تاسوعا، نهمین روز از ماه محرم و منتسب به حضرت ابوالفضل (ع) است. شیعیان این روز را بسان روز عاشورا گرامی میدارند و در آن به سوگواری میپردازند. به همین مناسبت با مجموعه روضه شب تاسوعا با ما همراه باشید.
متن روضه حضرت عباس (ع)
سید مجید بنی فاطمه
السلام علی الحسین
و علیٰ علی ابن الحسین
و علیٰ اولاد الحسین
و علیٰ اصحاب الحسین
همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است
چرا که حضرت مشکل گشا اباالفضل است
دو دست داده به راه خدا و پس چه عجب
اگر که معنی دست خدا اباالفضل است
به جله جمله ی یا کاشف الکروب قسم
که استجابت صدها دعا اباالفضل است
نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین
کسی که شد همه چیزش فدا اباالفضل است
از ابتدا به من آموخت مادرم
تنها دوای درد گرفتارها اباالفضل است
چه ترس دارد از آتش چه ترس از دوزخ
اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است
فردای محشر وقتی مادر ما فاطمه با پهلوی شکسته وارد محشر میشه… پیغمبر صدا میزنه عزیز دلم…برا شفاعت محبین و عاشقات چی آوردی…؟ یه وقت می بینند مادر من و شما از زیر چادر دستای بریده عباس رو بیرون میاره…
خود امام زمان گفته است میآید
به مجلسی که در آن ذکر یا اباالفضل است
بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان
ببین که بر لب صاحب عزا اباالفضل است
گفت روزای آخر روضه هر دهه فاطمیه، یا شبای آخر…روضه ابالفضل میخونن… علتش هم اینِ، روضه ی دست شکسته رو باید دست بریده جمع کنه… همه ی ما یه جوری عاشق ابالفضلیم… یه نوحه رو از بچگی زمزمه می کنیم و گریه می کنیم
سقای دشت کربلا (اباالفضل)۳
دستش شده از تن جدا (اباالفضل)۳
اباالفضل یه گریه کن داره برا همه عالم بسه… گفت روز اربعین تا اومدن…زینب یه نگاه کرد دید سکینه داره میره سمت علقمه…گفت عزیزم همه جای عالم گریه کن بابا دختره…یه نگاه کرد گفت: عمه تو برا بابام گریه می کنی… رباب برای علی اصغر گریه میکنه…نجمه برا قاسم گریه میکنه…لیلا برا علی اکبر گریه میکنه…عمه! عموم ابوالفضل کربلا کسی رو نداره…می خوام برا عموم اباالففضل گریه کنم…
هر کی بخواد از بالای بلندی روز زمین بیافته زود دستش رو جلو میاره… دست و جلو میاره صورت آسیب نبینه… حالا آقایی که تیر تو چشمشه… دست بریده از روی بلندی رو زمین افتاد…یه جور صدا زد یا اَخا! اَدرک اَخا… همونجور که امام حسن توی کوچه رو این خاکا میگشت گوشواره مادر رو پیدا کرد…راوی میگه…دیدن حسین این خاکا رو کنار میزنه…دیدن یه چیزی رو برداشت…اومدم جلو دیدم دست بریده عباس…صدا حسینت بره امشب کربلا…حسین
گر نخیزی تو زجا کار حسین سخت تر است
نگران حرمم آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هرکه ببیند گوید
بی علمدار شده دست به کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پر از نیزه شدی
چون ملائک بدنت پر شده از بال و پرت
دستشو انداخت زیر کتف عباس بالا آورد…دید این لبا مثل ماهی به هم میخوره… صورت نگم چه صورتی… صورت متلاشی شده…گفت: آقا من فقط ازت یه خواهش دارم اونم اینه…تا زندم نفس میکشم منو سمت خیمه نبر…آخه من به سکینه وعده ی آب دادم… اگر روضه از شرمندگی اباالفضل بخوای بخونی حرف زیاده… گفت همچین که مشک رو گرفت، دستش رو بریدن…باز میگفت یه دست دیگه دارم…با دندون که مشک رو گرفت…شرمندگی عباس از اونجایی شروع شد که حرمله تیر به مشک زد… حس کرد این مشک داره هر دقیقه خالی تر میشه….
← متن روضه حضرت عباس →
حاج میثم مطیعی
بچههای مدافع حرم زینب کبری نقل می کنن:
میگن:اوایل جنگ سوریه اطراف حلب درگیر بودیم یه تعدادی ازبچه های لبنانی حزب الله لبنان هم با ما بودند ، کنارخودِ بچههای سوری یکی از روستاهایی که ما مستقر بودیم درگیری خیلی بالا گرفت داعش نزدیک و نزدیک تر شد، تا اینکه اونایی که میتونستن از روستافرارکردن ، رفتن فقط ضعیف هاموندن…بیچاره هاموندن…
اونی که نمیتونست فرارکنه وای چی شد؟!
یادم افتاد عصر عاشورا پسر بچهها فرارکردن…دختربچه ها هِی زمین میخوردن هی لباس عربی زیرپاشون گیر میکرد…
میگه خلاصه یه تعداد پیرمرد، پیرزن موندن یه تعدادی هم مریضا موندن یه سری زن بابچههای کوچیکم موندن…
میگه: داعش منطقمون رو محاصره کرد چند روز از محاصرگذشته بود…
رزمندهها دونه دونه شهید میشدن بخاطر مقاومت این رزمندهها میگفت نتونستن وارد بشن صبح و شب مشغول دفاع و جنگ بودیم…
میگه: چندروز گذشت؛ماتازه متوجه شدیم انقدرمشغول بودیم؛این بیچاره هایی که داخل روستا مونده بودن آبشون تموم شده بود…
بچه های کوچیک گریه میکردن ، مادراشون شیرنداشتن ، پیرمرد ، پیرزنا ازحال رفته بودن…حال مریضا خوب نبود….
“و عَمَّتی زَینَب تُمَرِّضُنی…” فقط زینب مواظب من بود…زین العابدین فرمود….
میگه :مانظامی هستیم، نظامیا آب دارن، آذوقه دارن. مابرا رزمنده ها ذخیره کرده بودیم مشکلی نبود اما اگه میخواستیم آب وغذا روبه مردم روستا بدیم ، دیگه براخودمون چیزی نمی موند که بتونیم باهاش بجنگیم…
میگه: دوراه داشتیم، یا ما باید تشنه می جنگیدیم یا اوناتشنه جون میدادن…
میگه:شب شد، دورهم جمع شدیم به هم دیگه گفتیم ما یه عمر روضه (ابوالفضل) خوندیم ، یه عمر باروضه های فرات ولب تشنه سقا گریه کردیم؛اصلا همینجور گریه کردیم… ماروانتخاب کردن …حالاماچه جوری سیراب باشیم آه وناله این زن ها وبچه ها روبشنویم؟!
میگه :صبح که شدهمه آذوقه وآب همراهمون روباذکر یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل بین مردم تقسیم کردیم
میگه : یه عده ازاونایی که تو جبهه بامابودن ، می جنگیدن ، مجاهد بودن خب شیعه نبودن. سوال شد : این ابوالفضل کیه ؟! یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل…شما چیکار داریدمیکنید ؟! مردم روستا سوال کردن…
میگه:ایستادیم براشون تعریف کردیم ، یه کربلایی بود….
یه کربلایی بود…از روز هفتم آب روبستن ، یه سقایی بود ، یه تشنه هایی بودن…
میگه :مجلس روضه شد خیلی از اون سوری هایی که با ما بودن اصلا شیعه نبودن اونا دلاشون ابوالفضلی شد رفتن آب وآذوقه شون روآوردن دادن مردم روستا محاصره تنگ شد …
امشب تواین مجلس چه خبره ؟! اگه کسی بین مانشسته که آبرویی داره به اون آقای باوفا بگه ماقبولت داشتیم امشب اومدیم ، ما با امید اومدیم …
میگه خلاصه محاصره تنگ ترشد اکثر رفقام بالب تشنه شهید شدن دیگه موقعیت موندن نبود … دستور اومد برگردید ، تلفات بالا بو…مامنطقه روخالی کردیم ، مجبور بودیم…اما ماکه رفتیم این داعشی ها اومدن حمله کردن …مردها رو ، زن هارو ، بچه هارو همه روصف کردن دونه دونه سر بریدن به خاک وخون کشیدن…
حالا بریم کربلا…
من یه آقایی رو میشناسم
راوی میگه ایستاده بود، یه صدایی همش اذیتش میکرد
“فَسَمَعَ الاطفال یُنادونَ العطش العطش “هی بچه ها فریادمیزن عمو.. آب…
وقتی عباس صدای العطش بچه ها روشنید خیلی گرون تموم شد این آب خواستن
آی آماده ای یانه ؟! بیاد قدیمی ها
ای ساقی لب تشنگان۲
ای جان جانانم …سقای طفلانم ۲
داغت شکسته پشت من۲
ای راحت جانم… سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگان
ای جان جانانم سقای طفلانم
من بی برادر چون کنم؟!
با این سپاهِ دون ….در دامنِ هامون
بینم تو را در ابر خون
ای ماه تابانم… سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم... سقای طفلانم ۲
خواهم برم درخیمه گه ۲
ای گل تنِ پاکت… پیکر صد چاکت…
ممکن نباشد یا اخا….
گوش بده ، گوش بده آخه اومد پیکر رو جمع کنه ، کنار علقمه عباس هنوز زنده بود…صدازد :”یا اخی ما تُرید مِنّی ؟! می خوای بامن چه کنی ؟! یه وقت منو به خیمه ها نبری ؟!
ممکن نباشد یا اخا ۲
محزون ونالانم… سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم… سقای طفلانم
برخیز و ای جان برادر کن علمداری
بنما مرا یاری
بی تو غریب و بی معین در این بیابانم
سقای طفلانم
بی تویقین دارم که فردا زینبِ نالان
برناقهی عریان…
گردد سوار از راه کینه با یتیمانم…
سقای طفلانم…
ای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم… سقای طفلانم…۲
شد روزِ روشن پیش چشمم تیره ترازشب
چون معجر زینب ۲
بینم تو را در موج خون ۲
ای دُرّغلطانم… سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم سقای طفلانم ۲
چی شد یهو چه اتفاقی افتاد ؟! گفتم ؛ عباس یه صدا می شنید…
بعضی ازمقتل ها نوشتن:
” فَسَمعَ الاطفال یَتَصارَخون العطش ” یعنی بچه ها ، تشنه ها فریاد می زدن ، داد می زدن …
” فَرَکِب فَرَسَه ” سوار براسب شد ،
” و اَخَذَ رُمحَهُ والقِربَه “
مجلسی نوشته: مشک روبرداشت، نیزه روبرداشت، ” وقَصَدَ نحوُ الفرات ” رفت سمت آب ، لشکر روشکافت تعداد زیادی رو به درک واصل کرد…
“حتی دخل الماء ” تا به آب رسید داخل آب شد…چه آبی بود این آب؟! چه هابه روز حرم آورد این آب ….این بندمشک راکه گرفت به روی دوش ، آب رو پر کرد…راوی میگه :
“فََلمّا اَرادَ اَن یَشرَبَ غُرفة من الماء ” دست برد زیرآب ، آب رابالا آورد … ” ذَکَر عَطَشَ الحسین “
ای حسین…
یاد تشنگی امام حسین و بچه هاش افتاد
” فَرَمَی الماء ” آب رو روی آب ریخت …
رود می گفت؛ که یک جرعه مرا می نوشد ۲
عشق می گفت: که نشناخته ای سقا را…
با سرانگشت خودش روی تن آب نوشت ۲
دیدی آیا لب خشک پسر مولا را…آب نخورد..
آب پاکی روی دست آب ریخت
ای به قربان صفای دست او …
شب تاسوعاست مقتلم رو می خونم برا امام زمان میخونم …
راوی میگه:
” وَ مَلَأ القِربَه ” مشک روپرکرد
” وحملها علی کِتفِه الاَیمن ” روی دوش راست انداخت …
” وَ تَوَجَّه نُحوَالخَیمه ” حرکت کرد چقدر امیدوار ، بچه ها منتظر…عموش رفته آب بیاره… اما یه اتفاقی افتاد ، جلو راهشو گرفتن راهشو بستن…
دیشب من یه حرفی زدم روضه علی اکبر …گفتم ؛ دور علی اکبر رو گرفتن…گفتم:”وَاحتَواهُ القَوم…”گفتم: دور امام حسینم لحظه های آخر جمع شدن …اینجا راوی میگه:
” وَ اَحاطوا به مِن کلِّ جانِب ” دورش حلقه شدن، ” فَحارَبهم ” آقا شروع کرد جنگیدن، جنگ نمایانی کرد تا اون نامرد اومد ضربه ای زد به دست راستش،
“فَقَطَعها “
افتاد دست راست، خدایا؛ ز پیکرم ۲
بر دامن حسین رساند دست دیگرم …
خدایا میخوام ، میخوام این مشک رو برسونم خیمه …
آقا، شب تاسوعاست من امشب روضه می خونم… قرار شد برا امام زمان بخونم
مشک را روی کتف چپ انداخت …
دستم چپم به جاست اگرنیست دست راست …
اما هزار حیف که یک دست بی صداست ۲
یه وقت ضربه ای آمد ملعون دست چپ روهم قطع کرد…
دست چپ وراستش انداختن
از چپ واز راست بر او تاختن ۲
اما هنوز عباس امیدش نا امیدنشده بود،
درمشکِ تشنه جرعه ی آبی هنوز هست
هنوز مشک آب داره
اما به خیمه ها برسد باکدام دست ؟!
ولی قول داده آب روباید به علی اصغر برسونه… راوی میگه:
” فَحَمَل القِربَه بِاَسنانِه ” به ناچار مشک رو به دندان گرفت … اما ” فجاءو سهمٌ فَاصابَ القِربَه ” تیر آمد به مشک اصابت کرد… اینا فهمیدن باید چیکارکنن عباس از پا در بیاد….”و اُریقَ مائهاُ ” جلوی چشمهاش آب روی زمین ریخت…
بعضی ازمقاتل نوشتن ؛ میدونی چی شد اینجا ؟! دست راست رو زدن خیالی نبود …دست چپ روزدن خیالی نبود…مشک رو به دندان گرفت به راهش ادامه داد اماوقتی تیر به مشک خورد…راوی میگه ؛ “فَوَقَفَ العباس متحیرا…” عباس متحیر یه لحظه ایستاد…نمی دونست بایدچیکار کنه ؟! نمی دونست چه کنه ؟! آقا حیران شد… سرگردان شد …
آب آبِ تشنگان زد آتشم
خجلت از سقایی خود می کشم …
رفیقم مریضه یا ابوالفضل
کاش از اول نام من سقا نبود
یا دراین دشت بلا دریا نبود…
اینا دیدن حالش دگرگون شد فرصت ندادن، به برادرش اباعبدالله اقتدا کرد، “ثم جاءه سهمُ الآخَر فاصابَ صدرَه ” یه تیرآمد به قلبش نشست مثله برادرش…
یا امام زمان ….ای قطب عالم امکان
” فَانقَلَبَ عن فَرَسِه ” از روی اسب به زمین افتاد
به سینه داشت تیری و..۳
ز اسبش تا زمین افتاد
دوباره تیربا شدت به قلب اوفرو می رفت۲
ای خدا بدونِ دست کسی که تنش پر ازتیر است خداکند ز بلندی فقط زمین نخورد….
برادر رو صدا کرد… عزیز دلم… برادرم بیا… امام حسین آمد امام حسین آمد…
اربا اربا دیدن اکبر امانم را برید
قطعه قطعه دیدن عباس جانم را گرفت …
امام زمان منو ببخش
وقتی امام حسین اومد بالای سرش دید دست هاقطع شده …مشک پاره شده ، تیربه سینش خورده…
بعضیامیگن تیربه چشمش زدن …عمود آهن به سرش زدن … (منو ببخش یا امام زمان اگه تومقتل نمیدیدم نمیگفتم) دو تا پا کنار علقمه افتاده بود تاحسین برسه پاهاشو قطع کردن …
← متن روضه حضرت عباس →
حاج محمود کریمی
به نام او هوالباقی
به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقی
من از ابروت فهمیدم
که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقی
ابالفضلی و عباسی
تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقی
جهان دارالشفای توست
که هم محشور هم مشهور در انفاس و آفاقی
وفا، غیرت، ادب، تنها؛
برای این همه مفهوم در یک تن تو مصداقی
قواعد ریخته برهم
تو هم مقصود زُهادی و هم منظور عُشاقی
برای کشتن مردم
خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقی
برای کربلا رفتن
به ما خیل گنهکاران فقط مشغول ارفاقی
برو اما بیا حتماً
رسیده از علی اصغر برای تو چه ابلاغی
بیا با مَشک یا بی مَشک
رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقی
عمو بیایی ها !! ما غریبیم…بابام دیگه هیچ کس رو نداره…
به دستت دست می شویی
ندیدم در کسی اینقدر مهجوری و مشتاقی
به کف الاَیمَن و ایسَر
دو تا دستت دو تا سروند افتادند در باغی
غم مَشک و غم اصغر
دو چندان می کند در سینه ات هر داغ را داغی
تمام دشت می گویند
أدر کأساً وناوِلها الا یا ایها الساقی
خبر پاشیده شد از هم
سپاه دشمنان با یک نفر پاشیده شد از هم
به دست یک نفر هم نه
سپاه اینچنین با یک نظر پاشیده شد از هم
دم رود آمد و آن رود
دلش با دیدن قرص قمر پاشیده شد از هم
به دورش حلقه کردند و
گُلی در کنج گلدان با تبر پاشیده شد از هم
رباب و اصغر و بابا
پس از او بینشان تیر سه پر پاشیده شد از هم
و او هم پهلویش انگار
شده چون پهلویی که پشت در پاشیده شد از هم
عمود خیمه، بر فرقش
عمود آهنین افتاد و سر پاشیده شد از هم
سادات ببخشید، من نمیدونم شما چه قدر ارادت به عموجانتون دارید، بچه سیدا … عباس بچههای حسین رو خیلی دوست داره….شما اگه یه روزی عموجانتون رو یادتون بره اون شما رو فراموش نمیکنه …ما رو هم فراموش نمیکنه ….
سرش پاشیده شد اما، دل بابا برایش بیشتر پاشیده شد از هم، ام البنین فرمود: هر چی بگید به سر بچه ی من عمود آهن زدن من باورم نمیشه..از کجا این حرفا رو میارید ؟ این بچه رو من بزرگ کردم .تو صفین خبرش به من رسید کسی جرأت نمی کرد نزدیکش بشه .. حتی صفین هم …هیچ کی حریفش نبود …
خود امیرالمومنین که می رفت بجنگه اینا فرار می کردن .دوباره می رفت رجز میخوند .سه چهارتا دیگه می رفتن دوباره حریف فرار می کرد .مولا تا میومد میشناختنش.. فرار می کردن .صدا زد عباسشو .مولا با لباس مبدل رفت سراغ این قهرمان سپاه معاویه .اون فکر کرد یکی دیگه است…
عباسش رو آورد تو خیمه گفت: بابا !جان لباست رو با من عوض کن .چهارده سالش بود ….گفت: چشم برا چی ؟ گفت این حریف لباس منو میشناسه من میرم فرار میکنه .چهارده سالش بوده لباسش هم قد امیرالمومنین بوده….مگه این شیر بچه رو مگه میشه بهش عمود آهن زد ؟ نه حالا ما گفتیم …ولی واقعا زدن…یه خورده فکر کرد شروع کرد گریه کردن…یعنی بچه ام دست نداشت اون موقع؟
اومد جلوی عباس …این پا رو گذاشت رو پای ابالفضل، رو رکاب …اسب رو نگه داشت .گفت …عمود آهن هم دستش بود …گفت : عباس تویی ؟
از صبح تا حالا هر چی میایم به حسین برسیم جلو راه ما سبز میشی ؟
دست نداشت .تیر مشک خورده افتاده .به قول خودش فرمود : دیر اومدی .یه زمانی اومدی که من دست در بدن ندارم. گفت تو دست نداری، من دارم .چنان عمود آهن رو بالا برد …”عَمَدَ الحدید …بکربلا خَسَفَ القمر…”کلاهخود تو سر فرو رفت …بعضیا که میگن کلاهخود مونده بود …سر متلاشی شد …کی میتونه منو ،از تو جدا کنه
داداش ..بالا سرِ علی اکبر تو از من دفاع کردی …
کی میتونه منو، از تو جدا کنه
بالا سر تو کی، ازم دفاع کنه؟
پاشو بریم باهم ….
پاشو بریم به خیمه ها …داداش
پاشو پناه من… داداش …
پاشو تو رو خدا …
پاشو بریم باهم… داداش
بریم به خیمه ها… داداش
پاشو پناه من… داداش
پاشو تو رو خدا …
مشکی که با هزار زحمت رسید به آب
بیچاره طفلکِ شیرخوارهی رباب
آب به خیمه نرسید فدای سرت
پاشو برگرد خیمه کس و کارم
تو امید منی،حتّی بدون دست
پاشو یه کاری کن که کمرم شکست
ما تویِ علقمه، ولی حرم بدون من
پاشو که دشمنت… داداش
خیمه رو دوره کرد
پاشو به دادمون برس
خدا به خیر کنه،به حال مادرا
چادرِخواهرا، خلخالِ دخترا
یه یا علی بگو…داداش
پاشو با من بیا….داداش
تا نزده کسی… داداش
تو گوش دخترا …
یه موقع هست میگن بچه بابا نداره بزنیدش اما اینا همه میگن دیگه عموشون نیست راحت باشید….یا صاحب الزمان ….
← متن روضه حضرت عباس →
حاج محمد رضا طاهری
دارم می شنوم ناله ها رو عمو آب
گرفته همه خیمه ها رو عمو آب
شنید آسمون این صدا رو عمو آب
امروز وقتی خواست میدان برِ، گفت: داداش! سینه ام سنگینی میکنه، کی نوبت من میشه؟ ابی عبدالله فرمود: برو عبّاسم… چه وداعی داشتند… چند قدم میرفت پشت سرش حسین گریه میکرد… برمی گشت دست برگردن هم گریه می کردند…اما دوسه قدم از خیمه ها دور نشده بود،یه وقت دیدن نازدانه مشک خالیِ آب رو آورده… عبّاس اومد تو خیمه ها دید جایی که نمناک بوده زمین، پیراهنهای عربی رابالا زده،شکمهاشون رو گذاشتن رو زمین…
نمیشه رباب و بی طاقت بینم، بریدم
تحمل ندارم جسارت ببینم، بریدم
حرم رو تو بند اسارت ببینم، بریدم
میارم، شده جون بدم آب و اینجا میارم
میارم، فرات به پابوس دریا میارم
میارم، برا اصغر آب گوارا میارم
میرم تا بشه انتقام بابام رو بگیرم
میرم تا بدونن به ارباب عالم وزیرم
میرم تابرای غریبی زینب بمیرم
حسین جان
دلم ریخت، تا بارونِ تیرا به روی سرم ریخت
دلم ریخت، جلو مادرم آروم آروم پرم ریخت
دلم ریخت،دیدم قطره قطره امید حرم ریخت
دلم ریخت
بمیرم که زینب به جزما پناهی نداره
بمیرم بجز رفتن کوفه راهی نداره
بمیرم خدایا رقیه گناهی نداره
فرمود: به شیخ کاظم سبطی، هر سواری که میخواد روزمین بیفته اول دستاش رومیذاره با صورت رو زمین نیوفته، من که دست نداشتم بتونم عمود قرار بدم…
باید به لبم جگر می آمد ،عباس!
در پیش تو عمر سرمی آمد، عباس!
ای کاش که بیش از به زمین افتادن
از چشم تو تیر در می آمد ،عبّاس!
مبهوت شدم توانِ گفتارم نیست
یارایِ سخن ندارم و یارم نیست
ای حرمله این تیرنبوده آخر
یک نیمه ی صورتِ علمدارم نیست
با همین تیر،علی اصغر رو ذبح کرد….. “فَذُبِحَ الطِفلُ مِن الورِید اِلی الورید ، مِن الُذُنِ اِلیَ الاُذُن…”
اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، اَلْمُطیعُ لِلَّهِِ وَلِرَسُولِهِ وَلِأَمیرِالْمُؤْمِنینَ، وَالْحَسَنِ والْحُسَینِ
چه خبرِ امشب حرمِ اباالفضل؟ ای کاش میون زائراش بودیم اونجا….
درعلقمه صدای دو مادر به تو رسید
شرمندگیِ من دوبرابر به تو رسید
باب الحوائجِ همه ی خیمه های من
سقاییِ حریم پیمبر به تو رسید
یه عمریه منتظرم بودم به من بگی داداش،چه موقعیِ هم به من گفتی….
من تشنه دوباره برادر شنیدنم
حالا صدا بزن که برادر به تو رسید
ازدست دادن تو مرا ورشکست کرد
باشد ولی شفاعت محشر به تو رسید
یک مرتبه کنار بدن عباس پیر شد….” لمّا قُتل العبّاس، بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین علیه السلام”….
پشت و پناهِ یکی ودو روز من، نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت
بس که بلند است هلهله به گمانم
کوفه خبردار شد لشکر من رفت
زینب یک به یک به اهل حرم گفت وای
اباالفضل رفت،وای معجر من رفت
همهی قیامت منتظر قدوم فاطمه است ،پیغمبرسؤال میکنه: دخترم برای شفاعت امت من چه آورده ای؟ می بیند دستهای بریده عباس رو روی دست میگیره، میفرماید: برای شفاعت همه ی اهل محشر این دودست بریده کافیِ…
ای قد بلندِ طایفه ی قد بلندها
ماندم چگونه نیزه و خنجر به تو رسید
فهمیده اند کشتن تو کشتن من است
بیهوده نیست این همه لشکر به تو رسید
نذرت قبول خوب فدای علی شدی
هر کینه ای که ماند زخیبر به تو رسید
فرقت عمود خورد، عمود حرم شکست
ارثِ سرشکسته ی حیدر به تو رسید
وقتی سر تو بند نشد روی نیزه ها
بی معجری به خیمه و معجر به تو رسید
قبرتو کوچک است گناه رباب چیست
می گشت در پی علی اصغر به تو رسید
آب تو حرم اباالفضل افتاد، سرداب درخطر بود، معمار خوبی آوردند، علامه سید بحر العلوم دید معمار ایستاده، گفت چرا شروع نمی کنی به تعمیر؟…. گفت: اول سوال منو جواب بدید، گفت: بگو ببینم این قبر،قبر عباسِ؟گفت آره قبر عمومِ، گفت: آخه من شنیدم عموتون قدِ رشید داشته،اما این قبر،قبرِ یه بچه است…. دید سید عمامه برداشت، صدازد: وَالله،فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً..
علمدار!
بذار باز لوایِ حرم رو،رو دوشت،علمدار!
بیا و بگیر باز سرم رو رو دوشت،علمدار!
بلند شو بذار دخترم رو رو دوشت،علمدار!
پناهم نکن بی پناهم برادر، می افتم
نرو تکیه گاهم برادر، می افتم
کنارت میشه قتلگاهم برادر اباالفضل
علمدار!
نه مشکی برات مونده دیگه نه دستی، علمدار!
شکسته کنارت که دیگر شکستی، علمدار!
همه شیرشدن تا که چشماتو بستی، علمدار!
یه موقعی حسین رسید بالای سر عباس دید یه نفرداره جوشن رو بیرون میکشه یه نفر پیراهنو….. تا ابی عبدالله رو دیدند فرار کردند، فرمود: کجا فرار می کنید؟برای این که دل ابی عبدالله رو بسوزونند…یه نفر داد می زد،می گفت: نترسید هرکی الان دیگه میخواد بره سمت خیمه ها میتونه…. علمدارش روی زمین افتاده….
بلند شو
نبینم یلم روزمینه، بلند شو
تا اشکام و دشمن، بلند شو
که شمر روی سینه ام نشینه، بلند شو
روایت میگه: کنار بدن عباس دیدند داره داد میزنه حسین… “فَبَکی الحُسَین بُکاءً شَدیداً”
علمدار!
یه رحمی به این مادرای حرم کن ،علمدار!
یه کاری برا دخترای حرم کن،علمدار!
یه فکری برا معجرای حرم کن،علمدار!
نباشی
می پاشه دیگه لشکر من ،نباشی
اسیری میره خواهر من، نباشی
می سوزه روی دختر من، نباشی
آقاسلیم
باسلام
بسیار عالی بود اجرکم عندالله
فقط باتوجه به اینکه بنده مبتدی هستم ومیخوام تمرین کنم صوتی رو نمیشه دانلود کرد که همراه متن تمرین کنیم
محمد برغمدی
خیلی عالی بود
اجرتون با امام حسین