بهار زیباترین شروع طبیعت، همواره دست مایه بهترین اشعار شاعران بوده است. زنده شدن طبیعت در این فصل نمادی از بیداری پس از خوابی طولانی است.
اگر از خواندن شعر بهار از حافظ، اشعار مولانا درباره بهار یا سعدی لذت میبرید بهتر است اشعاری که شاملو در مورد بهار سروده است را نیز تجربه کنید. ما در این مقاله مجموعهای زیبا شعر بهار از شاملو با موضوعات بهار، نوروز و جان گرفتن طبیعت را گردآوری کرده ایم.
توجه: در دوره ی معاصر، شعر بهار مفهومی کاملا متفاوت پیدا کرد و با توجه به مسایل اجتماعی و سیاسی این دوره، برجسته شد. برجستگی بهارانه از یکسو به سبب اندیشه های ملی گرایانه و تجدید و افتخار به آداب و رسوم ایرانی است و از سویی به سبب شکستهای پی درپی اجتماعی و روحیهی مایوس شاعران به غم و اندوه تبدیل میشود.
یافتهها نشان میدهد که بهار در شعر شاملو با توجه به اوضاع نابسامان زمان شاعر، به جای آنکه به خوشحالی و شادی بینجامد، بیشتر با غم و اندوه همراه است.
شعر بهار از شاملو
نوروز در زمستان
نوروز در زمستان نام یکی از اشعار عاشقانه شاملو از مجموعه شعر “حدیث بیقراری ماهان” است که در تاریخهای نوروز ۱۳۵۶ و پاییز ۱۳۷۲ سروده شده است.
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه میآید،
جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بی گندم ِ سبز و سفره می آید،
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی بار ِ سالهاشان بر دوش:
تا لالهی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع اش را
و تاقچه گناه
دیگر بار
با احساس ِ کتابهای ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمعهای خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچهها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
← شعر بهار از شاملو →
من و تو، درخت و بارون …
شعر “من و تو، درخت و بارون …” یکی از اشعار شاملو از مجموعه شعر “آیدا در آینه” است. آیدا در آینه عنوان مجموعه شعری است که پس از حضور آیدا در زندگی شاملو سروده شد.
این شعر از احمد شاملو توسط خشایار اعتمادی به زیبایی خوانده شده است.
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
میون جنگلا طاقم میکنه
تو بزرگی مثل شب
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مثل شب
خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو
تازه وقتی بره مهتاب و
هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازه روز
مث شب رود بزرگی
مث شب
تازه روزم که میاد
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح
تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مثل اون ململ مه نازکی
اون ململ مه
که روی عطر علفا مثل بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون ماندن و رفتن
میون مرگ و حیات
مث برفایی تو
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی!
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای تو باغم میکنه
میون جنگلا طاقم می کنه.
بهار خاموش
شعر بهار خاموش از مجموعه اشعار شامو در کتاب هوای تازه است. این شعر در سال ۱۳۲۸ سروده شده است.
بر آن فانوس کهش دستی نیفروخت
بر آن دوکی که بر رَف بیصدا ماند
بر آن آیینهی زنگار بسته
بر آن گهواره کهش دستی نجنباند
بر آن حلقه که کس بر در نکوبید
بر آن در کهش کسی نگشود دیگر
بر آن پله که بر جا مانده خاموش
کساش ننهاده دیری پای بر سر
بهارِ منتظر بیمصرف افتاد!
به هر بامی درنگی کرد و بگذشت
به هر کویی صدایی کرد و اِستاد
ولی نامد جواب از قریه، نز دشت.
نه دود از کومهیی برخاست در ده
نه چوپانی به صحرا دَم به نی داد
نه گُل رویید، نه زنبور پر زد
نه مرغِ کدخدا برداشت فریاد.
به صد امید آمد، رفت نومید
بهار آری بر او نگشود کس در.
درین ویران به رویش کس نخندید
کساش تاجی ز گُل ننهاد بر سر.
کسی از کومه سر بیرون نیاورد
نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.
هوا با ضربههای دف نجنبید
گُلی خودروی برنامد ز باغی.
نه آدمها، نه گاوآهن، نه اسبان
نه زن، نه بچه… ده خاموش، خاموش.
نه کبکانجیر میخوانَد به دره
نه بر پسته شکوفه میزند جوش.
به هیچ ارابهیی اسبی نبستند
سرودِ پُتکِ آهنگر نیامد
کسی خیشی نبُرد از ده به مزرع
سگِ گله به عوعو در نیامد.
کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال
که پا بر جادهی خلوت گذارد
کسی پیدا نشد در مقدمِ سال
که شادان یا غمین آهی بر آرد.
غروبِ روزِ اول لیک، تنها
درین خلوتگهِ غوکانِ مفلوک
به یادِ آن حکایتها که رفتهست
ز عمقِ برکه یک دَم ناله زد غوک…
بهار آمد، نبود اما حیاتی
درین ویرانسرای محنتآور
بهار آمد، دریغا از نشاطی
که شمع افروزد و بگشایدش در!
← شعر بهار از شاملو →
بیشتر بخوانید: اشعار شاملو برای آیدا
غزلی در نتوانستن
شعر “غزلی در نتوانستن” یکی از اشعار کتاب “آیدا، درخت و خنجر و خاطره” است. “مجموعه شعر آیدا، درخت و خنجر و خاطره” بین سالهای ۴۳ تا ۴۴ خورشیدی منتشر شد.
این شعر در ۱۳ دی ۱۳۴۳ سروده شده است.
از دستهای گرم تو
كودكان توأمان آغوش خویش
سخنها میتوان گفت
غم نان اگر بگذارد
نغمه در نغمه در افكنده
ای مسیح مادر ای خورشید
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم كرد
غم نان اگر بگذارد
رنگها در رنگها دویده
از رنگین كمان بهاری تو
كه سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است
نقشها میتوانم زد
غم نان اگر بگذارد
چشمه ساری در دل و آبشاری در كف
آفتابی در نگاه و فرشتهای در پیراهن
از انسانی كه تویی
قصهها توانم كرد
غم نان اگر بگذارد
← شعر بهار از شاملو →
گنجشک کوچک من باش
به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،
بزرگ ترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و
برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان…
همانگونه که در ابتدای مطلب گفته شد مفهوم شعر بهار از شاملو با معانی و مفاهیمی که در ادبیات کهن آورده شده کاملا متفاوت است. نوع تصویر سازی و نگاه به بهار با جامعه و زمان زیست شاملو مطابقت داشته و اشعار درون مایه انتقادی دارند.