اگر اهل شعر باشید، میدانید که یکی از مختصات غزل های حافظ ایهامی است که در بسیاری از اشعار او به چشم میخورد و همین دوپهلو بودن برخی از ابیات حافظ، التذاذ ادبی مخاطبان از اشعار او را در چندان میکند. اما این ابهام به همراه نقدی که حافظ به زهد و ریاکاری رایج در طبقات خاص جامعه ایران در زمان خود داشت، یک بار برای او دردساز شد که حافظ توانست با زیرکی از مهلکه و خطر اتهام الحاد و اعدام بگریزد. در ادامه این بخش از ستاره، داستان جنجالی ترین غزل حافظ که اتفاقا از زیباترین اشعار حافظ شیرازی هم هست را میخوانید.
داستان حکم اعدام حافظ
طبق روایتی از دکتر قاسم غنی در کتاب «تاریخ عصر حافظ» برگرفته از یادداشتی از میرصاحب حبیبالسیر، روزی ابوالفوارس جلالالدین شاه شجاع که از سلاطین آل مظفر بود، از پریشانگویی در غزل های حافظ انتقاد میکند و حافظ را مورد خطاب قرار میدهد که چرا هیچکدام از غزلیات تو از ابتدا تا انتها به یک منوال نیستند و ساختار منظمی ندارند؟ مثلا سه چهار بیت در وصف شراب و چند بیت در وصف زهد و چند بیت در وصف معشوق است؟ مگر نه این که این گسستگی از بلاغت دور است؟
حافظ هم محترمانه و ضمن عرض ارادت به سلطان، اینگونه پاسخ میدهد که اگرچه کلام شما صحیح است، اما بسیارند شاعرانی که شعرشان همانطور است که شما میخواهید، اما با وجود این، اشعار آنها از دروازههای شیراز بیرون نمیرود. این در حالی است که شعر من عالمگیر شده و در سراسر عالم منتشر شده است.
شاه شجاع از این پاسخ دلخور شده و کینه حافظ را به دل میگیرد و به او میگوید که تو بهتازگی غزلی سرودهای که بیت آخر آن رنگ کفرگویی دارد و نشان میدهد که تو به معاد ایمان نداری و ملحد هستی و حکم این الحاد هم مرگ است.
بیت مورد نظر این است:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردایی
و سپس حافظ را این گونه میترساند که فقیهان قصد جان تو را کردهاند و بهتر است به فکر جان خود باشی.
حافظ که با این تهدید به نگران شده بود، در پی چارهجویی برای فرار از مهلکه و حکم اعدام نزد شیخ زینالدین ابوبکر رفته و مسئله را مطرح میکند. شیخ زینالدین ابوبکر هم به او پیشنهاد میدهد که برای رهایی از حکم ارتداد حافظ، بیت دیگری قبل از این بیت بیاورد و وانمود کند که این بیت را از زبان کس دیگری گفته است، چرا مطابق احکام شرعی، «نقل کفر، کفر محسوب نمیشود».
حافظ نیز به این توصیه عمل میکند و بیت زیر را قبل از مقطع میآورد:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی، ترسایی:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردایی
در نهایت قضیه تمام شده و حافظ از مجازات مرگ در امان میماند.
بیشتر بخوانید: مجموعهای ناب از بهترین تکبیتهای حافظ
غزل جنجالی حافظ کامل
کامل غزل بحث برانگیز حافظ که چهارصد و نودمین غزل از دیوان او است را در ادامه میخوانید.
در همه دِیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینهٔ شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشنرایی
کردهام توبه به دست صنم بادهفروش
که دگر مِی نخورم بی رخ بزمآرایی
نرگس ار لاف زد از شیوهٔ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهیبالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشهٔ چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقهپرست
کز وی و جام مِیام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
«گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی»
معنی فال حافظ غزل شماره ۴۹۰
اگر به دیوان حافظ تفال زدید و این غزل برایتان آمد، حافظ میگوید که شما انسانی متعهد و صادق هستید. برای رسیدن به هدف و نیت خود باید پشتکار بسیاری داشته باشید و صبر کنید و بدانید که در این راه رقبای بسیاری دارید. ضمنا بهتر است قبل از شروع کار، ابتدا امکانات لازم را فراهم کرده و بعد تردید را کنار بگذارید و با تمام انگیزه و علاقه خود برای رسیدن به مقصودتان اراده و تلاش کنید. راهتان درست است. ضمنا دل به دلداری بستهاید و تمام زیباییهای زندگی را در کنار او میخواهید. بدانید که ثبات قدم شما را موفق خواهد کرد. آینده روشن است، امیدوار باشید.
در پایان شما همراهان عزیز میتوانید معنی و تفسیر کامل غزل ۴۹۰ حافظ را هم در ستاره مطالعه کنید.