شعر شب یلدا | شب یلدا در شعر شاعران معروف و بزرگ پارسی زبان

شب یلدا در شعر شاعران بزرگ و معروف پارسی خودنمایی می‌کند. با مجموعه‌ای از شعر شب یلدا از حافظ، شعر شب یلدا از سعدی، یلدا و مولانا، خاقانی، عطار، عنصری، ابتهاج، پروین اعتصامی و … همراه ما باشید.

شعر شب یلدا

در قرن‌های گذشته شب یلدا به نحوست شناخته می‌شد و در بیشتر مواقع شب طولانی سیاه، شب هجران، شب سختی و درد، شب غم و… با شب یلدا مترادف بودند. این مفاهیم شب یلدا نیز در شعر شاعران بزرگ نیز نمود پیدا کردند. نه فقط غم روزگار به یلدا تشبیه شده بلکه غم دوری از معشوق و دست نیافتن به او را در برخی اشعار عاشقانه با تشبیه موی معشوق به شب یلدا می‌بینیم که وجه شبه این دو همان سیاهی و درازی  است.

اگر در جستجوی شعر شب یلدای کامل و طولانی هستید لازم است بدانید که در شعر شاعران بزرگ، برعکس شعر معاصر، یک شعر کامل در وصف شب یلدا وجود ندارد بلکه شاعر حین غزل یا قصیده در تک بیتی اشاره به این شب می‌کند. در مطلبی که پیش روی شماست، این تک‌بیت‌ها جمع‌آوری شده است و در انتها دوبیتی و رباعی‌های شب یلدا را خواهید خواند.

 

شعر شب یلدا

 

شعر شب یلدا از شاعران معروف

بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شـب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

غزل شماره ۲۳۲ حافظ

← شعر شب یلدا از حافظ →

چنین بود تا بود گردان سپهر
گهی پر ز درد و گهی پر ز مهر

تو گر باهشی مشمر او را به دوست
کجا دست یابد بدردت پوست

شب اورمزد آمد و ماه دی
ز گفتن بیاسای و بردار می‌

کنون کار دیهیم بهرام ساز
که در پادشاهی نماند دراز

«فردوسی»

به صبح رخ همچون شب تار
ز مو ریختی مشک تاتار

درازی و تاریکی ای یار
ای پری روی عنبرین موی

زلف از شام یلدا گرفته
کارم آشفتگی ها گرفته

عشقت اندر سراپا گرفته
عشقت اندر سراپا گرفته

چشم مستت همچو چنگیز
ترک خونخوار است و خونریز

«عارف قزوینی»

 

عکس شب یلدا و کتاب کهنه

پیشنهاد: بهترین مجموعه شعر سیزده بدر را نیز می توانید در ستاره ببینید. 

شعر شب یلدا از شاعران معاصر

یلدا شب بلند غزل‌های مشرقی‌ست
میلاد هر ترانه زیبای مشرقی‌ست

آهسته می‌‌رسند به مقصد ستاره‌ها
مهتاب گاهواره رویای مشرقی ست

سرما حریف قصه مادربزرگ نیست
دستش لحاف کرسی گرمای مشرقی ست

«از هرچه بگذری سخن دوست خوش‌تر است»
حافظ دوای روح و مسیحای مشرقی ست

سیب و انار و پسته،شیرین و ترش و شور
طعم اصیل یک شب یلدای مشرقی‌ست

حالا که دوستان همه جمعند دف بیار
چشم انتظار صد دل شیدای مشرقی‌ست

یلدا شب یکی شدن آفتاب و ماه
میلاد هر ترانه زیبای مشرقی ست

“نغمه مستشار نظامی‌”

← شعر شب یلدا →

شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر
زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر

شب یلدا شد وآمد مه دی, سوی مدار
چو گل آویخته بر طره گیسوی نگار

شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق
رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق

شب یلدا شد و گرمست تب ناز و نیاز
عشوه از دلبر و عاشق, بمیان سوز و گداز

دل عاشق شده خون چون دل یاقوت انار
تا بدیده لب چون پسته گلخنده یار

“محسن رودگری”

