تي وي پلاس/ سعيد سهيلي نوشت: ناگهان پرژکتورها روشن شده، سايههاي کج و کولهي دو قهرمان پوشالي نمايان ميگردد. يکي سوار بر اسبي نزار و نحيف. ديگري نشسته بر الاغي خِپِل. با نيزه و شمشير و زرهِ ، همگي حلبي ، زنگزده و قراضه ، آمدهاند که دونکيشوت وار سينما را نجات دهند. اما از شَرِ چه چيز؟ کدام دشمن؟ کدام تهديد؟ کدام جبهه؟ چه خواب و خيالي! هياهوي بسيار براي هيچ. سلحشوراني که با ظلم و جهل ميجنگند يا بازيگراني که خود را مسخرهي خلق ساختهاند ؟!! آقاي مُجري هم فقط نشسته و نظاره ميکند ، لبخند ميزند. ، گاه به چپ ، گاه به راست. گاه به سرِ اين ، گاه به ريشِ آن.
آن يکي که سابقهاش روشن است ، در مُهملبافي و سفسطهگري، نامردي و نان به نرخ روز خوردن، چنان شُهرهي آفاق است که مرور کارنامه و شرحِ سابقهاش فقط قلم چِرک ميکند. آقاي اَنتلکتوئلِ “وين”ديده!! ـ از موضعي نه هُنري، که به شدت سياسي ـ رکيکترين الفاظ و عبارات و اهانتها را نثارِ قشرِ شريف و هنرمندِ سينما ميکند. آنوقت براي تخريبِ بُغضآلودِ فيلمهايي که پسندِ خودش نيست، از هر کارگرداني و با هر کميت و کيفيتي ، مثل آب خوردن اَنگِ ابتذال ميزند. تازه کارش به همينجا هم ختم نميشود. خَبَرکِشي ميکند ، به بيرونِ سينما، به مجلس!!! مجلس که خانهي ملت است و ظاهر و باطنش شفاف ، خدا ميداند ديگر به کدام خانهها و محافل!
اما جوابِ هاي، هوي است ، از اينجا و آنجا فرياد اعتراض بلند ميشود. حتي پلاسکُهنهها نيز از صندوقچه بيرون ميآيند، تَشتِ رسوايي از بام سرنگون ميگردد. کارنامهي چرک و سياه استاد دوباره ورق ميخورد، ورق ميخورد. و ورق ميخورد ، چه عبرتآموز است درسِ تاريخ !!
اما … آقاي افخمي؛ آقاي کارگردان؛ آقاي مُجري؛ آقاي هفت … شما ديگر چرا ؟! زُلف به زُلف چه کسي گره زدهاي ؟! دست در دستِ چه کسي نهادهاي؟! از اين همکار و همصنفِ مو سفيد کرده نصيحت ، بشنو و تا دير نشده خرجت را سوا کُن ، که هرکه در اين سالها با جنابِ استاد همنشين شده سر از ناکجا در آورده و حسابش به کرامالکاتبين افتاده!
آقاي افخمي … بيپرده ميگويم ، بي پرده که همه بدانند. “هل من مبارز” طلبيدهاي ، گفته اي که اگر حرفمان را پس نگيريم چه و چه!!! به پشتوانه اين تهديد، آقاي منتقد هم “يابو” برش داشته و شير شده ، غريده که جواب پرستويي و فرخ نژاد و همه را در برنامه هفت خواهد داد ، عجبا !! نميدانم ، شايد مثلا بخواهد و بخواهي ريشهِ مان را بزني !! آبِ پاکي را روي دستت بريزم … ما مثل بعضيها ريشهِمان در ريشمان نيست که با يک تيغِ دوسوسمار به باد رود. ريشهي ما در آب و خاکِ محکمتري است. از اينها گذشته، يکي بيرون از برنامه حرفي زده و ديگري هم بيرون از برنامه پاسخش را داده. يکي گفته و يکي شنيده. چرا پاي برنامه را وسط ميکشي؟ چرا آبروي تلويزيون و برنامه ي هفت و خودت را پاي يک منتقد بي آبرو خرج ميکني؟!
اين را بدان که من غُصهي فيلمِ خودم را نميخورم. بچهي تَهِ خط و زير پونز از اين غائلهها باک ش نيست. من جنگ ديدهام. به بوي آتش و باروت خو گرفته ام ، به نبردِ تن به تن عادت دارم ، هيچ وقت هم اهلِ آجانکِشي و شکايت نبوده ام. چون لاي پَرِ قو بزرگ نشده و خانگي نبوده ام. هميشه مشکلاتم را خودم حل کرده ام . رو در رو. مثل مرد. اگر قرار باشد از فيلمم دفاع کنم، ميآيم توي برنامهات مينشينم و همانجا سنگهايم را وا ميکَنَم. با تو ، خالقِ عروس و شوکران ، نه با هر نامردي که انگ مي زند و خبر دروغ به آجان ميبرد ، اما اينروزها بحثِ فيلمِ من نيست. بحثِ حيثيتِ يک صنف است. بحثِ حفظِ شالودهي يک خانواده است. خودت بهتر ميداني که اعضاي اين خانواده روي فردشان و جمعشان تعصب دارند. اگر اجازه دهيم هر مرد و نامردي ، با منظور و بي منظور، به راحتي به ما ضربه بزند و مشکلات صنفيمان را تبديل به مشکلات عمومي و اجتماعي کند فردا ديگر سينمايي نخواهيم داشت. بدان که … جشنوارهها و برنامهها تمام ميشوند. مُجريها و منتقدين ميآيند و ميروند. حتي ممکن است فيلم ها بسوزند و نابود شوند. اما نام و ياد و رفتار و کردارِ خانوادهي سينما ميماند. پس تا دير نشده جبههات را مشخص کُن. براي سينما کار مي کني يا عليه سينما؟ ميخواهي در ذهن ها خالق عروس و شوکران بماني يا مجري برنامه هفت و رفيق آدم فروش ؟!! رفيق حيف … حيف از رفيق . پروژکتورها خاموش مي شوند ، سايه هاي کج و وکوله مي روند ، قهرمانهاي پوشالي محو مي شوند، آنچه در ذهن ها مي ماند قهرمانهاي واقعيند.
مجله اینترنتی ستاره
مصطفی
دمتش گرم با این سخنانش ، فراستی اصلا کم بود داره ، به قول معروف گربه دستش به پی نمی رسه میگه پیف بو میده