ستاره | سرویس مذهبی – چقدر در مورد نوجوانی و جوانی پیامبر (ص) اطلاعات دارید؟ هنگامی که پیامبر (ص) شش ساله شدند، مادر گرامیشان تصمیم گرفتند که ایشان را برای دیدن اقوام و خویشان و نیز زیارت قبر پدر، به یثرب ببرند. آنها یک ماه در یثرب ماندند. در هنگام بازگشت به مکه، حضرت آمنه (س)بیمار شده و در بین راه درگذشتند.
پس از مرگ مادر، عُبّدالمطلّب، جد ایشان که بزرگ قریش بوده، شکوه پادشاهان و هیبت پیامبران را داشت، سرپرستی رسول خدا (ص) را به عهده گرفت. هنگامی که پیامبر (ص) هشت ساله شدند، عبدالمطلب نیز از دنیا رفت که رسول خدا (ص) از این واقعه بسیار اندوهگین شدند.
پس از آن سرپرستی پیامبر (ص) به ابوطالب (ع) عموی گرامی ایشان و بزرگ قریش رسید. ابوطالب (ع) نیز پیوسته مراقب و مواظب ایشان بود. با اینکه ابوطالب (ع) وضع مالی نسبتا خوبی نداشت، خود و همسر گرامی شان فاطمه بنت اسد (مادر گرامی حضرت علی (ع)) در خدمت و نگهداری ایشان کوشا بودند. حضور پیامبر اکرم (ص) در خانه عمو عادی نبود. آنجا نیز نشانههای بزرگی ایشان همه جا دیده میشد و خیر و برکت به خانه ابوطالب (ع) آمده بود.
ملاقات با بحیرا
بازرگانان قریش برای تجارت طبق معمول، هر سال یکبار به سوی شام و یکبار به سوی یمن میرفتند. ابوطالب (ع)، شیخ قریش، نیز گاهی در این سفرهای تجارتی شرکت میکردند. هنگامی که پیامبر (ص) دوازده ساله بودند به همراه عمویشان در یکی از این سفرهای تجارتی شرکت نمودند. کاروان هنوز به مقصد خویش نرسیده بود که در بیرون شهر “بصری” توقف کوتاهی کرد. سالیان درازی بود که راهبی به نام “بُحیرا” که دانشمند مذهب حضرت مسیح (ع) بود و اطلاعات وسیع و دقیقی از آن داشت، در صومعه خود در این سرزمین زندگی میکرد. بُحیرا هنگام عبور این کاروان برخلاف سالیان گذشته از صومعه خود بیرون آمد و آنها را به غذا دعوت کرد. او در تمام مدت پذیرایی از میهمانان، در جستجوی چیزی بود و سر انجام گمشده خود را در محمد نوجوان (ص) یافت.
او با دقت فراوان حرکات و اعمال و سیمای ایشان را مینگریست و بعد از غذا، هنگامی که همه رفتند، نزد پیامبر (ص) آمد و از ایشان سوالاتی در مورد حالات و زندگانی آن حضرت به عمل آورد. آنگاه به پشت شانه پیامبر (ص) نگاه کرد، و در میان دو کتف ایشان به جستجوی یک خال که بعدها مهر نبوت نام گرفت، پرداخت و آن را بدان شکل که انتظار داشت یافت. سپس به ابوطالب (ع) گفت که این نوجوان در آینده شأنی عظیم خواهد یافت. |
پیمان جوانمرادان
یکی دیگر از وقایع مهم زنگی پیامبر (ص) قبل از بعثت، شرکت ایشان در پیمانی بنام “پیمان جوانمردان” است. قبیلههای ساکن در مکه با یکدیگر خویشاوند بودند و پیمانهایی در میانشان وجود داشت. به این دلیل و دلایل دیگر، هر قبیله از تعرض قبیله دیگر مصون بود. اما اگر غریبی به شهر میآمد و به او ستمی میرسید، هیچ مدافع و فریادرسی نداشت. از این رو چند تن از جوانان قریش در خانه یکی از بزرگان خود جمع شدند و پیمانی بستند که به موجب آن نگذارند به هیچ غریبی در شهر مکه ستمی برسد و در برابر هر ستم آن قدر بایستند تا حق به حقدار بازگردد و نام این پیمان حلف الفضول قرار داده شد. پیامبر (ص) نیز در این پیمان شرکت کردند.
ازدواج پیامبر
حضرت خدیجه (س) که از بزرگترین ثروتمندان قریش به شمار میرفتند، به تجارت میپرداختند. بدین صورت که افرادی را با اموال خویش به شهرهای دیگر چون یمن میفرستادند و آن مردان به داد و ستد پرداخته و در سود این تجارت با حضرت خدیجه (س) شریک میشدند.
چون حضرت خدیجه (س) از راستگویی و امانتداری و صفات پسندیده رسول خدا (ص) (که زبانزد خاص و عام بود) اطلاع یافتند به ایشان پیشنهاد دادند که برای تجارت به سوی شام رفته و سهمی بیشتر از تاجران دیگر برگیرند. پیامبر (ص) نیز پذیرفتند و به همراه میسره (غلام مخصوص حضرت خدیجه (س)) و مقداری کالای گرانبها عازم شام شدند.
پس از اینکه حضرت خدیجه (س) از این جریانات مطلع گشتند شخصی را نزد رسول خدا (ص) فرستاده و توسط او پیغام دادند که به علت شرف و نسب والای پیامبر (ص) در میان قومشان و خصایصی چون امانتداری، راستگویی و نیکخویی، مایل به ازدواج با ایشان میباشند. چون پیامبر (ص) از این موضوع با خبر شدند، عموهای خویش را خبر کرده و آنها را به خواستگاری حضرت خدیجه فرستادند. در این زمان پیامبر (ص) ۲۵ سال و بنا به گفته اکثر مورخان حضرت خدیجه (س) ۴۰ سال داشتهاند.
نصب حجر الاسود
حادثه مهم دیگری که پیش از بعثت رسول خدا (ص) رخ داد که موقعیت ایشان را در دیده مردم مکه نشان میدهد، داستان نصب حجر الاسود است. همانطور که در تاریخ آمده است قبل از بعثت، خانه خدا مورد احترام و تقدس اعراب بود و پیامبر (ص) و برخی اجداد ایشان به دور این مکان طواف میکردند. یک سال سیلی در مکه جاری شد که باعث ویرانی دیوارهای خانه خدا گشت و قریش که زمامداری کعبه را به عهده داشتند، تصمیم به مرمت آن گرفتند.
آنها دیوارها را بالا بردند و هنگامی که خواستند حجر الاسود که سنگ مقدسی است در سر جای خود نصب کنند، بین اینکه افتخار نصب این سنگ مقدس نصیب چه قبیلهای شود میان آنها اختلاف پیش آمد و کار بالا گرفت تا جایی که نزدیک بود میان آنها جنگ خونینی در بگیرد. بالاخره پیرمرد سالخوردهای که مورد احترام قریش بود، پیشنهاد کرد که هر کسی را که ابتدا از در مسجد وارد شود به داوری بپذیرند که این پیشنهاد مورد استقبال همه قرار گرفت. در این هنگام بود که پیامبر (ص) از در مسجد وارد شدند و بزرگان قریش امانتداری ایشان را تصدیق کرده و داوری ایشان را پذیرفتند. رسول اکرم (ص) نیز دستور دادند تا جامهای روی زمین پهن کنند. سپس ایشان حجرالاسود را میان آن جامه قرار داده و گفتند تا رئیس هر قبیله یک گوشه از جامه را بردارد. چون جامه را برداشتند و آن را بالا بردند، شخص پیامبر (ص) سنگ را برداشتند و آن را بر جای خود قرار دادند و با این داوری خردمندانه از خونریزی بزرگی جلوگیری میکردند.
هاتف
نه خوب بود نه بد