عید نوروز یکی از سنتهای زیبا و باستانی است که از پیشینیان برای ما ایرانیان به یادگار مانده است. گنجینه ادبیات پارسی سرشار از بیتهای ناب و زیبا درباره بهار و نو شدن، شعر تحویل سال و حتی شعر سیزده بدر است. در این بخش تعدادی از زیباترین اشعار عید نوروز و اشعار درباره فصل بهار از شاعران بزرگ برای شما گردآوری شده است.
شعر عید نوروز از حافظ
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
✦✦✦✦
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دَریاب و دُر یاب
که دائم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پر لعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی بی خمارم بخش یارب
که با وی هیچ درد سر نباشد
من از جان بنده سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاج عالمآرایَش که خورشید
چنین زیبنده افسر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
✦✦✦✦
← شعر عید نوروز →
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوعشمایل باشی
شعر در مورد عید نوروز از مولانا
آمد بهار ِ جانها ای شاخ ِ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ
ای شاه ِ عشقپرور مانند ِ شیر ِ مادر
ای شیر! جوشدر رو. جان ِ پدر به رقص آ
از عشق، تاجداران در چرخ ِ او چو باران
آنجا قبا چه باشد؟ ای خوش کمر به رقص آ
ای مست ِ هست گشته! بر تو فنا نبشته
رقعهی فنا رسیده، بهر ِ سفر به رقص آ
پایان ِ جنگ آمد، آواز ِ چنگ آمد
یوسف زِ چاه آمد، ای بیهنر! به رقص آ
کی باشد آن زمانی، گوید مرا فلانی:
کای بیخبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ
✦✦✦✦
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت
مژده نو بشنید از گل و دست افشان شد
خبرت هست که جان مست شد از جام بهار
سرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد
مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند
کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد
✦✦✦✦
← شعر عید نوروز →
امروز جمال تو، بر دیده مبارک باد
بر ما هوس تازه، پیچیده مبارک باد
گلها چون میان بندد بر جمله جهان خندد
ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد
خوبان چو رُخت دیده افتاده و لغزیده
دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد
نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران باریده مبارک باد
بی گفت زبان تو بیحرف و بیان تو
از باطن تو گوشت بشنیده مبارک باد…
✦✦✦✦
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغمبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
«سقاهم ربهم» خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
درون مجمر دلها سپند و عود میسوزد
که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی
ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را
که جانها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
ببین کز جمله دولتها کدام آورد مستان را
ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت
به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
✦✦✦✦
← شعر درباره عید نوروز →
پیشنهاد مطالعه: اگر میخواهید کودکتان را با مفهوم عید نوروز آشنا کنید میتوانید مجموعه شعر نوروز کودکانه را در ستاره بخوانید.
رعد همی زند دُهل ؛ زنده شده اسـت جزء و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار میکشد
آنکـه ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گرچه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
شعر در مورد عید نوروز از سعدی
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسد گو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرم است ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودهست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
✦✦✦✦
← شعر عید نوروز →
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نِه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنَک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
برهم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست
سهلست جفای بوستانبان
شعر عید نوروز از خیام
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
∼❀∼
چون ابر به نوروز رخ لاله بشُست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رُست
∼❀∼
از آمدن بهار و از رفتن دی
اوراق وجود ما همی گردد طی
می خور! مخور اندوه که فرمود حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاقش می
زیباترین اشعار درباره عید نوروز از شاعران سنتی
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرمرو عنبرفشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر
ز هر سوی چمن جویی روان شد
چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پیش مهد گل نعرهزنان شد
کجایی ساقیا درده شرابی
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد
قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهی شدن اکنون توان شد
چه میجویی به نقد وقت خوش باش
چه میگوئی که این یک رفت و آن شد
یقین میدان که چون وقت اندر آید
تو را هم میبباید از میان شد
چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر
که همره دور رفت و کاروان شد
بلایی ناگهان اندر پی ماست
دل عطار ازین غم ناگهان شد
«عطار نیشابوری»
✦✦✦✦
← شعر در مورد عید نوروز →
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را «روز نو» خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
«فردوسی»
✦✦✦✦
ای بلبل خوشنوا فغان کن
عید است، نوای عاشقان کن
چون سبزه زخاک سربرآورد
ترک دل و برگ بوستان کن
بالشت ز سنبل و سمن ساز
وز برگ بنفشه سایبان کن
چون لاله ز سر کله بینداز
سرخوش شو و دست در میان کن
صد گوهر معنی ار توانی
در گوش حریف نکتهدان کن
وان دم که رسی به شعر عطار
در مجلس عاشقان روان کن
“عطار”
✦✦✦✦
← شعر عید نوروز →
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار نزهت و آرایش عجیب
اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد
کاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب
ساقی گزین و باده و می خور به بانگ زیر
کز کشت سار نالد و از باغ عندلیب
هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب
دیدار خواجه خوبتر، آن مهتر حسیب
«رودکی»
✦✦✦✦
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر
با طالع مبارک و با کوکب منیر
ابر سیاه چون حبشی دایهای شدهست
باران چو شیر و لالهستان کودکی بشیر
گر شیرخواره لاله ستانست، پس چرا
چون شیرخواره، بلبل کو برزند صفیر!
صلصل به لحن زلزل وقت سپیدهدم
اشعار بونواس همیخواند و جریر
بر بید، عندلیب زند، باغ شهریار
برسرو، زندواف زند، تخت اردشیر
عاشق شدهست نرگس تازه به کودکی
تا هم به کودکی قد او شد چو قد پیر
با سرمهدان زرین ماند خجسته راست
کرده به جای سرمه، بدان سرمهدان عبیر
گلنار، همچو درزی استاد برکشید
قواره حریر، ز بیجادهگون حریر
گویی که شنبلید همه شب زریر کوفت
تا بر نشست گرد به رویش بر، از زریر
برروی لاله، قیر به شنگرف برچکید
گویی که مادرش همه شنگرف داد وقیر
بر شاخ نار اشکفه سرخ شاخ نار
چون از عقیق نرگسدانی بود صغیر
نرگس چنانکه بر ورق کاسه رباب
خنیاگری فکنده بود حلقهای ز زیر
برگ بنفشه، چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر
وان نسترن، چو مشکفروشی، معاینه
در کاسهٔ بلور کند عنبرین خمیر
اکنون میان ابر و میان سمنستان
کافور بوی باد بهاری بود سفیر
«منوچهری»
✦✦✦✦
خیمه نوروز بر صحرا زدند
چار طاق لعل بر خارا زدند
لاله را بنگر که گویی عرشیان
کرسی از یاقوت بر مینا زدند
کارداران بهار از روز گل
زال زر بر روضه خضرا زدند
از حرم طارم نشینان چمن
خرگه گلریز بر صحرا زدند
گوشههای باغ ز آب چشم ابر
خنده ها بر چشمهای ما زدند
در هوای مجلس جمشید عهد
غلغل اندر طارم اعلا زدند
باد نوروزش همایون، کاین ندا
قدسیان در عالم بالا زدند
مطربان طبع خسرو گاه نطق
طعنهها بر بلبل گویا زدند
«امیرخسرو دهلوی»
✦✦✦✦
← شعر عید نوروز →
سال نو و اول بهار است
پای گل و لاله در نگار است
والای شقایق است دررنگ
پیراهن غنچه نیم کار است
آن شعله که لاله نام دارد
در سنگ هنوز چون شرار است
پستان شکوفه است پر شیر
نوباوه باغ شیرخوار است
برگ از سر شاخه تازه جسته
گویا که مگر زبان مار است
این فرش زمردی ببینید
کش از نخ سبزه پود وتار است
ای پرده نشین گل بهاری
مرغ چمنت در انتظار است
این وزن ترانه میسراید
مرغی که مقیم شاخسار است
کای تازه بهار عالم افروز
هر روز تو عید باد و نوروز
(بندی از یک ترکیببند)
«وحشی بافقی»
زیباترین اشعار درباره عید نوروز از شاعران معاصر
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخههای شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
“فریدون مشیری”
✦✦✦✦
نوروز بمانید که ایام شمایید
آغاز شمایید و سرانجام شمایید
آن صبح نخستین بهاری که به شادی
میآورد از چلچله پیغام شمایید
آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردننده آرام شمایید
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند
خورشید شما عشق شما بام شمایید
نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره جمشید و جم و جام شمایید
عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه بهرام و گل اندام شمایید
هم آینه مهر و هم آتشکده عشق
هم صاعقه خشم ِ بهنگام شمایید
امروز اگر میچمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله دام شمایید
گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است
در کوچه خاموش زمان، گام شمایید
ایام به دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایام شمایید
«پیرایه یغمایی»
✦✦✦✦
← شعر درباره عید نوروز →
در گوش من صحیفهی تبریک عید گفت
سالی دگر ز عمر تو ای بی خبر گذشت
نشگفته غنچههای بهار و امید و عشق
دیدی که عمر همچو نسیم سحر گذشت؟
روح کهن نه تازه شود با حلول عید
راح کهن بیار که آبم ز سر گذشت
تبریک نیست، تسلیت است اینکه دوست را
گویی: خوشا ز عمر تو سالی دگر گذشت
✦✦✦✦
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آن را ز در خانه براندیم
هر جا گذری غلغله شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم
من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و تو را ما نپراندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم
ماننده افسونزدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه بیهوده نخواندیم
از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم
طوفان بتکاند مگر امید که صد بار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
✦✦✦✦
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامهی رنگین نمیپوشی به کام
بادهی رنگین نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن مِی که میباید تهیست؛
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
«فریدون مشیری»
✦✦✦✦
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درود
به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ
به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود
سپهر گوهر بارد همی به مینا درع
سحاب لؤلؤ پاشد همی به سیمین خود
شکسته تاج مرصع به شاخک بادام
گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود
به طرف مرز بر آن لالههای نشکفته
چنان بود که سر نیزههای خونآلود
به روی آب نگه کن که از تطاول باد
چنان بود که گه مسکنت جبین یهود
صنیع آزر بینی و حجت زردشت
گواه موسی یابی و معجز داوود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود
یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر
یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود
همه به چیزی شادند و خرماند و لیک
مرا به خرمی ملک شاد باید بود
ملک الشعرا بهار
✦✦✦✦
← شعر عید نوروز →
آری! هوا خوش است و غزلخیز در بهار
باریده است خنده یکریز در بهار
از باد نوبهار، حدیث است تن مپوش
باید درید جامه پرهیز در بهار
اما خدا نیاورد آن روز را که آه
گیرد دلی بهانه پاییز در بهار
بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟
چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار
با دیدنم پر از عرق شرم میشوند
گلهای شادکامِ دل انگیز در بهار
میبینم ای شکوفه! که خون میشود دلت
از شاخه انار میاویز در بهار
محمدمهدی سیار
✦✦✦✦
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه میآید،
بی گردش مرغانه رنگین
بر آینه
و جنبش ِ سردِ برگِ نارنج
برآب.
سالی
نوروز
بی گندم سبز و سُفره میآید،
بی رقص عفیفِ شعله
در مَردَنگی
بی پیغام ِ خموش ِ ماهیها
از تُنگ:
سالی
نوروز
بی خبر میآید.
با مردانی که سنگینی انتظار
بر شانههای خمیده ایشان است:
لالههای سوخته
نامهای ممنوع خود را باز مییابند
و تاقچه
با کتابها
تقدیس میشود.
در گذرگاههای شهادت
شمعهای خاطره افروخته خواهد شد،
دروازههای بسته
به ناگاه
فراز خواهد شد،
دستان اشتیاق از دریچهها دراز خواهد شد
لبان فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و نوروز در معبری از غریو
تا شهر خسته
پیشباز خواهد شد.
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهد شد
نوروز ۱۳۵۶
احمد شاملو
پیشنهاد: بهترین مجموعه شعر درباره ماهی را نیز می توانید در ستاره بخوانید.
✦✦✦✦
عید نوروز میرسد از راه
شادی از روی خانه میبارد
پدرم با چه دقتی دارد
بوتههای بنفشه میکارد
مادر مهربان من از صبح
شستشو کرده هر چه را بوده
پرده را شسته، شیشه را شسته
نیست در خانه، ذرهای دوده
تازه وقت غروب هم مادر
خسته، اما برای شادی ما
مینشیند لباس میدوزد
تا بپوشیم روز عید آن را
سپیده رحیمی
شعر عید نوروز کوتاه و زیبا
نوروز که سیل در کمر میگردد
سنگ از سر کوهسار در میگردد
از چشمه چشم ما برفت اینهمه سیل
گویی که دل تو سختتر میگردد
سعدی
∼❀∼
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت،
صبای گرمرو عنبر فشان شد
“عطار”
∼❀∼
آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بیقرار
گویی قیامتست که بر کرد سر ز خاک
پوسیدگان بهمن و دی، مردگان پار
تخمی که مرده بود، کنون یافت زندگی
رازی که خاک داشت، کنون گشت آشکار
“مولانا”
∼❀∼
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمیزاد
چو هنگام خزان آید، بَرَد باد
“از مجموعه اشعار نظامی گنجوی”
∼❀∼
فرخنده و مبارک و میمون و سعد باد
نوروز و مهرگان و بهار و خزان تو
«انوری»
∼❀∼
هر طرف بهر مبارکباد نوروز بهار
میفرستد گل به کف کرده صبای خویش را
یک دم امروز از چمن ما را به مجلس راه ده
تا ستانیم از تو جام با صفای خویش را
«امیرخسرو دهلوی»
∼❀∼
ای روشن از فروغ تو چشم چراغها
پر گل ز جوش حسن تو دامان باغها
نوروز شد که جوش زند خون باغها
از بوی گل، پَریزده گردد دماغها
«صائب تبریزی»
∼❀∼
باد یارب ز سعادت همه روزش نوروز
هر که در عید نیاید به مبارکبادم!
«صائب تبریزی»
∼❀∼
بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند
«منسوب به صائب تبریزی»
∼❀∼
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
نظامی
∼❀∼
نوروز که هرچمن دل افروز بود
نقش گل و خار عبرت آموز بود
گر جامه به جان ز معرفت نو گردد
هرروز به دل نشاط نوروز بود
شکیب اصفهانی
∼❀∼
عید آمده سربه سبزه و گل بزنیم
با برگ شقایقی تفأل بزنیم
هر چند که دوریم ز هم با دم عشق
بین دلمان تا به ابد پل بزنیم
محمدعلی ساکی
∼❀∼
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولى
مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من
کاظم بهمنی
همراهان عزیز ستاره؛ ضمن تبریک عید نوروز به شما پیشنهاد میکنیم جدیدترین مجموعه شعر تبریک عید نوروز و متن ادبی تبریک عید نوروز و سال جدید را نیز در ستاره بخوانید و در صورت تمایل از آنها برای تبریک و شادباش نوروز استفاده کنید.