شب یلدا همیشه جاودانی است
زمستان را بهار زندگانی است

شب یلدا شب فر و کیان است
نشان ازسنت ایرانیان است

شب یلد ا و وصف بی مثالش
خداوندا مخواه،هرگز زوالش

شب یلدا فراتر از همه شب
نبینم هیچ کس افتاده در تب

شب یلدا زحزن و غم مبراست
بساط شادمانی ها مهیاست

شب یلدا بیا روشن روان شو
به نزد شاعران همزبان شو

شب یلدا شب سال است ای دل
مرا در انجمن، شعراست محمل

شب یلدا بلند است و یگانه
نمی گیرد دلم هرگز بهانه

شب یلدا کنار دوستان باش
برای ما گلی ازبوستان باش

شب یلدا به آجیل و ترانه
بساط میوه ها در کنج خانه

شب یلدا، انار و هندوانه
غذا سبزی پلو، ماهی بهانه

شب یلدا کتاب قصه‌ها باز
تمام کودکان همراه و همساز

شب یلدا پدر در خانواده
به مادر هدیه‌ای با عشق داده

شب یلدا برای من همیشه
شبی با برف و یخ از پشت شیشه

شب یلدا برای هر خردمند
بود نیکو شبی، سرشار از پند


← شعر شب یلدا →

شب یلدا ز راه آمد دوباره
بگیر‌ ای دوست! از غمها کناره

شب شادی وشور و مهربانی است
زمان همدلی و همزبانی است

در آن دیدارها تا تازه گردد
محبت نیز بی‌اندازه گردد

به هرجا محفلی گرم و صمیمی است
که مهمانی درآن رسمی قدیمی است

به دور هم تمام اهل فامیل
شده بر پا بساط میوه، آجیل

ز خوردن خوردنِ این شام چلّه
شود مهمان حسابی چاق و چلّه

همه با انتظاری عاشقانه
نظر دارند سوی هندوانه!

نشسته با تفاخر توی سینی
کنارش چاقویی را هم ببینی

چو گردد قاچ قاچ آن هندوانه
شود آب از لب و لوچه روانه!

بساط خنده و شادی فراهم
اس ام اس می‌رسد پشت سر هم

جوانان آن طرف تر جوک بگویند
دل از گرد و غبار غم بشویند

کسی را گر صدایی نیم دانگ است
در این محفل پی تولید بانگ است

زند با “ای دل‌ ای دل” زیر آواز
ز بعد آن “هاهاها”یی کند ساز!

ببندد چشم و جنباند سرش را
بخواند شعرهای از برش را!

چنین با شور و نغمه شعر و دستان
خرامان می‌رسد از ره زمستان

شمردم من ز چلّه تا به نوروز
نمانده هیچ؛ جز هشتاد و نه روز!

کنون معکوس بشمارید یاران
که در راه است فصل نوبهاران…


← شعر شب یلدا →

 

شعر شب یلدا عاشقانه

 

شب یلدا شب بزم و سرور است
شبی طولانی و غم‌ها به دور است

شباهنگام تا وقت سحرگاه
بساط خنده و شادی چه جور است

بنا بر اعتقادات گذشته
نبردی بین تاریکی و نور است

نماد نیکی و مهر است خورشید
خدای عشق و برکت در سطور است

به پایان گر بیاید ماه آذر
سرآغاز زمستان ماه خور است

صفا و رونق بعضی محافل
کتاب حافظ این گنج حضور است

به نیکی هم تفأل کن در این شب
که امید گشایش در امور است

“سیما (مهرآذر)”


← شعر شب یلدا →

می‌نشینم با غمم تنها، شب یلدا من
زیر این سقف پر از تزویر، ناپیدا من‌

می‌زنم بوسه بر آن دیوان حافظ، که او
فاش گوید غیب و از گفته او شیدا من

آن ترنم‌های ناب و دلکش لوءلوء‌ها
آسمان‌ها می‌برندم، مست و بی‌پروا من

آن دلی کو نیست دیوانه حافظ دل نیست
این سخن را زیر لب‌ها می‌کنم نجوا من

“علی خدادادی”

شعر عاشقانه شب یلدا

شب یلداست شب از تو به دلگیری‌هاست
شب دیوانگی اغلب زنجیری‌هاست

شب تا صبح به زلف تو توکل کردن
شب در دامن تنهایی شب، گل کردن

شب درد است شب خاطره بارانی‌هاست
شب تا نیمه شب شعر و غزلخوانی‌هاست

شب یلداست شب با غم تو سر کردن
شب تقدیر خود این‌گونه مقدر کردن

کاش یک شب برسد یک شب یلدا با هم
بنشینیم زمان را به تماشا با هم

بنشینیم و ز هم دفع ملالی بکنیم
این هم از عمر شبی باشد و حالی بکنیم

شب یلدا شده خود را برسانی بد نیست
امشبی را اگر ای عشق بمانی بد نیست

سیب سرخی و اناری و شرابی بزنیم
پشت پا تا سحرالدهر به خوابی بزنیم

موی تو باشد و شب را به درازا بکشد
وای اگر کار من و عشق به یلدا بکشد

چه شود اوج پریشانی‌مان جا بخوریم
بین یک عالمه شب صاف به یلدا بخوریم

می‌‌شود خوب‌ترین قسمت دنیا با تو
گر که توفیق شود یک شب یلدا با تو

با تو ای خوب‌ترین خاطره رویایی
ای که عمر تو الهی بشود یلدایی

می‌‌شوی از همه شهر تماشایی‌تر
گر شود عشق تو از عمر تو یلدایی‌تر

حیف شد نیستی امشب شب خاموشی‌ها
کوه غم آمده پیشم به هم آغوشی‌ها

نیستی شمع شب تار مرا فوت کنی
بدرخشی همه را واله و مبهوت کنی

بی تماشای تو با این‌همه غم‌ها چه کنم؟
تو نباشی گل من با شب یلدا چه کنم؟

“فرامرز عرب عامری”


