تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
از کسی که دوست داشتی جواب رد شنیدهای، حال و احوال مناسبی نداری، از بخت خود شکایت داری و همه چیز را از دست رفته تصور میکنی. رسیدن به مقصودت را امری غیرممکن میدانی. دست به دعا و نیایش برداشتهای ولی باز هم نتیجهای نگرفتهای. با این حال شک به دلت راه مده که خداوند مهربان گره از کار تو باز خواهد کرد. بیشتر از این عمر خودت را با خیالبافی تلف نکن و زندگیات را از نو شروع کن، آنقدر عمر خواهی کرد که به همه آرزوهایت برسی پس دل از خدا جدا مکن و شاد باش. دوری از انسانهای ریاکار میتواند حال تو را خوب کند.
غزل شماره ۲۳۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۳۷ حافظ
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمیآید
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به بر نمیآید
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمیآید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمیآید
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۳۷ حافظ
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
حافظ خطاب به یار میگوید: جانم به لب رسیده و مرادم از تو حاصل نشده است. فریاد که طالع و بخت خفته من از خواب بیدار نمیشود.
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمیآید
باد صبا خاکی از سر کوی یار در چشم من پاشید، آنچنان که دیگر آب حیات در پیش دیدگانم بیارزش است.
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به بر نمیآید
تا آن زمان که اندام رسای تو را در بغل نفشارم، نهال آرزوی من به بار نخواهد نشست و میوه نخواهد داد.
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مگر آنکه با چهره شادیآفرین یار، کارم سرانجام پذیرد وگرنه به هیچ صورت دیگر کار از پیش نمیرود.
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمیآید
دلم سیاهی زلف تو را شهر و منزلگاه مناسبی پنداشت که در آن جای گزید و دیگر از آن غریب بلاکشیده خبری نمیرسد.
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
هزار تیر دعا از کمان راستی و صداقت رها کردم، اما چه فایده که یکی از آنها هم به هدف اجابت نمیرسد و اثر نمیکند.
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمیآید
سخنهای زیاد و درد دلهای بسیار با نسیم سحری دارم، لیکن دریغا که امشب از اقبال بد من گویا سحر نخواهد شد.
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
عمر گرانمایهام در تصور خیال گیسوانت به پایان رسید، ولی هنوز فتنه و دردسرهایی که از گیسوی سیاه تو بر سرم میآید به پایان نمیرسد.
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمیآید
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.