زندگی در مورد اولینهاست… چه برای کودکان و چه برای بزرگسالان، همیشه اولین بارها پر از حس و حالهای عجیب و بکر هستند و اولین روز مدرسه یکی از اولین بارها است که بسیار مورد توجه و سوژه همیشگی زنگ انشا است. بوی سالنهای تازه رنگآمیزی شده، پچ پچ هیجانانگیز دانشآموزان که با صحبتهای تمام نشدنی از دلتنگی سه ماهه همراهند، خودکارهای نو و مدادهای نوک تیز و دفترهای سفید و تمیز و بوی خوش کاغذ… اولین روز مدرسه است.
بیشتر بخوانید: ۲ نمونه انشا درباره یادم می آید وقتی کلاس اول بودم
انشا درمورد اولین روز مدرسه
انشا “روز اول مدرسه”
روز اول مدرسه است و روز شروعی نو، روز اول مهر و اول پاییز و خوب میدانم که روزهای شیرینی پیش رویم خواهد بود. تابستان که به انتها نزدیک میشد، چشمانم را میبستم و بوی پاییز را نفس میکشیدم، بوی کیف و کفش نو، حس تمیزی دفترهای مدرسه، ذوق دیدن همکلاسیها بعد از سه ماه دلتنگی. میخواهم از خواب دیشبم برایتان بگویم. خواب اولین روزی که به عنوان یک کلاس اولی به مدرسه آمدم.
روزی ابری بود و اولین قدمم را در حیاط مدرسهام گذاشتم. دست مادرم را گرفته بودم و با خودم یک کوله پشتی نو حمل میکردم که پر از دفترچه بود. اگرچه کوله پشتی کمی سنگین بود، اما ذوق آغاز سفرم در اولین روز مدرسهام مرا آنقدر هیجان زده کرده بود که سنگینی کوله پشتی را احساس نمیکردم. کلاس من، کلاس اول “الف”، در انتهای راهرو بود. مادرم دم در کلاس ایستاد و مرا بوسید و با من خداحافظی کرد.
وقتی وارد کلاس شدم، معلم کلاسم مرا به دانشآموزان کلاس معرفی کرد و همکلاسیهایم به من لبخند زدند و تمام آن دلهره شیرینی که از مدرسه داشتم در چشم به هم زدنی پاک شد.
در خواب به خاطر آوردم که اولین روز مدرسه با هیجان و همچنین احساسات متفاوت اما زیبایی پیش رفت. وقتی زنگ آخر به صدا درآمد و به طرف در مدرسه دویدم، چهره مهربان و مشتاق مادرم را دیدم و او را در آغوش گرفتم. مادرم از من پرسید روز اول مدرسه چطور بود؟
و من به چشمانش نگاه کردم و گفتم: مادر! من عاشق مدرسه هستم.
از خواب که بیدار شدم، میدانستم امسال هم عاشق مدرسه خواهم ماند.
💛💛💛~✏️📖~💛💛💛
انشا “اشتیاق مدرسه”
بوی ماه مهر در هوا پیچیده و صدای همهمه و خندهی دانشآموزان حیاط مدرسه را فراگرفته. مدرسه با لبخند به دانش آموزان نگاه میکند و خاطرات زیبای تمام این سالها را مرور میکند و زیر لب زمزمه میکند خوشحالم که شما را دوباره میبینم. با صدای زنگ مدرسه، همه در صف کلاس خود میایستند و خندههای معصومانه دانشآموزان کم کم به سکوتی احترام آمیز تبدیل میشود و سخنان مدیر مدرسه را با گوش جان میشنوند.
خش خش برگهای پاییزی زیر پای دانشآموزان که با نظم و ترتیب به کلاسهایشان میروند، قند در دل مدرسه آب میکند و با اشتیاق رد پای کودکان را تا نیمکتها دنبال میکند. صدای پای معلم که از پلهها بالا میآید قلب مدرسه به تپش میافتد و ذوق شروع کلاس درس نفسش را بند میآورد. لبخند مهربان معلم هنگام ورود به کلاس قلب دانشآموزان و مدرسه را آرام میکند و کلاس درس شروع میشود.
صدای زنگ تفریح که به صدا در میآید، مدرسه با اشتیاق آماده میشود تا زمینی وسیع شود برای بازی و شادی و استراحت دانشآموزانش. در میان ساعتهای درس، مدرسه دلش برای شنیدن صدای خنده دانشآموزان لک میزند و زنگ تفریح جانی دوباره به دانشآموزان میدهد و بعد از خوردن لقمهی مادر و جرعهای آب دوباره رهسپار کلاس میشوند
آفتاب کم رمق پاییز که میتابد، زمان خداحافظی دانشآموزان از مدرسه میرسد. لی لی کنان به سمت در ورودی مدرسه میروند و تا روز بعد از معلم و مدرسه خداحافظی میکنند. مدرسه نفس تازهای میکشد و با لبخند و آرامش چشمانش را تا صبح فردا و دیدن دوباره دانشآموزانش میبندد.
💛💛💛~✏️📖~💛💛💛
انشا “خاطرهی اولین روز مدرسه”
روزی کـه بـه کلاس اول دبستان رفتم را با صبح سپیدی کـه اولین انوار طلایی رنگ خورشید از لا بـه لای چینهای پرده بـه چشمانم تابید، آغاز کردم. در تختخواب غلطی زدم و به ناگاه بخاطر آوردم کـه امروز، همان روز موعود اسـت. کیف و کفش نو، دفتر و مدادهای رنگی و … انتظارم را میکشیدند. با هیجان از خواب برخاستم.
حال و هوایی کـه در خانه جریان داشت، با ه رروز متفاوت بود. پدر و مادرم رابا غرور دیگری میدیدم. در چشمهای مادرم عشق و افتخار موج میزد و پدرم گویی چند سال بزرگتر شده بود. صبحانهام را کامل خوردم؛ این کاری بود کـه پیش از این هیچوقت با اشتیاق انجام نمیدادم. مادرم با محبت لباسهایم رابه تن کرد ودر حالیکـه دکمههاي پیراهنم را میبست، دستان سپیدش لرزش کمی داشتند.
او نیز مانند مـن هیجان زده بود؛ گو اینکـه برای اولین بار جگرگوشهاش را از خود جدا میکرد. بـه همراه پدر و مادرم بـه سمت دبستان رهسپار شدیم. در مسیر دیگر دانش آموزان را می دیدم کـه با پدر، مادر یا هر دوی آنها بـه سمت مدرسه در حرکت بودند. کوله پشتی کـه بر دوش داشتم، اینک عزیزترین وسیله مـن در کل جهان بود. به مدرسه رسیدیم. این ساختمان زیبا و کمی سالخورده را دوست داشتم.
صدای شادی و زندگی از داخل بـه گوش میرسید. بچهها در محوطه حیاط مدرسه در حال جست و خیز بودند و البته برخی نیز چشمانی اشک آلود داشته و گویا هنوز واقعیت جدا شدن از دنیای بازیهای کودکی و ورود بـه دوران تحصیل را نپذیرفته بودند. پس از دقایقی ناظم و مدیر دبستان حضور پیدا کرده و همه دانشآموزان بـه صف شدند.
سعی میکردم وقار خودرا حفظ کرده و بـه سمت پدر و مادرم کـه کمی دورتر تکیه داده بـه دیوار سیمانی ایستاده بودند، نگاه نکنم. باید خود را قوی نشان میدادم تا آنها نیز با خاطری آسوده مدرسه را ترک کنند. اما گاه و بیگاه از گوشه چشم بـه سمت آنها نگاهی میانداختم؛ احساس میکردم در ساعات پیش رو، ممکن اسـت صورت زیبای مادرم را از خاطر ببرم.
در نهایت این لحظات سپری شد و با قرائت آیاتی از قرآن، آماده حرکت بـه سوی کلاسهایمان شدیم. پس از تلاوت روحانی قرآن، حس شنیدن صدای سرود ملی، مرا مجذوب ساخت و احساساتی قوی را درمن برانگیخت. با نظمی دیدنی، بـه سمت کلاسهای درس رهسپار شدیم. این لحظهاي بود کـه بـه شکل مرزی بین زندگی کودکی و دوران دانش آموزیام، اتفاق افتاد و مـن برای تجربه کردنش، آغوشم را گشودم.
💛💛💛~✏️📖~💛💛💛
انشا “بوی ماه مهر”
بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمرههای بیست، بوی دفتر حساب و مشقهای ناتمام، بوی دوستی و محبت…
پاییز با خود شور میآورد و قاصدکها خبر از بازگشایی مدارس میدهند، درختان آماده میشوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه میروند، بریزند و سارها بر شاخههای انبوه درختان صف کشیدهاند، تا با آوازهای گرمشان کودکان را بدرقه کنند.
نسیم، نفسهای معطرش را هر صبح بر گونههای سرخابی کودکان میدمد تا خواب را در سایههای کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه تا حیاط منتظر مدرسه بدوند. دیوارهای آجرنمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است و کلاسها با آغوش باز در آستانه درها ایستاده اند تا میهمانان خود را در آغوش بکشند.
واژهها بر تختههای سیاه جان میگیرند و پروانه میشوند تا در نفسهای هیجانزده کودکان پرواز کنند و فضای لرزان کلاس را گرم کنند. چه شور و حالی دارد این روزهای آغاز مدرسه، روزهایی سراسر دلهره، شوق و اضطراب، روزهای مهر و مدرسه، روزهایی که خیابانها سرخوش هیجان لبریز صداهای کودکانه جاری در پیاده روهایند.
روزهایی که عشق هر سحر، عاشقانه از پشت پنجره کلاسها سرک میکشد تا با بالا آمدن آفتاب، تنشان را در نفسهای معطر کودکان شست و شو دهند. روزهایی که آفتاب به شوق مدرسه رفتن هر صبح زودتر از آواز خروس ها بیدار میشود. این روزهایی که ماه، بالای سر دفترهای مشق به خواب میرود.
امروز اولین روز از ماه مهر و شروع فصل پاییز، ماه تحصیل، تلاش، مشق و مدرسه است …. آغاز سال تحصیلی، آغاز سفر در مسیر دانستن و فهمیدن مبارک
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما و کاربران محترم سایت ستاره به اشتراک بگذارید.
یاس
خیلی عالی ممنونم بسیار متن های قشنگ داره که بدرد مدرسه بخوره ممنونم ازتون
فاطیما
نتونستم چیزی پیدا کنم آخه کوتاه نبود 🥺😔😑