← شعر شب یلدا →

امشب دوباره با تو صد قصه حرف دارم
باید بمانی امشب دست از تو بر ندارم

با هم کنار آتش کلی ترانه داریم
دو استکان چای و یک هندوانه داریم

امشب اگر بمانی رؤیا به خانه آید
مهتاب رقص گیرد شب در ترانه آید

من روبروی رویت تو رو به سوی مهتاب
تو غرق در ترانه من غرق در تو بیتاب

گاهی به خاطراتی گاهی به قصه‌هایی
یک لحظه چای خوردن همراه یادهایی

امشب هزار شعله از مهر گشته روشن
باید بمانی امشب در گوشه دل من

تا صبح در کنارت حرف از دوباره دارم
از غصه با تو امشب یک‌سر کناره دارم

جواب آرزو فقط رسیدنم به طرف کو
رسیدنم به طرف کو فقط جواب آرزو

نمی‌‌شود گذشتنم شوم به رنگ دیگری
کدام جاده بگذرم؟ کدام ره؟ کدام سو؟

سبو شکسته می‌‌نهم به هر کجا که یاد تو
تو یاد من در این خزان چگونه می‌‌کنی؟ بگو

شکوه این شبی گران به رفتنت چه بی‌شکوه
چه باشکوه بزمتان بدون من به‌ های و هو

چه باده‌ها به جام زر چه اشک‌های بی‌ثمر
نخواندنم چه مختصر غریبه‌ای به رسم و خو

دریغ کز شبم دگر توقعی نداشتن
دریغ کز خزان که شد دوباره یاد هجر او

انار را شکسته‌ام به دانه دانه چون دلم
شکست رسم رفتنت به دانه خون به خانه جو

به آخرین شبش رسید فصل دل شکستگان
چه دی رسیدنی شده به اشک‌های مو به مو

“سامان فخارزاده کرمانی”


← شعر شب یلدا →

به صبح رخ همچون شب تار
ز مو ریختی مشک تاتار

درازی و تاریکی ای یار
ای پری روی عنبرین موی

زلف از شام یلدا گرفته
کارم آشفتگی ها گرفته

عشقت اندر سراپا گرفته
عشقت اندر سراپا گرفته

چشم مستت همچو چنگیز
ترک خونخوار است و خونریز

«عارف قزوینی»


در همین حسرت که یک شب را کنارت، مانده ام
در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام

کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست
کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام

مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام
در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام

در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق
فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام

فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل
وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام

خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود
من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام

سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز
از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام

 

شب یلدا در شعر شاعران معروف

 

با تو من عزیز عشقم دیگه هیچ غمی ندارم
واسه ی همیشه ی عمر،عاشقونه دل میذارم

با تو شادیه نگاهم رنگ دیگه ای میگیره
توی ای زمونه غصه میره و شادی میشینه

آخ که با تو بودنه دل،پره آرامش هر روز
مث رقص شاپرکها توی باغ بی رنج و سوز

با تو یلدا پره عشقه،عشقی از جنس عزیزش
که نمیتونه بگیره کسی از دل،عشق پاکش


← شعر شب یلدا →

 

شعر نو درباره شب یلدا

سلام
علاقه جان
حالَ‌ت کجایِ شب یلداست؟
جایت خالی باحافظ نشسته ایم داریم گپ می‌زنیم و
از علاقه‌یِ هم می‌گوییم
چه دردی دارد این
اگر بدانی چه‌قدر دلش پر است

چه اندازه دلتنگ است

بیا!
تو هم بیا
داریم حرف می‌زنیم
بیا
می‌رویم کنار سفره یلدا می‌نشینیم بر شانه‌هایِ شب تکیه می‌دهیم وُ

حافظ را صدا می‌زنیم

سلام حافظ جان!
حالِ علاقه‌ات چه‌گونه است
خوب است؟!
مراقب‌اش باش، شعرهایَ‌ت هوایی‌ش کرده
آن‌قدر که نه با سمرقند برمی‌گردد
نه با بخارا
می‌دانم درد داری
می‌دانم که عاشقانه‌هات عاشقَ‌ش کرده
حالا چه‌ فرقی می‌کند وقتی کنارِ تو نیست فاصله‌ تا سمرقند باشد یا
بخارا
چه فرقی می‌کنارِ همین کوچه‌یِ پشتی باشد

یا در کوچه ای آن‌وَرِ جهان

بخوان حافظ جان!
حرف بزن
ما رازدار واژه‌گانِ دردیم
می‌فهمیم!
چرا ساکتی علاقه‌یِ عزیز؟
حافظ است

غریبه که نیست بیا

اناری شکافته می‌شود وُ سرخی اش به گونه‌هایِ تو می‌خورد
(ای جان! یعنی می‌شود ببوسمت!)

کاردی تیز بر جان هندوانه‌ای می‌کشیم و سرخی‌اش را بر سرخی انار می‌افزاییم و
هی گاز می‌زنیم و گاز می‌زنیم

دانه هایش را آرام آرام بیرون می‌دهیم وُ یکی را زیر دندانهامان بازی می‌گیریم

کنار حیاط آتشی با هیمه های فراوان به پا می‌کنیم
آخر شروع فصلی سرد است و تو حتمن سردت می‌شود
انارها را دانه دانه کرده گلپریش می‌کنیم
(تو همیشه از عطر آن خوشحال می‌شدی همیشه)
کنار آتش شرابی هفت ساله را گیلاسی می‌کنیم و
کنار هم نبودَن را می‌سوزیم
میترا را صدا می‌کنیم وُ از الهه مهر، مهربانی دعا می‌کنیم
سلام میترایِ خوب
تو را به جان یلدا عاشقانه‌هایمان را آرامشی دِه رویایی
تو را به جان رویا شادی‌هامان را بلندتر از یلدا وُ
بزرگ‌تر از نامَ‌ت کن
تو را به جان باران
سهم ما را از آسمان سایه نکن
راه مان را به بی‌راهی مکشان
راه خانه را خوب
وَ واژه‌گانِ‌مان را آلوده به نادانی نگردان
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز…
زمستان مبارک علاقه‌‌جان

“افشین صالحی”


← شعر شب یلدا →

 

عکس نوشته صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

 

در یلداهای بی نهایت هر روزمان
آنقدر به دنبال
آرزوهای گم شده خودمان گشتیم
که روزهایمان
به کوتاهی نگاهمان شد

آرزویم ماندگاری یلدا
در نگاهت است؛
نه فقط در شب‌هایت

“علیرضا اسفندیاری”


← شعر شب یلدا →

شاید عجیب به نظر برسد اما
زنی که در شب‌های کوتاه تابستان
گوشه دنج رویاهایش می‌نشیند؛
خیالت را می‌بافد
نگاهت را می‌بافد
و از عطر بی‌نظیر آغوشت
گره کوری بر آرزوهایش می‌زند
می‌‌خواهد در یلدای بلند زمستان،
تو را به تن کند
تو را در آغوش بگیرد
تو را نفس بکشد
راستش را بخواهی رفیق!
خیالبافی
تقدیر عاشقان است؛
وگرنه این را همه می‌دانند
هیچ زن عاقلی با
بافتنی‌هایش به بدرقه تیرماه نمی‌‌رود

“ستایش رشیدی”


لبخند که می‌زنی
توی دلم انگار اناری ترک بر می‌دارد
با نگاه تو
ناتمام می‌ مانند تمام شعر‌های دنیا
می‌دانی!
همه این قصه‌ها
از شهرزاد چشم‌های تو شروع شد
و الا عاشق‌ها
عقل‌شان به این چیزها قد نمی‌دهد
حالا دیگر
تقصیر یلدای موهای توست
اگر این شب‌ها خوابشان نمی‌‌برد
آخر بهار را
به زمستان گره زده‌ای
راستی
یک امشب پشت پنجره بایست
بگذار حواس فردا پرت بشود
شاید به اندازه یک دقیقه
بیشتر خواب ببینم‌ات

“میلاد کاشانی”


← شعر شب یلدا →

بیا! جاى خالى‌ات با هیچ پر نمی‌‌شود
بیا! بهترین شب یلدا را براى تو کنار گذاشته‌ام
پاییز را معطل می‌کنم که سر عقل بیایى و بیایى
یلدایى با عطر خوش تو
یلدا را با نفس گرم تو باید شروع کرد
تا شب یلداست بیا!
مرا یک غزل حافظ مهمان کن

“مصطفى شنبه پور”


 

شب یلدا در شعر شاعران معروف

 

آخرین برگ را
به موهایت سنجاق کن
یلدا
تمام برگ‌ها را
به لحاف برف خواهد سپرد
و گیسوان تو
آذرماهی‌ترین درخت زمستان
خواهد ماند


← شعر شب یلدا →

آری تو نوشتی…..
من خواندم…..
تو خواندی من گوش سپردم
تو بودی و من نگاهت می کردم
تو بودی و عشق بود
وعشق و عشق…..
تو بودی مهربانی بود و امید
چشمان تو بود و یک دنیا زندگی
آری عزیزم…..
آری امشب شب یلدا است…..
شب فال…..
شب عشق…..
شب هندوانه…..
وشب آزادی وشب رهایی
چیزی به یادم نمی آید
جز اینکه
امشب شب تنهایی من است …

تک بیتی شب یلدا

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

«سعدی»

هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را

«سعدی»


نظر به روی تو هر بامداد نوروزی‌ست
شب فراق تو هر شب که هست یلدایی‌ست

«سعدی»

 

عکس نوشته شب فراق تو هرشب که هست یلداییست

 


روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست

«سعدی»


برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

«سعدی»


← شعر شب یلدا →

به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا

«عطار»


چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد

«عطار»


در زرد و سرخ شام و شفق بوده‌ام کنون
تن را به عودی شب یلدا برآورم

“خاقانی”

گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا

“خاقانی”

آری که افتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند

“خاقانی”

همه شب‌های غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند

“خاقانی”

هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من

“خاقانی”


← شعر شب یلدا →

شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری

«اوحدی مراغه‌ای»

قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا

«ناصرخسرو»

 

عکس نوشته شب یلدا

 

او بر دوشنبه و تو بر آدینه
تو لیل قدر داری و او یلدا

«ناصرخسرو»

مردان نظر سیاه به دنیا نمی‌کنند
روز سفید خود شب یلدا نمی‌کنند

«صائب تبریزی»

روزی دل گشت از زلف دراز او مرا
آنچه بر بیمار از طول شب یلدا گذشت

«صائب تبریزی»

بیدار شو که در شب یلدای نیستی
در پرده است چشم ترا طرفه خواب‌ها

«صائب تبریزی»

کوته نمی‌شود شب یلدای غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسد

«صائب تبریزی»

شد دام زیر خاک ز گرد و غبار خط
زلفی که بود از شب یلدا بلندتر

«صائب تبریزی»

← شعر شب یلدا در شعر شاعران →

آه ما رعناترست از آه ماتم دیدگان
آنچنان کز جمله شبها شب یلدا یکی است

«صائب تبریزی»

می‌کند زلف دراز تو به دلهای حزین
آنچه با خسته روانان شب یلدا نکند

«صائب تبریزی»

در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید
گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب

«صائب تبریزی»

زلف ماتم دیدگان را شانه ای در کار نیست
دست کوته دار ای مهر از شب یلدای من

«صائب تبریزی»


← شعر شب یلدا →

شب یلدا سراج ازو بودی
روز هیجا هیاج ازو بودی

«سنایی»

به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

«سنایی»

شب یلداست خورشیدی در آن پنهان
ز هر چینش نماید ماه با پروین

«فیض کاشانی»

شب یلدای هجران کشت ما را
الا ایام وصل الحب عودی

«فیض کاشانی»

چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد

«فیض کاشانی»

روزهای تیره بر شب‌ها فزود
عمر من شد یک شب یلدای عشق

«فیض کاشانی»

 

شعر شب یلدا از سعدی

 


← شعر شب یلدا →

هنرت چیست جز این ریش که‌ گویی به‌ مثل
شب یلدا بود از بس ‌که درازست و سیاه

«قاآنی»

الا به دور زمان تا هزار طعنه رسد
به شام تیره یلدا ز صبح نورانی

«قاآنی»

بر من و یاران شب یلدا گذشت
بس که ز زلف تو سخن رفت دوش

«قاآنی»

بس درازستی ای شب یلدا
لیک با زلف دوست کوتاهی

«قاآنی»

روی سپیدش برادر مه گردون
موی سیاهش پسر عم شب یلدا

«قاآنی»

چون از خم زلف چهره بنمایی
خورشید برآید از شب یلدا

«قاآنی»

دلم به زلف وی از هرطرف‌ که روی نمود
سیاهی شب یلدا ورا زمام‌ گرفت

«قاآنی»

رایت شه گفت من آن آیت فتحم‌ که هست
طره رخسار نصرت پرچم یلدای من

«قاآنی»

 

شعر شب یلدا، متن شب یلدا، پیامک شب یلدا، عکس یلدا، تبریک یلدا

 

زلفش به چهره چون شب یلدا بر آفتاب
یا عکس پر زاع بر اوراق یاسمین

«قاآنی»


← شعر شب یلدا →

بمان که فلسفه این شب دراز این است
که یک دقیقه بیشتر تو را نگاه کنم

«سعید بیابانکی»


شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست
گریه‌های سحرم را اثری پیدا نیست

«محتشم کاشانی»

به طول طاعت ترسندگان ز صبح نشور
که روی خواب نبینند در شب یلدا

«محتشم کاشانی»


← شعر شب یلدا →

رتبه عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب

«وحشی بافقی»

شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد

«وحشی بافقی»

عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را

«وحشی بافقی»

روز عیشی خواستم زاید چه دانستم که چرخ
حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من

«وحشی بافقی»


← شعر شب یلدا →

شاهی که هول و کینه او بر عدوی ملک
تابنده روز را شب یلدا کند همی

«مسعود سعد سلمان»

شب نیکو سگال او شده چون روز رخشنده
چنان چون روز بدخواهش شده همچون شب یلدا

«مسعود سعد سلمان»

کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا

«مسعود سعد سلمان»


← شعر شب یلدا →

گفتمش: با عارضت زلفت تناسب از چه یافت
گفت: ماه روشن است این و شب یلداست آن

«ابن حسام خوسفی»

درازای شب یلدای هجران
مپرس از من از آن مشکین رسن پرس

«ابن حسام خوسفی»

ز ظلمت شب یلدای زلف خویش مرا
به نور طلعت رخشنده روشنایی بخش

«ابن حسام خوسفی»


← شعر شب یلدا →

 

شعر شب یلدا

 

ز انوار ریاحین باغ و بستان گشته سرتاسر
منور چون عبادتگاه راهبانان شب یلدا

«رشیدالدین وطواط»

همه ایام داعی از عنا شب‌های یلدا شد
به از مدح تو صبحی نیس این شبهای یلدا را

«رشیدالدین وطواط»

ای جهانداری که گر خورشید عقلت نیستی
روز خلق از تیرگی همچون شب یلداستی

«امیر معزی»

تو جان لطیفی و جهان جسم ‌کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا

«امیر معزی»

چون هوا را تیره گرداند غبار لشکرش
روز روشن بر مَعادی چون شب یلدا بود

«امیر معزی»


← شعر شب یلدا →

هم به صبر از شب یلدای فراقت روزی
دل محنت کشم امید نجاتی دارد

«حکیم نزاری»

کی بشارت نامه روز آورند
وین شب یلدا به پایان کی رسد

«حکیم نزاری»

قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا

«حکیم نزاری»

مگر خود این شب یلدا به روز دانم برد
کدام یلدا کاین شب هزار چندان است

«حکیم نزاری»

کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد
بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده

«امیرخسرو دهلوی»


← شعر شب یلدا →

بر رخ تو که آفت جان منست
از شب یلدا سپه آورده‌ای

«امیرخسرو دهلوی»

هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست

«امیرخسرو دهلوی»

چشم جان را سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند

«اقبال لاهوری»

روز پهلوی شب یلدا زند
خویش را امروز بر فردا زند

«اقبال لاهوری»

اشک خود بر خویش می ریزم چو شمع
با شب یلدا در آویزم چو شمع

«اقبال لاهوری»

نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند

«منوچهری»

با بهار رخت تواند گفت
شب یلدا که روز نوروزم

«انوری»

شب محنت من ز امداد فکرت
درازی شب‌های یلدا گرفته

«انوری»

مهره مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود

«خواجوی کرمانی»

تا در سر زلفش نکنی جان گرامی
پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد

«خواجوی کرمانی»


← شعر شب یلدا →

هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود

«خواجوی کرمانی»

غنیمت دان حضور نعمت الله
که دشمن را شب یلداست امروز

«شاه نعمت الله ولی»

شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمی‌بینم، خود این شب‌های یلدا

«سلمان ساوجی»

آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن
صد شب یلداست در هر گوشه زندان ما

«عرفی شیرازی»

من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند

«فروغی بسطامی»

اکنون مرا که شام جوانی صبوح کرد
شب‌های رنج چو شب یلدا دراز شد

«قاضی حمید الدین»

ز انوار ریاحیین باغ و بستان گشته سرتاسر
منور چون عبادتگاه راهبانان شب یلدا

«وطواط»

چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
خال از رخ زنگی بزدایی شب یلدا

«عنصری»

 

شعر شب یلدا جدید

 

تو جان لطیفی و جهان جسم ‌کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا

«امیر معزی»


← شعر شب یلدا →

هرچه با زلف تو می‌ماند دل از کف می‌برد
روز عمرم در تمنای شب یلدا گذشت

«قدسی مشهدی»

روز را نیست خطر از شب یلدا چندان
که تو از زلف بر آن صبح بناگوش کنی

«آشفته شیرازی»

اگر تو پرده بگیری زچهره در شب داج
چو روز عید شمارم شبان یلدا را

«آشفته شیرازی»

یاد خاک مرقدت تا سجده گاه دل شده
هست نور جبههٔ صبح از شب یلدای من

«جویای تبریزی»

تا بد شواری دهد جان خصمت از بخت سیاه
روز همر کوتهش رنگ شب یلدا گرفت

«اهلی شیرازی»

دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را

«پروین اعتصامی»

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

«هوشنگ ابتهاج»

 

شعر دوبیتی شب یلدا

شوم از شام یلدا تیره‌تر بی
درد دلم ز بودردا بتر بی

همه دردا رسن آخر بدرمون
درمان درد ما خود بی اثر بی

«باباطاهر»

ای لعل لبت به دلنوازی مشهور
وی روی خوشت به ترکتازی مشهور

با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور

«عبید زاکانی»

دوشینه شبم بود شبیه یلدا
آن مونس غمگسار نامد عمدا

شب تا به سحر ز دیده دُر می‌سفتم
می‌گفتم رب لاتذرنی فردا

«مهستی گنجوی»

ز سودای جمالت عارف شهر
چو من دیوانه و شیداست امروز

غنیمت دان حضور نعمت الله
که دشمن را شب یلداست امروز

«شاه نعمت الله ولی»

در شب یلدای عشقت شب نشین باده‌ام
خسته از دلتنگی‌ات با جام‌ها جان داده‌ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من
با خیالت مست در آغوش غم افتاده‌ام

“مینا معمارطلوعی”


← شعر شب یلدا →

از برگ برگ ِ دفتر من پرت می‌شوند
معشوق‌های خسته‌ی پایان گرفته‌ام

یلدای چشم‌های تو را گریه می‌کنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفته‌ام

“سیدمهدی موسوی”

 

متن و شعر شب یلدا

 

یلدای چشم‌های تو برفی‌ترین شب است
یلدای چشم‌های تو طوفان می‌آورد

امشب تمام وسوسه‌ها در نگاه توست
ابلیس هم به دین تو ایمان می‌آورد

“مهران حسینی”

یک اتفاق یخمکی عاشقانه نیست
این قرص‌ها دلیل پشیمانی من است

یلدا هنوز دو رو برم تخمه می‌جود
اینجا شروع خودکشی آنی من است

“رقیه خدابنده اویلی”

یلدای گیسوان من آغاز می‌شود
پاییز بی بهار به پایان رسیده است

کاری نکن که شهر خبردارمان شود
خواب از سر تمام کلاغان پریده است

“مهتاب بازوند”


← شعر شب یلدا →

ز هر چه غم است گشته بودم آزاد
فریاد از این دام زمانه فریاد

ناگاه کمین گشود از مشرق دل
یلدای سیاه گیسوانت در باد

“وحید عمرانی”

زل می‌زنم به این‌همه یلدای ناتمام
حل می‌شوم تمام تو را توی هیچکس

حافظ دوباره گفته نمی‌آیی بی دلیل
بغضی شکسته‌تر شده حالا نفس … نفس

“مرضیه فرمانی”

جغرافیای توی سرم گیج می‌خورد
دارم دراز می‌شوم امشب بدون درد

یلدای تلخ با تو نبودن رسیده است
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

“مریم حقیقت”

یلدا چگونه این همه قدت بلند شد؟
طفل حقیر نازک مردادماه من!

امشب برات کیک گرفتیم و چند شمع
کادو برات آمده یک شال و پیرهن

“علیرضا عاشوری”

دیر آمدی دوباره زمستان رسیده است
فنجان چای و قهوه‌ی‌مان سرد می‌شود

تنهاترین ستاره یلدای سال پیش
از آسمان چشم شما طرد می‌شود

“مقداد تکلوزاده”

آتش گرفته دفتر شعرم به اسم تو
فالی نمانده تا به تو یلدایی‌اش کنم

بی خود به فال نیک نگیر این ترانه را
عشقی نمانده تا به تو لیلایی‌اش کنم

“فاطمه شمس”


← شعر شب یلدا →

وقتی که قلب سنگ ِ تو را هم شکافتم
چشمم برای دیدن ِ خون نا امید بود

تقصیر عشق نیست، خداوند شاهد است
هر هندوانه‌ای که بریدم سفید بود

“یاسر قنبرلو”


دردش گرفته این شب و فارغ نمی‌شود
چشمم سفیدتر شد و پهلو به برف زد

این شعر هم به حرمت امشب بلند شد
این شعر.. اگرچه پشت سر عشق حرف زد

“سیده زهرا بصارتی”

 

عکس نوشته شب عاشقان بی دل

 

شب قصه‌های پیرزنی ساده لوح بود
در غارهای بی خبر پر کلاغی‌ات

یلدا شروع ساختن یک گلوله برف
در مشت‌های منجمد اتفاقی‌ات

“صدیقه حسینی”


بی‌ردی از پرنده و پرواز تا هنوز
نزدیک استحاله‌ی شب‌های چشم تو

با فرصتی که باز به آغاز مانده است
در عادتم عجیب به یلدای چشم تو

“شیوا فرازمند”


در لابه لای این شب دیوانه گم شدند
آن روز‌های خوب و قشنگی که داشتم

یلدای پیر و خسته این سال لعنتی
برداشت آنچه را که برایت گذاشتم


← شعر شب یلدا →

دستم گرفت دست تو را توی دست خود
سرمای اولین شب غمگین سال را

احساس کرد فصل زمستان رسیده است
پیچید دور گردن عکس تو شال را

“وحید نجفی”


یلدا دوباره شعر و غزل را بهانه کرد
با چند جمله متغیر، بدون حرف

با ساختار ذهنیتی پوچ و منحرف
مبهوت در سپیدی دستان خیس برف

“رضا صحرایی”


یلدای بی ترانه‌ی وقتی تو نیستی
در شعر‌های یخ زده پهلو گرفته است

لطفی کن و دوباره مرا یخ‌شکن نباش
این عشق با نبودن تو خو گرفته است

“امیر سنجری”

 

عکس نوشته صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

 

یلدا چه اتفاق قشنگیست خوب من
افتاده توی قهوه‌ی با تو نشستنم

لب می‌زنی به تلخی فنجان قهوه‌ات
لب‌های گر گرفته‌ی فنجان منم منم

“پویا آریانا”

وقتی که از نهایت شب حرف می‌زنی
یلدا درست مثل خودت سرد می‌شود

امسال هم زنی که تو تنها گذاشتیش
دارد برای روح خودش مرد می‌شود

“زهرا دهقان”


← شعر شب یلدا →

از کوچه‌های زرد دگر رد نمی‌شود
یلدا که برده‌اند دلش را به روی دست

فردا تمام شهر در آغوش خواب دید
یک زن سقوط می‌کند از ارتفاع پست

“رویا ابراهیمی‌”

