غزل شماره هفده حافظ سراسر گله و شکایت از جانان است، چراکه غم دوری از معشوق چنان آتشی بر دل و جان او زده که تمامی وجودش میسوزد. حافظ میگوید از بس رنج کشیدهام، دل بیگانه و حتی دل شمع...
غزل شماره شانزده حافظ میگوید پیش از آفرینش دو عالم، محبت آفریده شده و این طرحی نیست که مربوط به حال باشد. زلف معشوق او زیباتر از طره بنفشه است و چشم معشوق از گل نرگس بیشتر کرشمه دارد. حافظ...
غزل شماره پانزده حافظ دارای ابیاتی مبهم است که مربوط به روابط فیمابین حافظ و خواجه جلال الدّین تورانشاه وزیر در برههای از زمان است. در این غزل حسادت و خودخوری عاشقانه، اشاره به اینکه ایام جوانی به تباهی رفته...
غزل شماره چهارده حافظ میگوید ای زیبارو که بر همه خوبان سلطنت داری، بر من غریبه رحم کن که در راه دل حیران شدهام. حافظ از معشوق انتظار توجه دارد و خود را غریب میداند که به سختی روزگار میگذراند؛...
غزل شماره سیزده حافظ تحت تأثیر خواجوی کرمانی سروده شده است. زمان سرودن این غزل در اولین بهاری است که شاه شجاع به اقتضای سیاست عوام فریبانه، همانند پدرش در میخانهها را بست. حافظ در این غزل به عشق ساقی...
غزل شماره ۱۲ حافظ داراى ايهام و تعبير در هر یک از ابیات خود بوده و به هنگام حركت از شيراز به يزد در سفر تبعيد براى شاه يحيى سروده شده است. در این غزل علاوه بر مفاهیم عاشقانه، خواستههای...
غزل شماره ده حافظ مستقيماً به داستان شيخ صنعان نظر داشته و «پير ما» در مطلع غزل همان شيخ صنعان و در اینجا هسته مركزی و شخصيت پير تصوری حافظ است. حافظ لطف سخنش را از نشان روی خوب او...
غزل شماره نه حافظ به عقیده دکتر غنی به مناسبت استخلاص جلال الدین تورانشاه از زندان سروده شده است و بوی امید و خوش بینی از آن استشمام می شود. اظهار بندگی به زیبایان، قناعت به داشتهها، دوستی با مردان...
غزل شماره هشت حافظ ابتدا از ساقی میخواهد برخیزد و او را مست کند، در ادامه میگوید محرم رازی ندارم و آنکه مایه آرام دل بقیه است، آرام دل مرا ربوده است و در انتها سفارش میکند شب و روز...
غزل شماره هفت حافظ در ابتدا میگوید دلت را مثل آیینه صاف کن و پردههای تاریک را از رویت کنار بزن تا حقیقت را ببینی آن موقع است که به مقام عالی میرسی؛ در ادامه اغتنام فرصت و عیش نقد...
غزل شماره شش حافظ به گفته دکتر غنی در روزهای توقف شاه شجاع در میدان سعادت بیرون دروازه شیراز و در روزگار ورود او به شهر سروده شده و حافظ در ابتدا از شاه میخواهد که به او التفات کند،...
غزل شماره پنج حافظ اول میگوید اختیار دل از دستم خارج میشود، مردم دانا چارهای بیندیشید وگرنه راز دلم آشکار خواهد شد؛ در ادامه به نیکی در حق دیگران، مروت با دوستان و مدارا با دشمان توصیه میکند و در...