ضرب المثل «یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی» یکی از جملات معروفی است که در فرهنگ فارسی و حتی تابلوهای هشدار پلیس! نیز به کار میرود و معنایی عمیق و قابل تأمل دارد. اگر میخواهید داستان و مفهوم این ضرب المثل زیبا و تامل انگیز را بدانید، تا انتهای این مطلب ما را دنبال کنید.
بیشتر بخوانید: انواع ضرب المثل با داستان کوتاه و حکایتهای قدیمی فارسی برای کودکان و نوجوانان
ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی
روزی روزگارانی پادشاه مهربانی بر سرزمینی پادشاهی میکرد و به خاطر خوب و مهربان بودنش مردم بسیار او را دوست داشتند. پادشاه مهربان بسیار دلسوز مردم بود و هر وقت که کسی به مشکل برمیخورد، با دقت به مشکل و شکایت او توجه میکرد و تمام سعی خود را میکرد تا مشکلات مردمش را حل کند و به همین دلیل مردم احترام زیادی برای پادشاه قائل بودند.
سالها از ازدواج پادشاه با همسر زیبا و مهربانش گذشته بود اما آنها هنوز صاحب فرزند نشدهبودند و در حسرت داشتن یک فرزند بودند. پادشاه برای آن که نبود بچه را کمتر در زندگی خود احساس کند، از جنگل راسویی به قصر آورده و به خوبی راسو را تربیت کرد و هر کاری به او یاد داد و هر کس که راسو را میدید، از تربیت راسو و کارهایی که مثل یک انسان انجام میداد شگفت زده میشد.
روزی حکیم دانا و معروفی به شهر پادشاه سفر کرد و حکایت خوبیهای پادشاه را شنید و همچنین از مردم شنید که پادشاه و ملکه نمیتوانند صاحب فرزند شوند. پیرمرد حکیم نزد پادشاه رفت و وقتی پادشاه به او اجازه ملاقات داد، به پادشاه گفت که میتواند دارویی به پادشاه و همسرش دهد که بتوانند بچه دار شوند. پادشاه و زنش مدتی داروی حکیم را استفاده کردند و چند ماه بعد خداوند پسر زیبا و رشیدی به آن دو هدیه داد که نه تنها باعث خوشحالی پادشاه و همسرش، بلکه باعث خوشحالی همهی مردم سرزمین شد و مردم دوست داشتند بعد از پادشاه مهربان، فرزندش جانشین او شود و راه پدرش را در پیش بگیرد.
پادشاه برای مراقبت از پسر عزیزش زنی را به عنوان دایه برای پسرش انتخاب کرد تا مراقب او باشد، راسو میدانست که این کودک به شدت مورد توجه پادشاه و همسرش است و راسو هم نسبت به کودک بی آزار و مهربان بود و پسر و راسو با هم دوستان خوبی شده بودند و با هم همیشه بازی میکردند.
یک روز عصر که دایه کنار کودک به خواب رفته بود، پنجره باز بود و ماری از پنجره وارد اتاق کودک شد، در همین حین راسو که در خانه میچرخید وارد اتاق کودک شد و دید مار وارد گهواره ی کودک شده است. راسو سریع به مار حمله کرد و با پنجههایش آن را زخمی کرد و آن قدر به مار ضربه زد تا مار مرد. دایه از صدای جیغ و جنگ بین راسو و مار بیدار شد و همین که راسوی خونین را کنار گهواره ی کودک دید، شروع به جیغ زدن و کمک خواستن کرد.
پادشاه و همسرش با شنیدن صدای جیغ دایه به سرعت خود را به اتاق پسرشان رساندند و تا رسیدند راسو را دیدند که چنگالها و دهانش خونین است و چون از دیدن آن منظره بسیار شوکه شدند، جلوتر نرفتند تا پسرشان را ببینند و فکر کردند که راسو کودک را کشته است، به همین دلیل پادشاه سریع شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و با یک ضربه راسوی نگونبخت را به دو نیم تقسیم کرد و بعد با عجله بالای سر گهواره کودک رفت.
اما پادشاه همین که بالای سر کودک رسید دید که او سالم است و کنار فرزندش یک مار مرده و خونین پیدا کرد، کمی به فکر فرو رفت و تازه متوجه شد راسوی بیچاره با چه سختی با مار جنگیده و جان فرزندش را نجات داده است. پادشاه سخت از کاری که با راسو کرده بود پشیمان شد و با ناراحتی گفت: یک لحظه صبر کن و هزار افسوس مخور، من با عجلهای که کردم حیوانی که تا این حد نسبت به من مهربان و وفادار بود را به راحتی از بین بردم. اما هزار افسوس که دیگر پشیمانی هیچ سودی ندارد.
معنی و مفهوم ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی
با کمی دقت در داستان ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی متوجه خواهیم شد هر کاری که بدون توجه به عواقب انجام شود، به جز پشیمانی چیزی به بار نخواهد آورد و اگر انسان بدون تفکر و درنگ تصمیم بگیرد و کاری را انجام دهد، آن کار نتیجه خوبی نخواهد داشت و در بهترین حالت، ضرر آن از دست دادن وقت با ارزش انسان و تلف شدن عمر و زمان اوست. فراموش نکنید که انسان غافل همیشه در گرداب مشکلاتی که برای خودش به وجود آورده، گرفتار است.
شما چه برداشتی از معنای ضرب المثل “یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی دارید؟
اگر به خواندن داستان و ریشه ضرب المثلهای کهن و شیرین پارسی علاقه دارید، پیشنهاد میکنیم داستان ضرب المثل لنگه کفش کهنه هم در بیابان غنیمت است را حتما بخوانید.
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما و کاربران محترم سایت ستاره به اشتراک بگذارید.