هشتاد و نه حکایت سرد وسیاه را
با خواب شاعرانه به فردا رسانده‌ام

حالا به نامت این شب بالا بلند را
با چشم‌های یخ زده بیدار مانده‌ام

یلدا سپید سادگی‌ات را سیاه کن
خوابند و بی‌دلیل کنارت نشسته‌اند

لابد شبیه شمع تو را فوت می‌کنند
وقتی به جای پسته دلت را شکسته‌اند

“علی اکبر رشیدی”

من یاد تو را ز غم تمنا کردم
هجران تو را همیشه حاشا کردم

یلدای ندیدنت مرا آخر کشت
شب را به گمان فدای فردا کردم

“بهروز قاسمی‌”

سرسبزی زندگانی از آنت باد
گل‌های انار روی دامانت باد

فال خوش و حال خوب یلدا امسال
بر سفره‌ی تو باشد و مهمانت باد

هر دیو پلید و پست زندانی باد
از عشق به کویتان فراوانی باد

نور و غزل و چای و انار و لبخند
آذین شب بلند ایرانی باد


← شعر شب یلدا →

 

شعر شب یلدا از سعدی

 

بلندای شب یلدای من باش
طلوع روشن فردای من باش

ولی فردا، خدا داند کجایی
همین حالا، همین حالای من باش


بیا ماه من و یلدای من باش
شب بارانی دی ماه من باش

بیا زیباترین مجنون این شب
یه عمری با من و لیلای من باش

دستی گرفته کل شبم را و بی دلیل
با برف به بلندی موی تو دوخته

این سال های جمع شده روی زندگیم
خشک و ترش به سردی عشق توسوخته

شب ریسه می رود ته موهای مشکی ات
آجیل می بریم به دیوانه خانه ها

من چشم های سرخ توام در “بدون خواب”
که کارد می خورم بغل هندوانه ها


← شعر شب یلدا →

ساعت دقیق چند زمستان گذشته است؟
دارم تو را چه سرد به خاطر می آورم!

به شعرهای یخزده کبریت می کشم
من به گواهم این همه شاعر می آورم!!


دلگیر، زیر چشم خدا، روی ابر غم
بی هیچ ارتباط به باران نشسته ام

فرقی نمیکند چه شبی چند ساعت است
از هر پلی که رد شدم آن را شکسته ام!


از گریه های خسته پائیز/ تر شدم
رنگش پریده شعر من از برگ های زرد

دلباخته یا رنگ! به آخر نمی رسد!؟…
این چارپاره که بند بندش گرفته درد!


در کوچه های ساکت این شهر یخ زده
سرما نشانه ایست که آغوش تو به یاد…

در خویش جمع میشوم وگریه میکنم
سرما به کوچه گفته تورا داده ام به باد


…هشتاد ونه حکایت سرد وسیاه را
با خواب شاعرانه به فردا رسانده ام

حالا به نامت این شب بالا بلند را
با چشمهای یخ زده بیدار مانده ام

شب قصه های پیرزنی ساده لوح بود
در “غارهای” بی خبر پر کلاغی ات

یلدا شروع ساختن یک گلوله برف
در مشت های منجمد اتفاقی ات!


جامانده رد پای اناری سیاه بخت
بر گونه های منبسط انتحاریت…

امشب پناه می برم از سرد سرنوشت
به خواب های تو , به لب اظطراریت


شب قد کشیده زیر بلندای چادرت
هی می نویسمش که تمامش کنم ولی…

از من بزرگ تر شده تصویر آینه
دردی نشسته خیره به من روی صندلی


← شعر شب یلدا →

برفیست پشت پنجره ی روزهای سرد
دیماه فرصتیست برای بروز درد

از شهر پرت جن زده ی ما فرار کن
دنیا سیاه چاله ی شومیست برنگرد

دیگر به مغز شاعری ام خون نمیرسد
این شب دل غزل زده ام را چه میکند؟

با فال و قرص خواب و غزل حل نمیشود
این شعر تا سحر بشود سکته میکند


سخن آخر

دوستان و همراهان گرامی ستاره همانطور که مشاهده کردید تمامی ابیات در وصف شب چله مربوط به شاعران معروف و کهن ایران زمین بود. در واقع شب یلدا در شعر شاعران بزرگ به وضوح دیده شده ولی با آنچه که امروز به نام شعر شب یلدا در فضای مجازی گسترده شده، متفاوت است. شعر شب یلدا شامل تمامی اشعار عاشقانه، غمگین، کودکانه است و در دسته‌بندی‌های مختلفی همچون شعر نو، اشعار معاصر، دوبیتی و تکی بیتی شب یلدا تقسیم بندی می‌گردد. 

حتی این اشعار را می‌توان در زبان‌ها و گویش‌های مختلف جستجو کرد. شعر ترکی شب یلدا، شعر و تبریک شب یلدا به انگلیسی و اشعار کردی شب یلدا از ترندهای نزدیک به آخر پاییز و شب یلدا هستند.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید