نقدی بر لالالند: عاشقانه ای که رکوردهای سینما را جا به جا کرد

لالالند جدای از داستان به شدت گیرا و یکپارچه اش فیلم لحظات هم هست. لحظاتی که هر کدامش جرقه ای از شراره عشق دو شخصیت اصلی فیلم است.

نقدی بر فیلم لالالند: عاشقانه ای که رکوردهای سینمای جهان را جا به جا کرد
فردا/ لالالند جداي از داستان به شدت گيرا و يکپارچه‌اش فيلم لحظات هم هست. لحظاتي که هر کدامشان جرقه‌اي از شراره عشق دو شخصيت اصلي فيلم است و با اتکا به همين جرقه‌هاست که همراه با آتش عشق اين دو نفر ما را هم شعله‌ور مي‌کند.
تا همين دو سال پيش کسي نامي از دمين شَزل نشنيده بود. شَزل با تنها يک فيلم بلند صرفاً جوانک بااستعدادي بود که سعي مي‌کرد در دنياي پرهياهوي سينما نامي براي خودش دست و پا کند. «ويپلش» بود که همه چيز را تغيير داد. ويپلش تنها يک فيلم عالي از يک کارگردان بااستعداد و جوان نبود، چيزي بيشتر از يک فيلم اول بود. يک روايت درخشان و خردکننده بود از رنج. يک تصوير سياه از جهان هنر و سازنده يک فاوست مدرن روي پرده سينما.
کسي اگر حوصله مي‌کرد، مي‌توانست ردپاي نيچه را در اين فوق‌شاهکار سينمايي بيابد. فلچر نماد همان ابرمردي بود که نيچه از آن صحبت کرده بود. يک شيطان مجسم و يک الهه سياهي و نکبت. اما همين مرد بود که دست شخصيت جوان فيلم را مي‌گرفت و به مرحله‌اي از هنر مي‌رساند که نيچه آن را باعث کاتارسيس مي‌دانست. فيلم انگار از روي اين نقل قول نيچه ساخته شده بود: «من هر کس را که چيزي فراتر از خود بيافريند و سپس نابود شود دوست ميدارم».
شَزل بعد از ساخت چنين شاهکاري بايد چه مي‌کرد؟ هر فيلمي که مي‌ساخت ناخواسته با شاهکاري چون ويپلش مقايسه مي‌شد. در يک تصميم هوشمندانه شَزل تصميم گرفت مسير به کل متفاوتي را طي کند و فيلمي بسازد دقيقاً در نقطه مقابل ويپلش. يک موزيکال عاشقانه با نيم‌نگاهي به موزيکال‌هاي عصر طلايي. تصميمي خطرناک که اگر درست به سرانجام نمي‌رسيد مي‌توانست اعتبار ويپلش را هم زير سوال ببرد. اما لالالند انقدر شورانگيز و اُستادانه ساخته شده که مي‌توان آن را هم عرض ويپلش ارزيابي کرد.
لالالند از آن فيلم‌هاي سهل و ممتنعي است که تفسير هر گوشه‌اش مي‌تواند لذت تماشايش را ضايع و زايل کند. اگر ويپلش درباره رنج بود، لالالند درباره عشق است. عشقي ساده و زيبا که هر بيننده‌اي را مفتون مي‌کند. تماشاي لالالند مثل غرق شدن در يک خلسه آرامش‌بخش است. شَزل توانسته عطر کلاسيک‌هاي ژانر موزيکال را با روايتي مدرن بياميزد و از درون اين در هم آميزي تفسير تازه‌اي از عشق به دست بدهد. داستان يک نوازنده جاز خرده‌پا و يک کافه‌چي عاشق بازيگري به خودي خود اصلاً داستان تازه‌اي نيست. تمام هنر شَزل اين است که اين داستان ساده و تکراري را چنان مليح و شيرين روايت کرده که تا سال‌ها از ذهن تماشاگران پاک نخواهد شد.
مجله اینترنتی ستاره
یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید