برای ولادت حضرت عباس (ع) چه برنامهای دارید؟ به جشنها و مولودیهای حضرت عباس (ع) میروید و برنامه اجرا میکنید؟ ممکن است برنامه مولودی یا قصد انداختن سفره ابوالفضل داشته باشید، شاید هم تنها به فرستادن اس ام اس تبریک ولادت حضرت ابوالفضل به دوستان و آشنایانتان اکتفا کنید و در صفحات اجتماعیتان پستی را به این مناسبت اختصاص دهید. هر برنامهای که دارید این مجموعه شعر ولادت حضرت عباس برای شما مناسب است!
شعر ولادت حضرت عباس (ع)
مشق این روزگار اباالفضل است
عشق تکرار آدم و حواست
سیب ممنوعۀ بهشت خداست
عشق یک واژه جدیدی نیست
سرنوشت قدیمی دنیاست
مثل یک ماه اول ماه است
گاه پیدا و گاه نا پیداست
نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
عاشقی شغل خانوادۀ ماست
عشق مشق شب بزرگان است
مثل سجادهای که رو به خداست
مشق این روزگار اباالفضل است
صد و سی و سه بار اباالفضل است
آسمان جلوهای اگر دارد
از نماز شب قمر دارد
شب میلاد تو همه دیدند
نخل امالبنین ثمر دارد
آمدی و حسین قادر نیست
از نگاه تو چشم بر دارد
کوری چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد
ای رشید علی نظر نخوری
شهر چشمان خیرهسر دارد
باب حاجات، کعبهی خیرات
بر تو و قد و قامتت صلوات
ای نسیم پر از بهار علی
ماه در گردش مدار علی
چقدر مشکل است تشخیصت
تا که تو میرسی کنار علی
با تو یک رنگ دیگری دارد
شجرهنامهی تبار علی
دومین حیدر ابوطالب
صاحب غیرت و وقار علی
به شما میرسد ذخیرۀ طف
همۀ ارث ذوالفقار علی
ای علمدار و سر پناه حسین
حضرت حمزهی سپاه حسین
خشکسال قدیم دنیا من
جستجوهای پشت دریا من
تو بر این خاکها بکش دستی
اگر این خاک زر نشد با من
سر سال است مرد مسکینم
مکش از دست خالیم دامن
چقدر فاصله است ای دریا
از مقام ظهور تو تا من
تو بزرگ قبیلهی آبی
تو غدیری، فراتی، اما من
خشکسالم، کویر بیآبم
روزگاری است تشنه میخوابم
کمرت جایگاه شمشیر است
لب تو جایگاه تکبیر است
سر ما را بزن همین امروز
صبح فردا برای ما دیر است
هیچ کس رو به روت نیست مگر
آن کسی که ز جان خود سیر است
سیزده ساله حیدری کردی
پسر شیر بیشه هم شیر است
گیرم افتاده است روی زمین
دست تو باز هم علمگیر است
پسر شاه لافتی عباس
ای جوانی مرتضی عباس
از نگاه کبوتری وارم
به مقام تو غبطه میبارم
سر من را اگر بگیری باز
به دو ابروی تو بدهکارم
ارمنی هم اگر حساب کنی
دست از تو بر نمیدارم
بده آن مشک پارهی خود را
تا برای خودم نگهدارم
بیسبب نیست گریهی چشمم
حسرت صبح علقمه دارم
با تمامی شور و احساسم
آرزومند کف العباسم
زلف ما را ز مشک وا نکنید
لب ما را از آن جدا نکنید
پای ما را به جان خالی مشک
در حریم فرات وا نکنید
دست بر زیرتان نمیآرد
آبها این همه دعا نکنید
تیرها روی این تن زخمی
خودتان را به زور جا نکنید
تازه طفل رباب خوابیده
جان آقا سر و صدا نکنید
تا که از مشک پاره آب چکید
رنگ از چهرهی رباب پرید
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم
جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم
کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم
پای حافظ مِی از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم
شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
بگذارید از این فاصله بویی بکشیم
در ِخُم را بگشاییم و سبویی بکشیم
تیغ ابروی کجش را به گلویی بکشیم
صد و سی و سه نفس نعرهی هویی بکشیم
از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده
پسر سوم زهراست قیامت کرده
ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند
سالها دل سر ِ این طایفه میگردانند
بال در بال فرشته غزلی میخوانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد
قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد
جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را
در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
محشری کن که ببینند دلآرایی را
بردهای ارث از این سلسله آقایی را
حق بده مات شود چشم، تماشا داری
هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
آسمان پیش قدمهات به حیرت افتاد
کهکشان وقت تماشات به زحمت افتاد
موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد
کوه تا نام تو را بُرد به لکنت افتاد
این علی هست خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زینب که رکابش آمد
تشنه خاکیم و ترک خورده، ولی دریا تو
شورهزاری همه با ماست وَ باران با تو
و نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو
دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم
من کفن پاره کفن زندگی از سر گیرم
رگِ پیشانی تو تا که تَوَرم میکرد
لشگر انگار که با مرگ تکلم میکرد
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم میکرد
بیرقت در وسط دشت تلاطم میکرد
تو سلیمانی و تختت وسط میدان است
چقدر سر ز سر ِتیغ تو سرگردان است
میکشی تا وسط معرکهها طوفان را
بند آورده نگاهت نفس میدان را
تا که ارباب بگیرد به سرت قرآن را
میدرد نعرهی تو زَهرهی سرداران را
شور ِآن قله که آتش فوران کرد تویی
آن کماندار که ابروش کمان کرد تویی
سایهبان دلِ زینب دلِ ما هم با توست
حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست
ماهِ شبهای محرم تویی و دم با توست
ای علمدار ِ ادب شور محرم با توست
دستِ ما نیست که در پای غمت میگرییم
لطف زهراست که زیر علمت میگرییم
بی تو از چشم حرم خونِ جگر میریزد
خون از ساقهی صد تیر و تبر میریزد
و رباب اشک به لبهای پسر میریزد
خیز از خاک و ببین خاک به سر میریزد
ابرویت بند دلش بود که از هم وا شد
وای بر حال سکینه که سرت دعوا شد
“حسن لطفی”
ای ز گهواره بی قرار حسین
سرا پا حسین یا عباس
سیر تو تا حسین یا عباس
همه جا با حسین یا عباس
سخنت یا حسین یا عباس
هم تو باب الحوائج همهای
هم چراغ دل دو فاطمهای
آفتاب رخ تو ماه علی است
راه تو از نخست راه علی است
به دو بازوی تو نگاه علی است
دست و چشم تو بوسهگاه علی است
برده چشمت دل دو فاطمه را
دیده در گاهواره علقمه را
دست خیل ملک به دامن تو
روح خون خداست در تن تو
زخم تن حلقههای جوشن تو
قتلگاه تو طور ایمن تو
برتر از درک و فهم و احساسی
چه بخوانم تو را که عباسی
تو مضامین شعر ناب منی
تو وفا را چو روح در بدنی
تو به هر بزم، ماه انجمنی
تو علی یا حسین یا حسنی
نام باب المراد لایق تو است
هر که هستی حسین عاشق تو است
کعبه آرد سلام بر حرمت
جان عالم نثار هر قدمت
گوهر انبیاست اشک غمت
شهدا زیر سایة علمت
تو که هستی که شخص خیر الناس
گفت جانم فدات یا عباس
آبها تشنه و تو دریایی
خسروان بنده و تو مولایی
تو علمداری و تو سقایی
تو عزیز عزیز زهرایی
روز محشر که روز وانفساست
بر دو دست تو دیدة زهراست
ای ز گهواره بی قرار حسین
دل و جانت در اختیار حسین
حاضری هر کجا کنار حسین
دست و چشم و سرت نثار حسین
حرمت از نخست علقمه بود
اولین زائر تو فاطمه بود
تو علمدار لشکری عباس
شیر و شمشیر حیدری عباس
حمزهای یا که جعفری عباس
تو فدای برادری عباس
تا کنی جان خود فدای حسین
زاد مادر تو را برای حسین
ای خجل از رخ تو زیبایی
ساقی لالههای زهرایی
با لب خشک و چشم دریایی
زهی از این جلال و آقایی
نه عجب با چنان تب و تابت
خاتم الانبیا دهد آبت
نه فقط یاور حسین استی
در حقیقت در حسین استی
ادب و عشق خاک راه تواند
جنّ و انس و ملک سپاه تواند
به سرشک دو دیدهات سوگند
به مرام و عقیدهات سوگند
در شرار غمت کبابم کن
میثم خویشتن خطابم کن
شب میلاد تو با حالِ خراب آمدهام
مُرشِدَم گفت که امروز طرب باید داشت
مثل تسبیح فقط ذکر به لب باید داشت
نرسی پای پیاده نفسی تا معراج
رهرو راهِ خدا مرکب شب باید داشت
ای که سلمان شده و در پی مِنّا شدنی
بر سر سفرهات از یار رطب باید داشت
سائلی بر در این خانه تفاوت دارد
پیش ارباب کرم دست طلب باید داشت
از مقامات ابالفضل چنین دانستم
پیش از هرچه در این راه ادب باید داشت
هرکه از سیرهی سقا خبری داشت پرید
هرکه از راهِ ادب بال و پری داشت پرید
دل من حرف به اندازه دنیا دارد
هر چه امروز قلم حرف زند جا دارد
چشم طبعم به قد و قامت سروی خورده
که چنین قامت شعرم قد و بالا دارد
یا الهی به ابالفضل شده مشق شبم
لفظ بی صحبت از دوست چه معنا دارد
بین خورشیدترینهای دو عالم امشب
ماهی از راه رسیده که تماشا دارد
شوق بانوی کلابیه عظیم است که حال
تُحفهای پیشکش حضرت زهرا دارد
جان به قربان کسی که ز امامش حکم
انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد
پرورش یافتهی آل عبا عباس است
عالِم غیر معلم به خدا عباس است
از دلِ تو به خدا نیست دلی دریاتر
از دو چشم تو ندیده ست کسی گیراتر
به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است
نیست از ماهِ بنی هاشمیان زیباتر
در دلِ جنگ چنانی که همه میگویند
بعد مولا نبُوَد از تو کسی مولاتر
آن که گفته رفع الله به ما فهمانده
نیست از رایت عباس علمی بالاتر
گرچه سیراب دهد آب به تشنه ساقی
آنکه لب تشنه دهد آب بُوَد سقاتر
شب میلاد تو با حالِ خراب آمدهام
با لب تشنه پی ِجرعهی آب آمدهام
دلِ من جز تو نبوده است گرفتار کسی
نه گرفتار کسی نه پی ِدیدار کسی
مرغ باغ ملکوتِ توام و ننشینم
غیر دیوار تو یک لحظه به دیوار کسی
جز سر کوی تو جایی خبری نیست که نیست
مشتریات نرود بر سر بازار کسی
سر سال آمده و آمدهام محضر تو
راه انداختن ِ من، نبُوَد کار کسی
زیر دِین احدی نیستم الّا عباس
نشوم غیر تو یک لحظه بدهکار کسی
دلم از بس که ندیده است تورا سنگ شده
به هوای حرم علقمه دلتنگ شده
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد
ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
گذر گرگ به آهوی حرمها افتاد
وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
روضهی دست بریده وسط علقمه بود
روضهخوان دست بدون رمق فاطمه بود
ساقیا لبریز کن امشب ز مى پیمانه را
امشب است آن شب که شادى بر در دربار عشق
حلقه مىکوبد که عقل آمد پى دیدار عشق
ساقیا لبریز کن امشب ز مى پیمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق
سینهزنها سینهچاکان سینهسرخان را بگو
دست افشانى کنید آمد سپهسالار عشق
تا که سازد پرچم خودکامگى را سرنگون
زد قدم در ملک عالم میرو پرچمدار عشق
نقطه پرگار هستى گر حسین بن على است
آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق
تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد آن جانباز قطعه قطعه پیکار عشق
آنکه با تیغ کجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق
تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه کرد
جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق
بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست
داد سر با سرفرازى تا که شد سردار عشق
دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت
کز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق
چشم داد و چشم بر خوان ستمکاران ندوخت
تا که شد سیراب از سر چشمه سر شار عشق
میشود مستور زیر ابر تا روز معاد
ماه بیند روى ماهش تا که نگردد خار عشق
از على باید چنین فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا که نگردد خار عشق
شیر حق را شرزه شیرى داد حق، کز هیبتش
روبهان را مىکند در دهر تار و مار عشق
اى بنازم بر چنین ازاد مردى کز شرف
گوى سبقت برده در ایثار با اقرار عشق
آفرین بر همت مردانه اش کز یک نگه
چون على وا مىکند صدها گره از کار عشق
رحمت حق باد بر شیر تو اى امالبنین
این چنین شیرى نمودى هدیه بر دادار عشق
تا که او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر ژولیده را نبود بر اغیار عشق
چشمان تو ادامه شبهای فاطمه
دریای عشق همدم ساحل نمیشود
بی نُقل یار گرمی محفل نمیشود
بیدل شدن طریقهی عشاق کربلاست
هر آدمی که عاشق و بی دل نمیشود
ای ساقی حسین سرم زیر پای توست
هر که تو را شناخت که عاقل نمیشود
از کودکی به پای امامت نشستهای
بی خود کسی خدای فضائل نمیشود
ساقی خانواده، علمدار بی نظیر
کرب و بلا بدون تو کامل نمیشود
بعد از تو انعکاس حسین بن فاطمه
دیگر کسی حسین شمایل نمیشود
روز ازل که نام تو را جار میزدند
نقش مرا به نام علمدار میزدند
داری دل ترک زده را بند میزنی
با زلفِ شمس فاطمه پیوند میزنی
بالا بلند عشق، تو با خاک پای خود
طعنه به ارتفاع دماوند میزنی
پیشانی تو قبله خورشید عالم است
وقتی به نام فاطمه سربند میزنی
وقتی میان ابروی خود میزنی گره
آتش به آسمان خداوند میزنی
معلوم میشود غضبت برطرف شده
با دیدن رقیه که لبخند میزنی
خود را به آب و آتش صحرای کربلا
تا اهل خیمه تشنه نباشند میزنی
مثل همیشه در دل صحرا علم بزن
حس غرور زینب کبری قدم بزن
چشمان تو ادامه شبهای فاطمه
با دست توست رحمت فردای فاطمه
هستند در کنار تو دلگرم دختران
قُرص است با تو پشت پسرهای فاطمه
میزد به روی بازوی تو بوسهها پدر
یک بوسه جای خویش و یکی جای فاطمه
ابری بیار و سایه به زینب هَدیه کن
ای بچه شیر حیدر و رعنای فاطمه
تنها حسین پشت رَدِ دستهای توست
بر خاک دید رَدِّ قدمهای فاطمه
چشم فرات پاسخی از مشک تو ندید
مانده هنوز ماتِ معمای فاطمه
“مسعود اصلانی”
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است
لبریز از تو گفتنم، اما نمیشود
اصلا زبان برای سخن وا نمیشود
لکنت گرفتهام و ماندهام هنوز
دم از شما زدن به تقلا نمیشود
عمری قلم گرفته و یک خط نوشتهام
بر روی دفترم، اما نمیشود
وصف تو کار من نه، که کارخود شماست
مجنون که از قبیلۀ لیلا نمیشود
فرض محال کردم و دیدم که باز هم
دراین خیال وسعت من جا نمیشود
ساقی بریز باده که خود را رقم زنم
دم از ظهور حضرت صاحب علم زنم
جان دوبارهای به شجاعت دمیدهاند
وقتی حماسه را به تصوّر کشیدهاند
روز ازل میان تمامیّ واژهها
نامی برای معنی مردی گزیدهاند
وقتی که نام حضرتتان برده میشود
دلها رمیدهاند و نفسها بریدهاند
زیبایی و وقار و شب و صبح پیش هم
در چشمهای مست شما آرمیدهاند
میخواستند زمین بلرزد تمام قد
عباس را شبیه خدا آفریدهاند
جبر است و اختیار شدم آشنای تو
عشق است اگر که سر بدوانم به پای تو
این شام نیست زلف دلارای دلبر است
این سرو نیست قامت شمشاد پرور است
این تیغ نیست، ابروی پیوستهای، کمان
این شانه نیست اوج هزاران کبوتراست
این هیبت که هست که این سان قیامت است؟
این بازوی که است که این سان دلاوراست؟
مژگان نگر که قامت دلها گرفته است
چشمش نگر که آینهای مهر گستر است
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است
عباس مرتضی و اباالفضل حیدراست
تو انتخاب فاطمهای بیقرین شدی
تو سرفرازیِ سرِ امالبنین شدی
وقتی نبرد تازه نفسگیر میشود
لبخند برلبان تو تصویر میشود
وقتی به سینۀ خود میزنی گره
این شانهها به هیبت یک شیر میشود
تو نعره میکشی و رجزخوانیت عجیب
تا هفت آسمان پُرِ تکبیر میشود
وقتی که تیغ تیز کمی چرخ میدهی
یک دشت پرسپاه زمین گیر میشود
هر سو نگاه میکنی از کشتهها پر است
انگار ضربههای تو تکثیر میشود
موسی بگو عصای خودش را رها کند
جایی که کوه را دم تیغت جدا کند
پای شریعه چشم به چشم برادرت
آمد، ولی خمیده کمر پای پیکرت
فلان هنوز چشم براه رسیدنت
چشم رباب، چشم علی، چشم خواهرت
یک دختر سه ساله در خیمه مانده است
درانتظار دیدن لبخند آخرت
اما ز بس که بر بدنت تیر خورده است
جایی نمانده است براین جان پرپرت
امالبنین نبود بگیرد سر تو را
زهرا گرفته رأس تو را جای مادرت
با تو کسی به کوچه غمها گذر نکرد
با تو کسی به قامت زینب نظر نکرد
اشعار کوتاه ولادت حضرت عباس (ع)
عباس ای صبر و قرار بی قراران
امّید دل امیدواران
دانی که گر از عطش بمیرم
یک قطره ز دیگری نگیرم
ساغر نزنم ز دست هرکس
من دست تو می شناسم و بس
روزی من از خزانه ی توست
دل، سائل آستانه ی توست
امشب ز تو بار عام خواهم
دیدار تو و امام خواهم
✿✿✿
ای دست تو، دستگیر عالم
وی در رخ تو علی مجسم
دریای عمیق مهربانی
تمثال علی، علی ثانی
مرآت حسین مظهر عشق
گل واژه ناب دفتر عشق
ای عبد خدانما، اباالفضل
دریاب دمی مرا ابا الفضل
✿✿✿
چه خوب شد الطاف بالا بیشتر شد
باران گرفت و خشکی لب ها تر شد
چه خوب شد این روز های آفتابی
ذکر لب نیمه شب ما یا قمر شد
دیشب حسین، امشب ابوفاضل و فردا
چه خوب این شب ها دل ما در به در شد
✿✿✿
چارم شعبان شده آمده خورشید شرف
نور دل امّ بنین گل پسر شاه نجف
قبله ی حاجات همه شور مناجات همه
مشعر و رکن و حجر و کعبه و میقات همه
یا ابوفاضل مددی یا ابوفاضل مددی…
آمده دلدار حسین آن گل بی خار حسین
واله رخسار حسین یار و علمدار حسین
آنکه بود رتبه ی او سرور خیل سعدا
بوده همیشه ز ادبنوکرشاه شهدا
یا ابوفاضل مددی یا ابوفاضل مددی…
گشته بهشتی دلم از رایحه ی گلشن تو
سائل درگاه تو ام دست من و دامن تو
رهرو ِ وادی ِ ولا همدم رنجی و بلا
قسمت ما کن نجف و علقم و کرببلا
یا ابوفاضل مددی یا ابوفاضل مددی…
✿✿✿
ای تجلای نور در سینا
ید بیضای توست با موسی
حق نوشته ست با خطی از نور
روی درگاه جنّت الاعلی
در بهشتم بهار عباس است
صاحب الاختیار عباس است
دوبیتی ولادت حضرت عباس
تـو بهترین درمان هـر دردی «اباالفضل»
تـو در ولادت هم ادب کردی «اباالفضل»
«یک روز» بعـد از روز میـلاد «حسینت»
دیده گشودی،بس که تو مردی اباالفضل
✿✿✿
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده
✿✿✿
بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین
تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی
✿✿✿
نور چشم برادر آمد پسر حیدر آمد
این نو رسیده قبله اهل یقین است
این نور چشم حیدر و ام البنین است
ای بهترین یار حسین عباس علمدار حسین
✿✿✿
فرزند على حیدر کرار ابوالفضل
و ز حلم و ادب سرور اخیار ابوالفضل
اى ماه بنى هاشم و مصداق فتوت
گشتى پدر فضل به ادوار، ابوالفضل
✿✿✿
دلم شیدایی خال ابا الفضل
بسان سایه دنبال ابا الفضل
یقین دارم که مهدی خواهد آمد
اگر سالی شود سال ابا الفضل
✿✿✿
نیستم لایق کنم مدح و ثنایت یا ابو الفضل
از ازل مدح تو را گفته خدایت یا ابو الفضل
مصطفی (ص) را جان نثاری، مرتضی را یادگاری
جان من، جان جهان بادا فدایت یا ابو الفضل
✿✿✿
سخن آخر
کدام یک از اشعار بالا از نظر شما زیباتر بودند؟ با کدام ابیات ارتباط بیشتری برقرار کردید؟ اگر شما نیز برای ولادت حضرت عباس (ع) شعر یا متن زیبایی میشناسید آن را در بخش نظرات با ما و سایر کاربران ستاره به اشتراک بگذارید. میلاد حضرت ابوالفضل (ع) بر شما مبارک!
علیرضا قاسمی
شعر کودکانه حضرت اباالفضل (ع)
پدرش بود علی (ع)
مادرش اُم البَنین (س)
روی او همچون ماه
چهره اش زیباترین
پهلوان بود و قَوی
چون امیرالمومنین (ع)
در نَبرد و کارزار
او شِگفتی آفرین
خوش سخن بود و مَتین
در ادب او اولین
عاشقِ مولا حسین (ع)
سَروَر و سالارِ دین
نام و یادَش هر کجا
می درخشد چون نِگین
نامِ او عبّاس (ع) است
با حسین (ع) او هَمنِشین
هَمچو عبّاسِ علی (ع)
یک برادر این چنین
در تمامِ طولِ عُمر
تو نَبینی نازنین
روز و ماه و سال ها
رفت و شد روزی غَمین
چونکه شد مولا حسین (ع)
واردِ یک سرزمین
حضرتِ عبّاس بود
در کنارِ شاهِ دین
کربلا ، گرما ، عَطَش
دشمنانِ در کمین
خیمه ها وُ قَحطِ آب
قطره های آخرین
در دلِ جنگ و نَبَرد
گفت امامِ سِوُمین
اِی اباالفضل (ع) رَشید
اسبِ خود را کُن تو زین
رو به سمتِ رودِ آب
اِی اُمیدِ دلنشین
آبی آوَر از فُرات
کودکانم را ببین
با تَوَکُّل بر خدا
ذکرِ رَبّ العالَمین
رفت و خود را او رِساند
به فُرات آن مَه جَبین
مُشتِ خود را آب کرد
تشنه بود و دل غَمین
یادِ مولا کرد و ریخت
آب و بر روی زمین
مَشکِ خود را آب کرد
آن یَلِ اُم البنین (س)
راهی شد سوی حرم
آن حماسه آفرین
دشمن اما بینِ راه
کرده بود آنجا کمین
دستِ راستَش را بُرید
دُشمَنَش از روی کین
مَشک و با دندان گرفت
چاره ی او شد همین
با همان دستِ چَپَش
رفت و سوی مُشرکین
جَنگِ زیبایی نِمود
آری با دَستی چُنین
دُشمَنَش گفت با خودَش
چاره ای نیست غیر از این
تیر و زد بَر چَشمِ او
آن ستمکارِ لَعین
حمله کردند سوی او
از یَسار و از یَمین
ضربه ای زد بی حَیا
با عَمودِ آهنین
بر سَرِ عباس (ع) و شد
ناگهان نقشِ زمین
یک طرف مَشک است و دست
یک طرف خون بر زمین
یک طرف ایستاده بود
اسبِ او بی سَرنشین
شد همان جا او شهید
مَردِ ایثار و یَقین
حَرَمِ او کربلاست
قَبله گاهِ عاشِقین
میشود زیبا حَرَم
با حُضورِ زائرین
از تو میخواهم خدا
یک زیارت من همین
تا رَوَم پابوسِ او
یک مُحَرَّم ، اربعین
شاعر : علیرضا قاسمی