گلچین شعر دفاع مقدس از شاعران معروف+ زیباترین شعر کوتاه و بلند شهید

14 دقیقه
مجموعه شعر هفته دفاع مقدس

با ورود به هفته دفاع مقدس 1404 که از 31 شهریور آغاز شده و تا 7 مهر ماه ادامه دارد، بسیاری از کاربران شعر زیبا هفته دفاع مقدس را جست‌وجو می‌کنند. به همین مناسبت، در این مطلب با گلچین شعر دفاع مقدس همراه شما هستیم.

مجموعه شعر برای هفته دفاع مقدس

آغاز هفته دفاع مقدس یادآور ایام جنگ و دفاع افتخارآمیز سربازان ایران و شهدا از خاک و ناموس کشور است. اشعار سروده شده در وصف شهدا، میهن و دفاع مقدس در جنگ تحمیلی ایران و عراق، آمیزه‌ای از احساسات پاک شاعران و عرق ملی آن‌هاست. اگر دوست دارید بهترین اشعار دفاع مقدس را بخوانید و یا سروده های دفاع مقدس را در این هفته در شبکه‌های اجتماعی‌تان به‌اشتراک بگذارید، این مطلب را تا آخر مطالعه کنید. 

هفته دفاع مقدس امسال - مجموع شعر دفاع مقدس - زیباترین اشعار دفاع مقدس

شعر دفاع مقدس هادی فردوسی

 ما گرد مداری از خطر می‌گردیم

تا صبح به دنبال سحر می‌گردیم

سوگند به لاله‌ها، که همچون خورشید
زرد آمده‌ایم و سرخ بر می‌گردیم

شعر دفاع مقدس از علیرضا قزوه

اول مهر رسید و من در همان اوّل آ  بودم
مثل گنجشک دلم می زد، مثل گنجشک رها بودم

پای یک پنجره میزی بود، چه تقلّای عزیزی بود
پنجره راه گریزی بود، خیره در پنجره‌ها بودم

پشت هر پنجره دنیایی است، چشم وا کردم و بستم، آه
من کجایم؟ تو کجا؟ با خویش در همین چون و چرا بودم

گفت : بابا دو هجا دارد… نام من چار هجایی بود
نان یکی… آب یکی … باران… مثل باران دو هجا بودم

گفت: هر حرف صدا دارد… در سکون حرف زدم با خود
هم صدا بودم و هم ساکت، نه سکوت و نه صدا بودم

گفت: دلتنگ که ای؟ خندید… گریه کردم که پدر… خم شد
آه بابا، بابا، بابا، سخت دلتنگ شما بودم

جنگ شد، پنجره‌ها افتاد، بچّه‌ها تشنه سفر کردند
هشت نهر آینه جاری شد، تشنه در کرببلا بودم

گفت: هی هی! تو کجایی؟ تو … راست می‌گفت، کجایم من؟
تو نبودی… تو چهل سال است… من… اجازه؟… همه را بودم

تو چهل سال همه غایب… تو چهل سال همه در خویش…
من چهل سال، خدای من! من چهل سال کجا بودم؟

در ستاره ببینید: مجموعه پوستر و بنر باکیفیت برای هفته دفاع مقدس

شعر حماسی دفاع مقدس و انقلاب از سپیده کاشانی

به‌ خون‌ گر كشی‌ خاک‌ من‌، دشمن‌ من‌
بجوشد گل‌ اندر گل‌ از گلشن‌ من‌

تنم‌ گر بسوزی‌، به‌ تیرم‌ بدوزی
جدا سازی‌ ای‌ خصم‌، سر از تن‌ من‌

كجا می‌توانی‌، ز قلبم‌ ربایی‌
تو عشق‌ میان‌ من‌ و میهن‌ من‌

مسلمانم‌ و آرمانم‌ شهادت
تجلّیِ هستی‌ست‌، جان‌ كندن‌ من‌

مپندار این‌ شعله‌ افسرده‌ گردد
كه‌ بعد از من‌ افروزد از مدفن‌ من‌

نه‌ تسلیم‌ و سازش‌، نه‌ تكریم‌ و خواهش
بتازد به‌ نیرنگ‌ تو، توسن‌ من‌

كنون‌ رود خلق‌ است‌ دریای‌ جوشان‌
همه‌ خوشه‌ خشم‌ شد خرمن‌ من‌

من‌ آزاده‌ از خاک‌ آزادگانم‌
گل‌ صبر می‌پرورد دامن‌ من‌

جز از جام‌ توحید هرگز ننوشم‌
زنی‌ گر به‌ تیغ‌ ستم‌ گردن‌ من‌

بلند اخترم‌، رهبرم‌، از در آمد
بهار است‌ و هنگام‌ گل‌ چیدن‌ من‌

بیشتر بخوانید: اشعار انقلابی، حماسی و مذهبی سپیده کاشانی

شعر زیبا دفاع مقدس از برقعی

خانه پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچک
واقعا روزهای خوبی بود
 پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدن ها را
دم در می نشست و با لبخند
جفت می کرد آمدن ها را
 روضه خوان محله می آمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینه اش خسته
 “ای شه تشنه لب سلام علیک”
ای شه تشنه لب…چه آوازی
زیر و بم های گوشه ی دشتی
شعرهای وصال شیرازی
می نشستیم گوشه ی مجلس
با همان شور و اشتیاقی که…
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که –
یک طرف جمله ی”خوش آمده اید
به عزای حسین”بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می گردد 
دور تا دور این اتاق انگار
 گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانه ی چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه
به سر و سینه می زند کتری
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانه ی اورا
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگ های رنگارنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبه ی آخر
روضه ی میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضه ی قتلگاه او را کشت
تاهمیشه نمی برم از یاد
روضهء آن سپید گیسو  را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای  نرفته ی او را

شعر دفاع مقدس سروده افشین مقدم

عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود
هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزند خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بین ما مفقود شد
آنکه که سر دارد به سامان می رسد
آنکه که جان دارد به جانان می رسد
دیده ام ، دستی به سوی ماه رفت
بی سر و جان تا لقاءالله رفت
زندگیمان در مسیر تیر بود
خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود
آنکه خود را مرد میدان فرض کرد
آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شعله چون پروانه است
پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا می ماند از پروانگی

هم‌چنین در ستاره بخوانید: دکلمه و متن ادبی دفاع مقدس برای مدرسه

دفاع مقدس

شعر کوتاه دفاع مقدس میلاد عرفان پور

در خواب و خیال هم نرفتیم به جنگ
بی رنج و ملال هم نرفتیم به جنگ
ما نسل سپیدبخت سوم بودیم
از راه شمال هم نرفتیم به جنگ

شعر به مناسبت دفاع مقدس از مهدی فرجی

گل شد، بر آمد پیکرم، آهسته آهسته
انگار دارم می‌پرم آهسته آهسته
انگشترم، مهرم، پلاکم، چفیه‌ام، عطرم
پیدا شد از دور و برم آهسته آهسته
آهسته آهسته سرم از خاک می‌روید
از خاک می‌روید سرم آهسته آهسته
جز نیمه‌ ای از من نمی‌یابید ، روزی سوخت
در شعله نیم دیگرم آهسته آهسته
امروز بعد از سال ها زاییده خواهد شد
ققنوس از خاکسترم آهسته آهسته
خوابیده‌ام بر شانه‌ها و می‌برندم … نه
تابوت را من می‌برم آهسته آهسته
آن پیرزن ، این زن به چشمم آشنا هستند
دارم به جا می‌آورم آهسته آهسته
خواندم : پدر خالی است جایش این خبر می‌ریخت
از چشم‌های خواهرم آهسته آهسته
دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
این را بگو با مادرم آهسته آهسته

شعر دفاع مقدس محمدکاظم کاظمی

و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتّی ندیدیم خاکسترت را
به دنبال دفترچه ی خاطراتت
دلم گشت هر گوشه ی سنگرت را
و پیدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرین صفحه ی دفترت را
همان دستمالی که پیچیده بودی
در آن مهر و تسبیح و انگشترت را
همان دستمالی که یک روز بستی
به آن زخم بازوی همسنگرت را
همان دست هایی که پولک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن زدی با لطافت
به پیشانی ام بوسه آخرت را
و با غربتی کهنه تنها نهادی
مرا آخرین پاره پیکرت را
و تا حال می سوزم از یاد روزی
که تشییع کردم تن بی سرت را
کجا می روی ای مسافر؟ درنگی!
ببر با خودت پاره ی دیگرت را

بیشتر بخوانید: پیام تبریک هفته دفاع مقدس

شعر کوتاه هفته دفاع مقدس از قیصر امین پور

موسیقی شهر بانگ رودارود است
خنیاگری آتش و رقص دود است
بر خاک خرابه‌ها بخوان قصّه ی جنگ
از چشم عروسکی که خون‌آلود است

شعر دفاع مقدس از سعید بیابانکی

دور تا دور حوض خانه ی ما
پوکه های گلوله گل داده است
پوکه های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده است
عید آن سال ،حوض خانه ی ما
گل نداد و گلوله باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه های گلوله گلدان شد
پدرم تکه تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش
پدرم کنج جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهش ها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش ها
روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود …

مجموعه شعر دفاع مقدس

شعر شهدا و دفاع مقدس از حمید سبزواری

برآیید برآیید به وحدت بگرایید

که از باغ وفایید که از اصل ولایید

شما امت خاصید، شما اسوه ناسید

شما اس اساسید شما باب رجایید

اگر رمز هبوط است شما سر فرودید

اگر راز عروج است شما مرغ هوایید

اگر کشتی نوح است شما عرشه نشینید

اگر ورطه نیل است شما دست و عصایید

اگر آتش شرک است شما برد و سلامید

اگر مرده عشق است شما عین صفایید

اگر مصر جمال است در آن خطه عزیزید

اگر ملک جلال است امیرالامرایید

نه پرویز تبارید که پرویز شکارید

نه شبدیز سوارید که بر بال همایید

گر از ترک و طرازید ور از قدس و حجازید

شما محرم رازید که در بزم خدایید

کجا خانه علم است به حکمت در علمید

کجا پهنه رزم است شما مرد غزایید

اگر درد به جام است صبوحی زده گامید

وگر زهر به کام است شما کامروایید

چه از تیر و چه از تیغ شما روی نتابید

که در جوشن عشقیدکه از کرب و بلایید

شما صبح نویدید شما پیک امیدید

شما شعر «حمید» ید شما روح فزایید

ز کثرت بهراسید به وحدت بگرایید

که آئینه توحید شمایید شمایید

شعر درباره شهدا و جنگ از ناصر فیض

کودکی سوخت در آتش به فغان، هيچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هيچ نگفت

پدر پير شهيدي که به عشق ايمان داشت
سوخت از داغ پسرهای جوان، هيچ نگفت

دختر کوچک همسايۀ ما پر زد و رفت
دل آيينه شکست و کس از آن هيچ نگفت

وقتي از شش جهت آوار تبر مي‌باريد

مردي از حنجر نامرد جهان هيچ نگفت

وطنم زخمي شمشير دو صد حادثه گشت
باز با اين همه از زخم زبان هيچ نگفت

آن طرف‌تر، پس ديوار بلند ترديد
شاعري بود که با طبع روان هيچ نگفت

خاک خوبم، وطنم، در گذر از آتش و دود
آب شد، آب، ولي از غم نان هيچ نگفت

خواستم يک شب از خويش که آيينه چه گفت؟
پاسخش باز همان بود، همان، هيچ نگفت

هفته دفاع مقدس - شعر دفاع مقدس

شعر در مورد شهیدان دفاع مقدس کوتاه

برادر! بی تو داغم تازه تر شد
تو رفتی، سوز اشکم بیشتر شد
به دنبال سرت سنگر به سنگر
دل من نیز مفقودالاثر شد

✧✧✧

مردان غیور قصه ها برگردید
یکبار دگر به شهر ما برگردید
دیروز به خاطر خدا می رفتید
امروز به خاطر خدا برگردید

✧✧✧

گرفتند انتقام کوچه ها را
شکستند ازدحام کوچه ها را
سفرکردند و ما با نیشخندی
عوض کردیم نام کوچه ها را

✧✧✧

پیراهنی از ستاره بر تن کردند
دل را به امید کوچ روشن کردند
آنجا که شب از رود خروشان تر بود
محدوده ی صبح را معیّن کردند

شعر و دلنوشته دفاع مقدس و جنگ تحمیلی

شعر زیبا به مناسبت هفته دفاع مقدس

خیابان، دوربین و آب و قرآن، … اولین برداشت
کسی در صحنه خم شد، ساک خود را از زمین برداشت
تریبون‌ها ـ پر از احساس ـ رفتن را هجی کردند
تمام شهر را آوازهای آتشین برداشت
بیا «ای لشگر صاحب زمان آماده باش» اکنون
وطن یا دین؟ برای هردو باید تیغ کین برداشت
در این‌جا ـ صحنه‌ی دوم ـ غبار و خون و باروت است
کلاش کهنه را بازی‌گر ما با یقین برداشت
دل‌اش در بند بود و … بند پوتین خودش را بست
قدم‌های خودش را عاشقانه تا کمین برداشت
ـ شروع جلوه‌ی ویژه‌ ـ شب و مین، کاوش و … می‌ریخت
اناری دانه‌دانه خون خود را روی این برداشت
اناری دانه‌دانه بسته شد، مردی کبوتر شد
ولی در پشت‌جبهه مادری تا خورد، چین برداشت
… و روی شانه‌ی مردم، سبک‌تر می‌وزید از باد
مکعب، خالی‌خالی، خیابان، واپسین برداشت!

✧✧✧

موشک کاغذی بلند شد و  پدرم را به اشتباه انداخت
پدرم داد زد: هواپیما… بمب روی قرارگاه انداخت
پدر از روی صندلی افتاد، پا شد و گفت: “یاعلی”… افتاد
سقف با بمب اولی افتاد او به بالاسرش نگاه انداخت
تانک از روی صندلی رد شد شیشه‌ی عینکم ترک برداشت
یک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفیه و کلاه انداخت
خاکریز از اتاق خواب گذشت و من و او سینه‌خیز می‌رفتیم
او به جز عکس خانوادگی‌اش هرچه برداشت بین راه انداخت…
به خودم تا که آمدم دیدم پدرم روی دست‌هایم بود
یک نفر دوربین به دست آمد آخرین عکس را سیاه انداخت
موشک آرام روی تخت افتاد زنی از بین چند دست لباس
یونیفرم پلنگی او را روی ایوان جلوی ماه انداخت

✧✧✧

جاری است در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین هشت آسمان
این جا پرنده های زیادی رها شدند
باید خطاب کرد به این دشت آسمان
دشتی که در قدم قدم خاک روشنش
دنبال رد پای خدا گشت آسمان
در پیشواز آن همه پرواز، بارها
تا این دیار آمد و برگشت آسمان
ای دشت بر غروب تو سوگند لحظه ای
از خون کشتگان تو نگذشت آسمان

✧✧✧

یادت هست قلّاب میگرفتم
از دیوار باغ بالا بروی
تا ته باغ را نگاه کنی ؟
حالا من
درجه
درجه
به شانه ام افزوده ام
و تو
پلّه
پلّه
از آسمان بالا رفته ای …

✧✧✧

این عطر خون توست با آبان می آید
ازجاده های سرخ کردستان می آید
بعد از شهادت زنده تر خواهی شد ای عشق!
عاشق که بی جان می شود، با جان می آید
مجنون جزیره نیست، مجنون سینۀ توست
چون از جماران جنون فرمان می آید
فرمانده می داند که خیبر سوز دارد
وقتی که لشگر می رود، گردان می آید
***
یک شهر میگرید در آغوش مزارت
یکریز در گلزار قم، باران می آید

هم‌چنین بخوانید: شرح حال یا خاطره کسانی که در راه میهن فداکاری کردند

✧✧✧

گفتم که : چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که : چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که : وصیّتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ

✧✧✧

مادر سلام! آمده‌ام بعد سال‌ها
انگار انتظار تو را پیر کرده است
زود است باز این همه پیری برای تو
شاید منم که آمدنم دیر کرده است
مادر مرا ببخش اگر دیر آمدم
جایی که بودم از نفس جاده دور بود
آماج سنگ حادثه بودم ولی شگفت
آیینه ی شکسته من پر غرور بود
دیرینه سال بود که در دور دست‌ها
یک سرزمین به گرده ی من بار درد بود
در من کسی شبیه یلان حماسه‌ساز
بی‌وقفه با زمین و زمان در نبرد بود
دیرینه سال بود که سرپنجه‌های من
چنگال بسته بود به حلقوم خاک سرد
تا مغز استخوان مرا خورده بود خاک
تا مغز استخوان مرا خورده بود درد
قصد تو را زمین و زمان کرده بود و من
تنها برای خاطر تو این چنین شدم-
-که چنگ بر گلوی زمین و زمان زدم
یک عمر استخوان گلوی زمین شدم
مادر! مرا ببخش اگر دیر آمدم
یک مشت استخوان شدنم طول می‌کشید
تا ارتفاع شانه مردان شهرمان
از دست خاک پر زدنم طول می‌کشید
مادر نمیر! زندگی من از آن تو!
مادر نمیر! زندگی از آن میهن است
بعد از من آفتاب تو هرگز مباد سرد!
بعد از من آسمان تو هرگز مباد پست!

✧✧✧

شب است و سكوت است و ماه است و من
فغان و غم اشك و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشكفته‌ام
شب و مثنوي‌هاي ناگفته‌ام
شب و ناله‌هاي نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو
من امشب خبر مي‌كنم درد را
كه آتش زند اين دل سرد را
بگو بشكفد بغض پنهان من
كه گل سرزند از گريبان من
مرا كشت خاموشي ناله‌ها
دريغ از فراموشي لاله‌ها
كجا رفت تأثير سوز و دعا؟
كجايند مردان بي‌ادّعا؟
كجايند شور‌آفرينان عشق؟
علمدار مردان ميدان عشق
كجايند مستان جام الست؟
دليران عاشق، شهيدان مست
همانان كه از وادي ديگرند
همانان كه گمنام و نام‌آورند
هلا، پير هشيار درد آشنا!
بريز از مي صبر، در جام ما
من از شرمساران روي توام
ز دُردي كشان سبوي توام
غرورم نمي‌خواست اين سان مرا
پريشان و سر در گريبان مرا
غرورم نمي‌ديد اين روز را
چنان ناله‌هاي جگر‌سوز را
غرورم براي خدا بود و عشق
پل محكمي بين ما بود و عشق
نه، اين دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود
من از انتهاي جنون آمدم
من از زير باران خون آمدم
از آن‌جا كه پرواز يعني خدا
سرانجام و آغاز يعني خدا
هلا، دين‌فروشان دنيا‌پرست!
سكوت شما پشت ما را شكست
چرا ره نبستيد بر دشنه‌ها؟
نداديد آبي به لب تشنه‌ها
نرفتيد گامي به فرمان عشق
نبرديد راهي به ميدان عشق
اگر داغ دين بر جبين مي‌زنيد
چرا دشنه بر پشت دين مي‌زنيد؟
خموشيد و آتش به جان مي‌زنيد
زبونيد و زخم زبان مي‌زنيد
كنون صبر بايد بر اين داغ‌ها
كه پر گل شود كوچه‌ها، باغ‌ها

تک بیتی شهدا و دفاع مقدس

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است‌

✧✧✧

به پاسداری این خاک رفته ابراهیم
شهید راه دفاع از حریم این وطن است

✧✧✧

شهیدان نامه‌ی گلگون نوشتند
شهادت نامه را با خون نوشتند‌

✧✧✧

شهیدان راه حق زنده اند
نمیرند و همواره پاینده اند

✧✧✧

شهیدان قصه پر سوز عشقند
شهیدان شمع عالم سور عشقند

شعر دفاع مقدس کودکانه

من گوشه‌ی اتاقم
داداش توی ایوان
او کرده پشت پرده
خود را دوباره پنهان

امروز هم دوباره
غرق تفنگ بازی‌ست
در جنگ و جبهه‌ی او
جایی برای من نیست

می‌گوید او که جبهه
جای من است و بابا
در جبهه نیست جایی
اصلاً برای زن‌ها

یک روز می‌شوم من
یک خانم پرستار
هم شاد و پر انرژی
هم مهربان و پرکار

آن وقت می‌روم زود
در جبهه مثل داداش
من هم شجاع هستم
این را بفهمد ای کاش

✧✧✧

این خانه مال ماست
هر جای آن زیباست
خوشبو و خوش رنگ است
چون کشور گل هاست

دشمن اگر روزی
پیدا شود این جا
من می روم تا زود
بیرون کنم آن را

من می شوم آن وقت
سرباز کوچولو
می ترسد از اسمم
آن دشمن ترسو

او می رود بیرون
من می شوم خندان
جایی ندارد او
در نقشه ایران

✧✧✧

پدر از جبهه‌ی شوش
به سوی ما سفر کرد
به جای یک دوچرخه
برایم پوکه آورد

پدر آمد ولی حیف
به جای پا عصا داشت
لباسش خاک و خون بود
نگاهش غصّه‌ها داشت

چه شد پایت پدر جان؟
میان جبهه‌ها ماند
خدا برداشت آن‌را
برایم این عصا ماند

پدر لبخند می‌زد
و من خاموش و خاموش
به فکر جبهه بودم
و پای مانده در شوش!

در ستاره ببینید: انواع داستان کودکانه درباره دفاع مقدس

آیا این مطلب را دوست داشتید؟