معنی درس بوی جوی مولیان با آرایه های ادبی

روان خوانی بوی جوی مولیان که در کتاب فارسی پایه دوازدهم آمده است، قسمتی از کتاب بخارای من ایل من حمد بهمن بیگی است. معنی درس بوی جوی مولیان را با آرایه های ادبی و معنی کلمات هر بند بخوانید.

ستاره | سرویس محتوای کمک درسی – محمد بهمن بیگی نویسندۀ معاصر از عشایر فارس و شیفتۀ ایل قشقایی، متولد ۱۲۹۹ است. او در سال ۱۳۶۸ در کتابش به نام «بخارای من، ایل من» دوره‌های کودکی و نوجوانی خود، و فراز و فرود تاریخ معاصر ایل قشقایی را در قالب داستان  به نگارش درآورده است. نثر این کتاب، روان و طنز آمیز است. متن درس بوی جوی مولیان از این کتاب گزینش شده است. در این مطلب معنی درس بوی جوی مولیان را با بررسی قلمرو ادبی و قلمرو زبانی می خوانید. 

شما می‌توانید معنی درس کویر و آرایه ها و معنی واژگان آن را نیز در ستاره بخوانید. 

 

معنی درس بوی جوی مولیان

 

معنی درس بوی جوی مولیان

من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهۀ اسب آغاز کردم. در چهار سالگی پشت قاش زین نشستم. چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند. تا ده سالگی حتّی یک شب هم در شهر و خانۀ شهری به سر نبردم.

معنی کلمات: شیهه: صدای و آواز اسب / قاش: قاچ، قسمت برآمده جلوی زین؛ کوهه زین / خفیف: سبک

آرایه های ادبی: به سر بردن: کنایه از گذراندن

 

ایل ما در سال دو مرتبه از نزدیکی شیراز می‌گذشت. دست فروشان و دوره گردان شهر بساط شیرینی و حلوا در راه ایل می‌گستردند. پول نقد کم بود. مزۀ آن شیرینی‌های باد و باران خورده و گرد وغبار گرفته را هنوز زیر دندان دارم.

معنی کلمات: ایل: گروهی از مردم هم نژاد که فرهنگ و اقتصاد مشترک دارند و معمولا به صورت چادرنشینی زندگی می‌کنند؛ ایل و تبار: خانواده و نژاد و اجداد / بساط: گستردنی / حلوا: گونه‌ای شیرینی، افروشه

آرایه های ادبی: شیرینی‌های باد و باران خورده: کنایه از شیرینی های نه خیلی تر و تازه / مزۀ … زیر دندان داشتن: کنایه از لذت چیزی را به یاد آوردن

 

از شنیدن اسم شهر، قند در دلم آب می‌شد و زمانی که پدرم و سپس مادرم را به تهران تبعید کردند، تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود، من بودم؛ نمی‌دانستم که اسب و زینم را می‌گیرند و پشت میز و نیمکت مدرسه ام می‌نشانند. نمی‌دانستم که تفنگ مشقی قشنگم را می‌گیرند و قلم به دستم می‌دهند.

معنی کلمات: تفنگ مشقی: تفنگ آموزشی

آرایه های ادبی: قند در دل آب ‌شدن: کنایه از شادمان شدن / پشت میز و نیمکت مدرسه ام می‌نشانند: کنایه از این که به درس خواندن وادارم می کردند / قلم به دستم می‌دهند: کنایه از این که به خواندن و نوشتن وادارم می کردند.

 

پدرم مرد مهمّی نبود. اشتباها تبعید شد. مادرم هم زن مهمّی نبود. او هم اشتباها تبعید شد. دار و ندار ما هم اشتباها به دست حضرات دولتی و ملّتی به یغما رفت. برای کسانی که در کنار گواراترین چشمه‌ها چادر می‌افراشتند، آب انبار آن روز تهران مصیبت بود. برای کسانی که به آتش سرخ بَن و بلوط خو گرفته بودند، زغال منقل و نفت بخاری آفت بود. برای مادرم که سراسر عمرش را در چادر باز و پُر هوای عشایری به سر برده بود، تنفّس در اتاقکی محصور، دشوار و جانفرسا بود. برایش در حیاط چادر زدیم و فقط سرمای کشنده و برف زمستان بود که توانست او را به چهار دیواری اتاق بکشاند.

معنی کلمات: داروندار: همه دارایی / یغما: غارت؛ به یغما رفتن: غارت شدن / ‌افراشتن: برپا کردن / مصیبت: گرفتاری / بَن: پسته وحشی / خو گرفتن: عادت کردن / محصور: احاطه شده / تنفس: نفس کشیدن / جانفرسا: جانکاه / چهار دیواری: زمینی که در چهار سمت آن دیوار باشد

آرایه های ادبی: به سر بردن: کنایه از زندگانی کردن، گذراندن

 

ما قدرت اجارۀ حیاط دربست نداشتیم. کارمان از آن زندگی پر زرق و برق کدخدایی و کلانتری به یک اتاق کرایه‌ای در یک خانۀ چند اتاقی کشید. همه جور همسایه در حیاطمان داشتیم؛ شیرفروش، رفتگر شهرداری، پیشخدمت بانک و یک زن مجرّد. اسم زن همدم بود. از همه دلسوزتر بود. روزی پدرم را به شهربانی خواستند. ظهر نیامد. مأمور امیدوارمان کرد که شب می‌آید. شب هم نیامد. شب‌های دیگر هم نیامد.

معنی کلمات: حیاط: محوطه باز خانه / کلانتری: شهربانی، سرپرستی

آرایه های ادبی: دربست: کنایه از چیزی که همه آن در اختیار یک فرد باشد، مستقل، شش دانگ

 

معنی درس بوی جوی مولیان

 

غصّۀ مادر و سرگردانی من و بچه‌ها حدّ و حصر نداشت. پس از ماه‌ها انتظار یک روز سر و کلهّ اش پیدا شد. شناختنی نبود. شکنجه دیده بود. فقط از صدایش تشخیص دادیم که پدر است. همان پدری که اسب‌هایش اسم و رسم داشتند. همان پدری که ایلخانی قشقایی بر سفرۀ رنگینش می‌نشست. همان پدری که گلهّ‌های رنگارنگ و ریز و درشت داشت و فرش‌های گران بهای چادرش زبانزد ایل و قبیله بود.

معنی کلمات: حدّ و حصر: اندازه / زبانزد: مشهور

آرایه های ادبی: سر و کلهّ کسی پیدا شد: کنایه از اینکه از راه رسید /  سفرۀ رنگین: کنایه از پر زرق و برگ / ریز و درشت: تضاد

 

پدرم غصّه می‌خورد. پیر و زمین گیر می‌شد. هر روز ضعیف و ناتوان‌تر می‌گشت. همه چیزش را از دست داده بود. فقط یک دل خوشی برایش مانده بود؛ پسرش با کوشش و تلاش درس می‌خواند. من درس می‌خواندم. شب و روز درس می‌خواندم. به کتاب و مدرسه دل‌بستگی داشتم. دو کلاس یکی می‌کردم. شاگرد اوّل می‌شدم. تبعیدی‌ها، مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک می‌گفتند و از آیندۀ درخشانم برایش خیال‌ها می‌بافتند. سرانجام تصدیق گرفتم. تصدیق لیسانس گرفتم. یکی از آن تصدیق‌های پر رنگ و رونق روز. پدرم لیسانسم را قاب گرفت و بر دیوار گچ فرو ریختۀ اتاقمان آویخت و همه را به تماشا آورد. تصدیق قشنگی به شکل مربع مستطیل بود. مزایای قانونی تصدیق و نام و نشان مرا با خطّی زیبا بر آن نگاشته بودند. آشنایی در کوچه و محلهّ نماند که تصدیق مرا نبیند و آفرین نگوید.

معنی کلمات: تصدیق: گواهی نامه / پررنگ و رونق: جذاب و دلربا / آویخت: آویزان کرد (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز) / مزایا: ج مزیت، برتری/ نگاشتن: نوشتن

آرایه های ادبی: زمین گیر: کنایه از ناتوان / دو کلاس یکی می‌کردم: جهشی می‌خواندم. 

 

پیرمرد دل‌خوشی دیگری نداشت. روز و شب با فخر و مباهات، با شادی و غرور به تصدیقم می‌نگریست و می‌گفت: جان و مالم و همه چیزم را از دست دادم ولی تصدیق پسرم به همۀ آن‌ها می‌ارزد.

معنی کلمات: مباهات،: افتخار، سرافرازی / می‌نگریست: نگاه می‌کرد.

آرایه های ادبی: روز، شب: تضاد

 

پس از عزیمت رضا شاه  که قبلاً رضاخان بود و بعدا هم رضاخان شد، همۀ تبعیدی‌ها رها شدند و به ایل و عشیره بازگشتند و به ثروت از دست رفته و شوکت گذشتۀ خود دست یافتند. همه بی تصدیق بودند؛ به جز من. همه‌شان زندگی شیرین و دیرین را از سر گرفتند.

معنی کلمات: قبلا، بعدا: تضاد / عشیره: خاندان /  شوکت: شکوه / زندگی شیرین: حس آمیزی / از سر گرفتند: از نو آغازیدند / بی تصدیق: بدون مدرک تحصیلی => بی سواد

آرایه های ادبی: دست یافت: کنایه/ زندگی شیرین: حس آمیزی / ثروت، شوکت: سجع

 

چشمه‌های زلال در انتظارشان بود. کوه‌های مرتفع و دشت‌های بی کران در آغوششان کشید. باز زین و برگ را بر گردۀ کَهَر‌ها و کُرَندها نهادند و سرگرم تاخت و تاز شدند. باز کبک‌ها را در هوا و آهوها را در صحرا به تیر دوختند. باز در سایۀ دلاویز چادرها و در دامن معطّر چمن‌ها سفره‌های پرسخاوت ایل را گستردند و در کنارش نشستند. باز با رسیدن مهر، بار سفر را بستند و سرما را پشت سر گذاشتند و با آمدن فروردین، گرما را به گرمسیر سپردند و راه رفته را بازآمدند.

معنی کلمات: گرده: پشت، بالای کمر / کَهَر: اسب یا استری که به رنگ سرخ تیره است / کُرَند: اسب که رنگ آن میان زرد و بور باشد / تاخت و تاز: دواندن / به تیر دوختند: تیر زدند / دلاویز: پسندیده، خوب، زیبا / گرمسیر: منطقه‌ای که تابستان‌های بسیار گرم و زمستان‌های معتدل دارد؛ مقابل سردسیر/ گرما را به گرمسیر سپردند: ترک کردند /

آرایه های ادبی: بی کران: بی کناره، کنایه از پهناور / … در آغوششان کشید: جانبخشی / سرگرم: کنایه از مشغول / به تیر دوختن: استعاره مکنیه => تشبیه تیر به نخ دوزندگی/ دامن معطرّ چمن‌ها: استعاره / بار سفر را بستند: کنایه از آماده سفر شدن 

 

معنی درس بوی جوی مولیان

 

در میان آنان فقط من بودم که دودل و سرگردان و سر در گریبان بودم. بیش از یک سال و نیم نتوانستم از مواهب خداداد و نعمت‌های طبیعت بهره مند شوم. لیسانس داشتم. لیسانس نمی‌گذاشت که در ایل بمانم. ملامتم می‌کردند که با این تصدیق گرانقدر، چرا در ایل مانده‌ای و عمر را به بطالت می‌گذرانی؟! باید عزیزان و کسانت را ترک گویی و به همان شهر بی مهر، به همان دیار بی یار، به همان هوای غبارآلود، به همان آسمان دود گرفته بازگردی و در خانه‌ای کوچک و کوچه‌ای تنگ زندگی کنی و در دفتری یا اداره‌ای محبوس و مدفون شوی تا ترقّی کنی.

معنی کلمات: دودل: مردد / گریبان: یخه / مواهب: جمع موهبت، بخشش‌ها / بطالت: بیهودگی، بیکاری، کاهلی / کسان: کس ها، مجاز از خویشاوندان / مهر: مهربانی / دیار: سرزمین / یار: یاور / ترقّی: پیشرفت.

آرایه های ادبی: سر در گریبان بودمن: کنایه از گوشه گیر و اندوهگین بودن / شهر بی مهر: مجاز از مردم بی احساس شهر / دیار بی یار: مجاز از مردم دیار / دیار، یار: جناس / در دفتری یا اداره‌ای محبوس و مدفون شوی: استعاره 

 

چاره‌ای نبود. حتّی پدرم که به رفاقت و هم‌نشینی من سخت خو گرفته بود و یک لحظه تاب جدایی ام را نداشت، گاه فرمان می‌داد و گاه التماس می‌کرد که تصدیق داری، باید به شهر بازگردی و ترقّی کنی!

معنی کلمات: خو گرفتن: عادت کردن / رفاقت: دوستی / تاب: تحمل / سخت: بسیار

آرایه های ادبی: فرمان، التماس: تضاد

 

بازگشتم؛ از دیدار عزیزانم محروم ماندم. پدر پیر، برادر نوجوان و خانوادۀ گرفتارم را  درست در موقعی که نیاز داشتند از حضور و حمایت خود محروم کردم. درد تنهایی کشیدم. از لطف و صفای یاران و دوستان دور افتادم. به تهران آمدم. با بدنم به تهران آمدم. ولی روحم در ایل ماند. در میان آن دو کوه سبز و سفید، در کنار آن چشمۀ نازنین، توی آن چادر سیاه، در آغوش آن مادر مهربان. در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانش‌نامۀ رشتۀ حقوق قضایی، به سراغ دادگستری رفتم تا قاضی شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم. دادیاری در دو شهر ساوه و دزفول به من پیشنهاد شد.

معنی کلمات: صفا: پاکی، پاکدلی / تکاپو: کوشش / دانش نامه: مدرک /  دادیاری: وکالت

آرایه های ادبی: درخت بیداد: اضافه تشبیهی / از بیخ و بن براندازم: کنایه از این که کاملا نابود کنم

 

سری به ساوه زدم و دربارۀ دزفول پرس وجو کردم. هر دو ویرانه بودند. یکی آب و هوایی داشت و دیگری آن را هم نداشت. دلم گرفت و از ترقّی عدلیه چشم پوشیدم و به دنبال ترقّی‌های دیگر به راه افتادم. تلاش کردم و آن‌قدر حلقه به درها کوفتم تا عاقبت از بانک ملی سر در آوردم و در گوشۀ یک اتاق پرکارمند، صندلی و میزی به دست آوردم و به جمع و تفریق محاسبات مردم پرداختم. شاهین تیزبال افق‌ها بودم. زنبوری طفیلی شدم و به کنجی پناه بردم.

معنی کلمات: عدلیه: دادگستری / تیزبال: تیزپرواز، تیزپر / طفیلی: منسوب به طفل، وابسته، میهمان ناخوانده، آن که وجودش یا حضورش در جایی، وابسته به وجود کس یا چیز دیگری باشد

آرایه های ادبی: سری زدن : کنایه از ناگهان به جایی رفتن / چشم پوشیدن: کنایه از صرف نظر کردن / حلقه به درها کوفتن: کنایه از سراغ موارد مختلف رفتن/ از… سر در آوردم: کنایه از این که کارمند … شدم / شاهین تیز بال افق‌ها بودم. زنبوری طفیلی شدم و به کنجی پناه بردم: تشبیه، مفهوم عبارت آن است که آزادی و بزرگ منشی داشتم؛ اما به فرومایگی و خواری افتادم. / به کنجی پناه بردن: کنایه از گوشه گیر شدن.

 

بیش از دو سال در بانک ماندم و مشغول ترقّی شدم. تابستان سوم فرارسید. هوا داغ بود. شب‌ها از گرما خوابم نمی‌برد. حیاط و بهار خواب نداشتم. اتاقم در وسط شهر بود. بساط تهویه به تهران نرسیده بود. شاید هنوز اختراع نشده بود. خیس عرق می‌شدم. پیوسته به یاد ایل و تبار بودم. روزی نبود که به فکر ییلاق نباشم و شبی نبود که آن آب و هوای بهشتی را در خواب نبینم. در ایل چادر داشتم؛ در شهر خانه نداشتم. در ایل اسب سواری داشتم؛ در شهر ماشین نداشتم. در ایل حرمت و آسایش و کس و کار داشتم؛ در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوه گُسار نداشتم.

معنی کلمات: بساط تهویه: دستگاه پالایش و جابجایی هوا / اندوه گسار: غمخوار، غم گسار

آرایه های ادبی: کس و کار: مجاز از خویشاوند / کار، قرار، غمخوار، اندوه گسار: سجع

 

معنی درس بوی جوی مولیان

 

نامه‌ای از برادرم رسید، لبریز از مهر و سرشار از خبرهایی که خوابشان را می‌دیدم: «… برف کوه هنوز آب نشده است. به آب چشمه دست نمی‌توان برد. ماست را با چاقو می‌بریم. پشم گوسفندان را گل وگیاه رنگین کرده است. بوی شبدر دوچین هوا را عطر آگین ساخته است. گندم‌ها هنوز خوشه نبسته اند. صدای بلدرچین یک دم قطع نمی‌شود. جوجه کبکها، خط و خال انداخته اند. کبک دری در قلهّ‌های کمانه، فراوان شده است. بیا، تا هوا تر و تازه است، خودت را برسان. مادر چشم به راه توست. آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود.»

معنی کلمات: لبریز: سرشار / مهر: مهربانی / شبدر: گیاهی علفی و یک ساله / شبدر دوچین: شبدری که دوبار پس از روییدن چیده شده باشد / کمانه: نام کوهی …

آرایه های ادبی: ماست را با چاقو بریدن: کنایه از شدت سردی هوا و منجمد شدن مواد خوراکی مثل ماست / دم: مجاز از لحظه / جوجه کبک‌ها، خط و خال انداخته اند: کنایه از اینکه بزرگ شده اند / چشم به راه بودن: کنایه از منتظر بودن / آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود: کنایه از این که آسایش و آرامش ندارد.

 

نامۀ برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!

آرایه های ادبی: شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی: تلمیح دارد به داستان رودکی و پادشاه سامانی برای بازگشت به بخارا.

 

آب جیحون فرونشست؛ ریگ آموی پرنیان شد؛ بوی جوی مولیان مدهوشم کرد. فردای همان روز، ترقّی را رها کردم. پا به رکاب گذاشتم و به سوی زندگی روان شدم. تهران را پشت سر نهادم و به سوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من ایل من بود.

معنی کلمات: آب جیحون فرو نشست: کنایه از اینکه دشواری‌ها از میان رفت / پرنیان: نوعی حریر، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار/ مولیان: نام محله ‌ای در بخارا / بوی: ایهام، (۱- رایحه ۲- آرزو) / مدهوش: سرگشته

آرایه های ادبی: ریگ آموی پرنیان شد: تشبیه، کنایه از این که دشواری‌ها از میان رفت / پا به رکاب گذاشتن: کنایه از آماده سفر شدن / پشت سر نهادن: کنایه از ترک کردن /  بال و پر گشودن: استعاره پنهان (تشبیه خودش به پرنده به قرینه ی بال و پر) / بخارای من ایل من بود: تشبیه.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید