شبهای پاییزی بوم آرامش و شگفتی هستند، گویی هر ستاره رازهای دل را نجوا میکند. در ادامه این مطلب با زیباترین دلنوشته و متن در مورد شبهای پاییزی همراه نگاه رنگارنگ شما هستیم.
متن در مورد شبهای پاییزی
و ناگهان تابستان جای خود را به فصل خزان
و عصرهای دلانگیز مرداد و شهریور جای خود را به شبهای بارانی پاییز دادند
گوش کن!
باد به در و دیوار میکوبد و هوا طبیعت وحشی خود را پس گرفته است
🍂🍁🍁🍁🍂
باز هم شبهای بلند پاییز در راه است…
شبهایی پر از خاطره، کرسی راحت و گرم، کاسهای انار با گل پر،
صدای قصههای شیرین مادربزرگ و حکایتهای پدربزرگ…
صدای شر شر باران…
چقدر دلتنگ آمدن پاییز هستم
🍂🍁🍁🍁🍂
تو آن باد بی قید و بند شبهای پاییزی
وقتی که میوزی
نه به شاخههای درختان
که خم میشوند نگاه میکنی
نه به کلاههای مهاجران
که میافتد از سر
نه به چترهایی که میشکنند
همه اینها به کنار
فقط مواظب غرور دخترک کولی باش
و گلهای دستش
ببین چراغ چقدر زود سبز میشود
بیشتر بخوانید: زیباترین متنهای انگلیسی درباره پاییز با ترجمه فارسی
🍂🍁🍁🍁🍂
شب سرد پاییز
دل ابری هوا پر شده از مروارید
نم نم از اوج به روی سرما میبارد
برگها در گذر کوچه ما حیرانند
من لب پنجره کوچک دیوار چه سرگردانم
چشمها در قفس کاسه سر میچرخند
در درون کوچه
ناگهان میسوزد
آن چراغ سر آن تیر بلند
نور را باید جست
بی وجودش همه جا پر شده از تاریکی
تا که بودش همه شب نور چراغ
قدر نورش من و ما ارج ننهادیم هرگز
اینک از نور که فارغ شده است
قدر آن میدانیم
زندگی مثل همین نور و همین کوچه ماست
باید از دور مواظب باشیم
که نسوزد هرگز
آن چراغ امید
رنگ برگ و قطرات باران
زیر نور است که زیبایی خود کرده عیان
پنچره باز شده از وزش باد انگار
همه جا تاریک است
چشم را میبندم
چه نسیم خنکی روی مرا میبوسد
در درون ذهنم، این سخن میگذرد
همه خوبیها، فقط از پنجره چشم
نباید دیدن
گاه گاهی چشم را باید بست
خوبی از پنجرههای بسته
میرسد با همه احساسش
زندگی حس همین خوبیهاست
چه ببینی و چه از گوش نوایی شنوی
یا که از روی نوازش بشوی
لذتش یکسان است
از همه روز و شب و ثانیهها
قدردان باید بود
فکر ایام گذشته نکنیم
از همین لحظه که داریم به پیش
لذتی راببریم
که همه عمر شود خاطرهای
“مسعود ولیان”
🍂🍁🍁🍁🍂
کاش میشد هرشب
ساعت را عقب کشید
مثل آن شب در شروع پاییز
میخواهم
یک ساعت
بیشتر دوستت بدارم
“مجید مصطفوی”
🍂🍁🍁🍁🍂
در شبی پاییزی
همراه باران آمد
اما چتری شدی بر سر خیس تنهایی من
در شبی پاییزی
همراه برگهای رنگین درخت تقدیر در ترانه باد رفتی
و من در کنار پنجره انتظار نشستهام
تا کبوتر خیال تو دانههای فاصله را برچیند
🍂🍁🍁🍁🍂
شب
ستاره
سایه
تنهایی
من نشسته در شب پاییز
در کنار خاطراتی زرد
ذهن من میان خاطراتم غرق
کهنه خاطرات خود را
میزنم ورق نمیبینم
یک خیال سبز و رویایی
نیست درون دفتر عشقم
آشنایی از تبار شیدایی
“سید حجتاله طباطبایی”
🍂🍁🍁🍁🍂
باران میبارد
و مهتاب پشت ابرهای باران زده پاییز پنهان شده است
سرما به عمق وجودم رخنه میکند
و من در این شب پاییزی
خاطرات شیرینم را مرور میکنم
🍂🍁🍁🍁🍂
نفس عمیق بکش و چشمانت را ببند
آرامش طبیعت را احساس کن
اجازه بده آرامش در ذهنت جریان پیدا کند
بگذار زمزمه باد در گوشهایت بپیچد
در شب آرام پاییزی
🍂🍁🍁🍁🍂
در این شبهای پاییزی تمام پیکرم درد است
نگاهی میکند مرگ و عرقهای تنم سرد است
به دورم هر چه میگردم دریغ از قوم و فرزندی
نمیبندم به دنیا دل که دنیا خالی از مرد است
از این چشمان بی سو هم نگاهی بر نمیخیزد
اگر زل میزند جایی در آنجا یک گل زرد است
طنین تار غمگینی به گوشم نغمه میخواند
صدای ضجه دل هست که از درگاه او طرد است
“شهرام آرمانفرد”
🍂🍁🍁🍁🍂
شب های پاییزی خاطراتم را در آغوش میکشند
و به من یادآوری میکنند که در دل هر تاریکی
نور و زیبایی پنهان است
🍂🍁🍁🍁🍂
پاییز از راه رسیده و فرصتی نو است
تا در دل یک شب پاییزی
به آرامی گم شوم
و احساساتم رنگ زیبای خاطره به خود بگیرد
🍂🍁🍁🍁🍂
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز، اینش جامهای باید
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد
گو بروید، هر چه در هر جا که خواهد، یا نمیخواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور برویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
“مهدی اخوان ثالث”
🍂🍁🍁🍁🍂
شبهای بلند پاییز پردهای از نقره بر افق میکشند
و با نسیم ملایم خود قصههای عاشقانهای
از گذشتههای دور را در دل شب زمزمه میکنند
🍂🍁🍁🍁🍂
او دیده بود از اولِ پاییـز
هرشب به یادت شعر میخوانم
فهمیده بودم زیرِ این بـاران
تو میروی من خیـس میمانم
🍂🍁🍁🍁🍂
نوشتم گوشه دفتر
به روی کاغذ کاهی
کسی رنج مرا هرگز نمیخواند
در این شبهای پاییزی
کسی کوچ پرستو را نمیداند
نوشتم گوشه دفتر
بزن باران، بزن باران
کویری خشک و سوزانم
کسی حال و هوایم را نمیفهمد
🍂🍁🍁🍁🍂
امیدواریم از این متنهای زیبا درباره شبهای پاییز لذت برده باشید.
بیشتر بخوانید: متن پاییزی؛ متن ادبی زیبا و کوتاه در مورد پاییز
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما و کاربران محترم سایت ستاره به اشتراک بگذارید.