صدا نکرد
با این که غم هزار شبیخون به سینه زد
نازم به دل که خانه خود را رها نکرد
در قحطیِ قداست اورادِ رنگ رنگ
نجواگر نیاز، هوای دعا نکرد
جان داد و سوخت هر چه هوس بود در دلم
کاری که عشق کرد، گمانم خدا نکرد
گفتم به دل، قلندر هر کوی و در مباش
این کهنه حاجتی است که هرگز روا نکرد
مست گناه بودم و دستم به دست دوست
چون دوست بود، راز مرا بر ملا نکرد
یک عمر خضر در پی این چشمه تشنه بود
اما گذر به ظلمت آب بقا نکرد
زاهد به نخل باورم آویخت بند کفر
چون ریشه داشت خم و نشد و پشت تا نکرد
موج وجودم از دل توفان کشیده قد
یک بار اعتنا به نسیم صبا نکرد
جانم پر از شکیب و دلم دشت انتظار
روحم به غیر دوست، به کس اعتنا نکرد
صد شکر ای زمانه! که هرگز به عمر خویش
ارفع حساب روی تو نامرد، وا نکرد
“ارفع کرمانی”
✦✦✦
اول آبی بود این دل، آخِر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هرچه با مقصود خود نزدیکتر میشد، نشد
هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد
هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه میپنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سربهزیر و ساکت و بیدستوپا میرفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد
بعد هم تبعید و زندانِ ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد
کودکِ دل شیطنت کردهست یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر، طرد شد
“قیصر امین پور”
✦✦✦
امشب كسی به سيب دلم ناخنک زده است!
بر زخمهای كهنه ی قلبم نمک زده است!
اين غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه!
خون است اینکه بر جگر من شتک زده است
قصـــدم گلايــــه نيست، خودت جای من، ببين
ما را فقط نه دوست، نه دشمن، فلک زده است!
امـروز هــــم گذشت و دلت ميهمان نشد
بر سفره ای كه نان دعايش كپک زده است!
هرشب من -آن غريبه كه باور نمی كند
نامرد روزگار، به او هـم كلک زده است
دارد به باد می سپرد این پيــــــــام را:
سيب دلم برای تو ای دوست، لک زده است!
“مژگان عباسلو”
✦✦✦
تک بیتی درباره نامردی
رفته ام گرچه دلم منتظر برگرد است
چقدر صبر از این زاویه اش نامرد است
✦✦✦
فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن
که من سلطان عشق و شهریار شعر ایرانم
“شهریار”
✦✦✦
در حلقه کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی
✦✦✦
ز نامردی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان
✦✦✦
همه بد سگالید و با کس نساخت
به کژّی و نامردمی سر فراخت
فردوسی
✦✦✦
به نامردی نخواهی یافت چیزی
خمش کردم که تا نجهد خطایی
✦✦✦
اگر در حلقه مردان نمیآیی ز نامردی
چو حلقه بر در مردان برون میباش و در میزن
مولانا
✦✦✦
ای به دل کرده دین به نامردی
چند از این نان و چند از این خوردی
✦✦✦
به نزد چون تو بیحسی چه دانایی چه نادانی
به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا
✦✦✦
در لباس شیرمردان در صف کم کاستی
همچو نامردان گریبان خشک و تر دامن مباش
✦✦✦
گفت هیهات خون خود خوردی
این چه نااهلی است و نامردی
✦✦✦
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت
✦✦✦
همه تخم نامردمی کاشتی
ببین لاجرم تا چه برداشتی
سعدی
✦✦✦
مساز عیش که نامردمی است طبع جهان
مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا
خاقانی
✦✦✦
چنین یک روز اگر در درد باشی
که من هستم، ننالی، مرد باشی
✦✦✦
اگر در راه دین گردیت بودی
ز نامردی خود دردیت بودی
✦✦✦
به مردی رَو دران دینی که هستی
که نامردیست در دین بت پرستی
عطار
✦✦✦
گر نریزد عشق خون عقل را از عجز نیست
داغ نامردی است خون صید لاغر تیغ را
✦✦✦
انتظار قتل، نامردی است در آیین عشق
خون خود چون کوهکن مردانه میریزیم ما
✦✦✦
قانع از دنیا به رنگ و بو شدن
سخت نامردانه میدانیم ما
صائب تبریزی
✦✦✦
عیان مطلوب و ما محجوب هیهات
حجاب از نفس نامردانه ماست
حکیم نزاری
✦✦✦
بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا
مرو ای مرد که این طایفه نامردانند
شهریار
✦✦✦
شود راحت به مردن شخص عادی
ز نامردی و یا از نامرادی
ملک الشعرا بهار
✦✦✦
در حلقه کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی
“سعدی”
✦✦✦
دوبیتی درباره نامردی
ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی
گه فصل خزان و گه بهار آوردی
مردان جهان را همه بردی به زمین
نامردان را بروی کار آوردی
رباعی از ابوسعید ابوالخیر
✦✦✦
هر کجا مردی بد اکنون همچو تو تردامنند
چند گویی مرد هستم یاد نامردان مکن
اهل را در کوی معنی همچو مردان دستگیر
یار نااهلان مباش و یاد نا اهلان مکن
سنایی
✦✦✦
در این بازار نامردی به دنبال چه میگردی
نمییابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی
برو بگذر از این بازار، ازاین مستی و طنازی
اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو میبازی
✦✦✦
مهربانی دوای هر دردی است
دشمن جنگ و قهر و دلسردی است
بدترین دشمن جوانمردان
حیله و مکر و رنگ و نامردی است
غلامنبیاشراقی
✦✦✦
به شهر رنگ ها رفتيم گفتي زرد نامرد است
اگر رنگي تو را در خويش معنا كرد نامرد است
بيا پيمان ببنديم از جهان هم جدا باشيم
ازاين پس هرکه نام عشق را آورد،نامرد است
✦✦✦
دریغ و درد که تا این زمان ندانستیم
که روزگارِ زبون تا چه پایه نامرد است
به شعرِ خویش حسد می بریم و می خندیم
که خویش خانه نشینیم و او جهانگرد است
✦✦✦
شعر نو در مورد نامردی
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
فریدون مشیری
✦✦✦
میدانم که تو دیگر
برای من
تکرار نخواهی شد
اما قطعاً
یکی دیگر
جایت را پر خواهد کرد
که هرگز به نامردی تو نیست
و من، او را
بخاطر به یاد آوردن خیانتهای تو
و اشتباهات گذشتهام
با تمام وجودم
عاشقانه دوست خواهم داشت
ابوذر مهری
✦✦✦
ای انسان، ای رفیق
ای که اسم آدم برخودگذاشتهای
بویِ سوختهای که درنسیم به مشامت میرسد
بوی خاکستر دل سوخته منست
که با آتش نامردیها شعلهور شد
و به خاموشی سرد خاکستر رسید
آن پرها که میبینی
به پرواز درآمدهاند در باد
پر بالهای شکسته آرزوهای مناند
سایه سیرنگ
✦✦✦
نامردی کاری نداره
مردونه بودن مشکله
بین رفیق و نا رفیق
هنوز زیاده فاصله
علیرضا فیضی
✦✦✦
مرد اگر بودم
نبودنت را غروبهای زمستان
در قهوه خانه دوری
سیگار میکشیدم
نبودنت دود میشد
و مینشست روی بخار شیشههای قهوه خانه
بعد تکیه میدادم به صندلی
چشمهایم را میبستم
و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه میکردم
تا بیشتر از یادم بروی
نامرد اگر بودم
نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم
مرد نیستم اما
نامرد هم نیستم
زنم و نبودنت
پیرهنم شده است
رویا شاه حسین زاده
✦✦✦
کلام آخر
شاید در این دوران که نامردی و ناجوانمردی زیاد شده، شاید تنها راه آرامش بخشیدن به روح و جانمان مطالعه اشعاری باشد که حس و حال ما را به خوبی بیان کند. شما در ارتباط با این موضوع چه اشعاری را میدانید؟ لطفا نظرات و پیشنهادات خود را با ما و سایر همراهان مجله ستاره به اشتراک بگذارید.
فرشته
با سلام
اگر تو زندگیتون یکی پیدا بشه توی اب و یا غذاتون موادی بریزه که باعث کاهش هوش و حافظه شما شود و شما بدون اینکه بفهمید اون رو بخورید و نفهمید چه بلایی سر حافظه بلند مدتتان امده و در اینده دور در اثر مراقبه و مدیتیشن و دیدن واکنش هایی که باعث شک در شما شده و ان شخص را شناسایی کرده باشید . و فامیلتان باشد چه به او خواهید گفت ؟
yasir
وله چی بگویم خیلی تیت تیت شعر ها خو بود.و خودم یک نظر دارم اگر قبول شود باعرض معذرت :اگر یگان جملات برای رفیق نامرد باشه وبرای تمام کسانیکه نامرداستند گفته شود. ویا بیان شود خیلی ها خوب میشود امی سخن ما اولاد غریب را خو بپذیرین خودم فرمانده چهاردهی کابل استم هر اعتراض داشتید میتوانید آزادانه بگوید ودر اخیر اگر اجازه باشد یک شعر نوشته بکنم یک دو تا
مرد مفلس نزد مردم هر چی گوید باطل است . مصرعه دومش از یادم رفته خیر است.
ودومش در حریم شعر نرمستی نکن ای روباه پیر..
گر به چنگال زند چیغت به آسمان میرسید .. آه بابیم فکرت است هوشت نی در اخیر اگر کدام کار خلاف صورت گیرد باز از خود گله کنین از ما نی آه ههههههههههههههههههههههههههه