اگر شما به عنوان یک مادر دوست دارید کودکتان را با محرم و اربعین آشنا کنید و یا معلم دبستان هستید و برای آشنایی بهتر دانش آموزان با اربعین به دنبال شعر و داستان میگردید؛ در ادامه با ما همراه باشید.
در این مطلب ما سعی کردیم شعر اربعین کودکانه، داستان های اربعین از زبان کودکان و دلنوشته هایی را جمع آوری کنیم که برای نشان دادن بزرگی و عظمت محرم و کربلا به کودکان بسیار مناسب است.
علاوه بر شعر محرم، شعر اربعین کودکانه نیز جایگاه ویژه ای دارد و نسل جدید را با ارزش های مهم دنیای اسلام آشنا خواهد کرد.
شعر کودکانه اربعین
محرم شد محرم شد
دل گل ها پر از غم شد
نگاه کوچه ی مـا باز
پر از پرواز پرچم شد
سرودم یا علی اصغر
درود ای غنچه ی پرپر
قلم لرزید و شد دفتر
ز ابر دیدگانم تر
سرودم یا علی اکبر
تـو بودی مثل پیغمبر
نگاهم شد پر از خنجر
ندیدم مـن تـو را دیگر
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
باز هم در کوچه
یک صف طولانی ست
توی این صف اصلا
حرفی از نوبت نیست
نه صف نانوایی
نه صف سرویس است
توی این صف گاهی
چشم مردم خیس است
یک طرف پر بچه
یک طرف پر بابا
می رود آهسته
دسته عاشورا
زهرا موسوی
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
چهل شب و چهل روز
چهل تا شمع پر نور
داغ شهادت او
از دل ما نشد دور
شکوه قاسم نیا
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
قدم میزاره توجاده
همه پای پیاده
به یاد اون سه ساله
کوچیک و بزرگ نداره (۲)
زیارت شش گوشه
عجب ذصفایی داره
هرکی زیارت رفته
دلش دیگه تاب نداره (۲)
دیگه چیزی نمونده
به اربعین آقا
بگو لبیک مولا
بنویس اسم ما را (۲)
داریم می ریم کربلا
جا نمونید بچه ها
همه عالم بدونن
حسین عزیز دلها (۲)
ساجده طالبی
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
امام سوم ما که مشهوره تو دنیا
با ظالمان می جنگید با مظلومان می خندید
قرآن زیاد می خونده تو سختی ها نمونده
گشته توی کربلا شهید راه خدا
توصیه کرده به ما آقای خوب دنیا
امر به معروف کنید کمک به مظلوم کنید
وقتی که آب می خوریم سلام می دیم به آقا
بچه های حسینی آب می خورید؟ بفرما
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
حالا بشید مهیا می خوایم بریم کربلا
شهر امام حسینه امام سوم ما
کربلا شهر ماتم شهر مصیبت و غم
دوستان من گوش کنید تا ماجراشو بگم
حدود سال شصتم از شهر کوفه مردم
نامه زیاد نوشتن گفتن امام سوم
ما مرد کارزاریم اما امام نداریم
اگر بیای به کوفه اطاعت از تو داریم
وقتی امام قبول کرد رو سوی کوفه آورد
تنها گذاشتن اونو دروغگوهای نامرد
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
دویدم و دویدم
به کربلا رسیدم
کنار چشمه آب
یه مشک خالی دیدم
مشک دادم به چشمه
چشمه به من آب داد
آب و دادم به زمین
زمین به من لاله داد
لاله به رنگ خونه
تو گوش من می خونه
حسین حسین غریبه
تشنه ولی شهیده
حسین حسین حسین جان
حسین حسین حسین جان
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
دویدم و دویدم
به کربلا رسیدم
کنار نهر آبی
لبهای تشنه دیدم
یه باغبون خسته
با یک دل شکسته
کنار آب خسته
زانو زده نشسته
کوچولوی شش ماهه
اگه طاقت بیاره
عموجونش تو راهه
آهای آهای ستاره
یه دختر سه ساله
خواب باباشو دیده
اشک میریزه میناله
امام مظلوم من
کاشکی کنارت بودم
وقتی که تنها موندی
رفیق راهت بودم
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
در بین راه کربلا در سفر پر از بلا
یار وفادار حسین یاور و غمخوار حسین
فرزند پاک لیلا اینجوری گفت به مولا:
“علیِّ اکبرم من شِبه پیمبرم من
ترسی به دل ندارم زاده¬ی حیدرم من
چون¬ که به راه حقم از همه بهترم من”
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
خیلی ها میشناسنش وقتی که اسم اون میاد
غم تو دلاشون میشینه دوستش دارن خیلی زیاد
وقتی کسی تشنه میشه وقتی کسی آب میخواد
وقتی که سیراب میشه فقط یه اسم یادش میاد
بهش میگن امام حسین امام خوب و مهربون
امامی که بچه هاشو هدیه داده به آسمون
کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم
تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم
کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم
تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم
امامی که گفته روی حق کسی پا نذارید
رفیق نیمه راه نشیم هیچ کسو تنها نذاریم
وقتی شنیدم که امام واسه خدا جونشو داد
بدجوری عاشقش شدم چطور بگم خیلی زیاد
بدجوری عاشقش شدم چطور بگم خیلی زیاد
کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم
تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم
کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم
تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم
امیر پیرنهان
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
صبح تا شب یک سره
دوک می ریسد ننه
میگذارد زیر فرش
پول هایش را همه ی
می شمارد وقت خواب
دست رنجش را مدام
کاروان کربلا
می نماید ثبت نام
یک دوهفته دیگر او
می شود حاجت روا
چون کبوتر می کشد
پر به سوی کربلا
بیژن شهرامی
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
ای حسین ای کشته دین و نماز
بنده پاک خدای بی نیاز
ای حسین ای سرو آزاد جهان
دشمن ستم همه ی غارتگران
ای حسین ای بنده پاک خدا
بهر قرآن کرده ای جان را فدا
تو حسینی، جدّ تو پیغمبر است
بر قلوب مؤمنان او رهبر است
خواستی تا دین حق یاری کنی
بهر حفظ دین حق کاری کنی
ظالمان گفتند با ما یارشو
با یزید و کافران همکارشو
دست رد بر سینه آنان زدی
دوربودی از گناهان و بدی
در نبردی نابرابر با سپاه کافران
جان خود کردی فدا ای جانِ جان
تو شهیدی زنده ای پاینده ای
تا ابد در خاطر ما زنده ای
مهری طهماسبی دهکردی
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
یارِ امام برادرش
حُر و علی اکبرش
برای ما مسلمونا
برای قرآن و خدا
تا باقی باشه دین ما
دین پیامبر خدا
حالا امامِ خوب ما
تنها میون دشمنا
کشته شدن دور و برش
حتی علی اصغرش
آخر شهید شد اون آقا
رفت آسمون پیش خدا
دشمنای دین خدا
اون آدمای بی حیا
بچه ها رو، زدن کتک
هیچکی نیومد به کمک
کردن اسیر زود اونا رو
همه ی زن و بچه ها رو
شهید شدن برای کی؟
اسیر شدن برای چی؟
شهید شدن مسلمونا
تشنه تو دشت کربلا
تا قدر دین رو بدونیم
همه ی مسلمون بمونیم
علی عباسی
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
زینب که بوده ؟ دختر زهرا
بوده پرستار در دشتُ صحرا
زینب که بوده ؟ یار یتیمان
اُسوه ی صبرُ مظهر ایمان
زینب که بوده ؟ معنای یک زن
آتش زده او بر قلب دشمن
زینب که بوده ؟ برای جهان
نوری خدائی نوری زیزدان
اکرم خیبری
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
یک لحظه ببند چشم خودرا
تا قصه ای آشنا ببینی
پایان قشنگ کربلا را
از دختر کربلا ببینی
پس خوب ببین که دختر آن جاست
بالای سر پدر نشسته
از لرزش شانه هاش پیداست
بغضی که به حنجرش شکسته
گقتی که چقدر کوچک است او
افتاده به خاک از غم و درد
ای کاش کسی می آمد وی را
از روی زمین بلند میکرد
حالا تو ببین ادامه اش را
پایان قشنگ قصه اینجاست
او نیز ادامه حسین است
دیدی که خودش چگونه برخاست
برخاست به جنگ دشمنان رفت
اینبار خودش بدون بابا
برخاست به دیگران بگوید
فریاد بلند کربلا را
ماهنامه انتظار نوجوان / بهمن
_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_
تا سراغ تو را گرفت دلم
رنگ و بوی دعا گرفت دلم
با خدا از غریبی ات گفتم
غُصّه کربلا گرفت دلم
گوشه ای ماندم اشک افشاندم
دیدی آخر عزا گرفت دلم؟
باز با یاد تو دلم پر زد
چون دل نینوا گرفت دلم
مشک در دستو، پای در شن زار
خبر از تشنه ها گرفت دلم
عاقبت درکنار گلهایت
بوی پروانه را گرفت دلم
خواستم تا به گل دهم آبی
مجروح از نیزه ها گرفت دلم
آه، گلدان دل ترک برداشت
روی دست تو جا گرفت دلم
کاش حرفم فقط خیال نبود
قُمری دل، شکسته بال نبود
آه، آیینه ها چه نمناکند
قاصدکهای شعر، غمناکند
چشمه ام بی درنگ می گرید
روی زانوی سنگ می گریم
دلنوشته کودکانه درمورد اربعین
دخترک لبه دامن را روی مچ لاغر پایش میاندازد. نمی خواهد بابا «ع» اثر حلقههاي اسارت را ببیند. دارند بـه خانه برمیگردند اما دخترک خانه را آن قدر دور و خودش را آن قدر خسته و ناتوان میبیند کـه رسیدن بـه آن برایش ناممکن می نماید. فرات نزدیک اسـت اما حالا دیگر حتی آب هم نمی خواهد. پریشان اسـت. شاید اگر او و دیگر بچهها آب نخواسته بودند، حالا عمو عباس «ع» این جا بودو برایش پناه میشد.
ـه خودش می گوید: چـه خیال باطلی… حتی اگر آب نخواسته بود، بازهم عمو عباس «ع» نبود. مثل برادرانش… دوست دارد با پدر حرف بزند. می ترسد اشکش سرازیر شود. این عمه جان زینب «س» اسـت کـه زبان بـه شکوه و درد دل با حسین ستمدیده «ع» گشوده اسـت. از بلاها و گستاخیهاي یزید ملعون می گوید. از تحقیرهای این چهل روز مینالد.
از این کـه انها اهل بیت پیامبر «ص» بودند اما بعنوان خارجی بـه مردم معرفی شدند و این چقدر درد دارد برای زینت پدر، زینب «س» کـه نامش را خود پیامبر «ص» انتخاب کرده بود. بقیه افراد کاروان هرکدام بـه نوعی تجدید خاطره می کنند. رباب گوشهاي سر در گریبان اسـت. با چشم دشت را میکاود. گویا انتظار دارد علی اصغرش را بیابد.
همـه مادران پیکر مطهر فرزندانشان را میکاوند جز زینب «س» کـه از حسین «ع» جدا نمیشود و با این کـه دو پسرش عون و محمد را در واقعه عاشورا از دست داده، سراغشان را نمیگیرد، گویی انها رابه برادرش هدیه داده اسـت. دخترک هـمه را از نظر میگذراند و یاد خواهر کوچکش رقیه خاتون «س» سه ساله میافتد.
رقیهاي کـه وی را در خرابه شام جا گذاشتند. بـه رقیه «س» حسودیاش می شود. شاید اگر او بجای رقیه سر پدر را در آغوش گرفته بود، حالا رقیه این جا بودو او در خرابه شام. خاطرات این چهل روز را مرور میکند کـه دستی بـه مهربانی بر شانهاش می خورد. سکینه «س» اسـت: بلند شو جان خواهر. باید بـه سمت مدینه حرکت کنیم.
سه داستان کودکانه اربعین حسینی
- داستان کودکانه اول
بچه ها! می خوام براتون یه قصه بگم، خوب گوش کنید. مدت ها از واقعه عاشورا می گذشت و یزید، که دشمن دین خدا بود، دستور داد تا اسرای کربلا رو به مدینه ببرن.
برای همین یکی از سربازانش رو مامور کرد تا اسرا رو به مدینه برسونه.
حضرت زینب علیهاالسلام که در میون اسرا بود، از اون مامور درخواست کرد تا اون ها رو به کربلا ببره تا حضرت زینب و بقیه اهل بیت، بتونن مرقد پاک امام حسین علیه السلام و یارانش رو زیارت کنن.
اون مامور هم قبول کرد و اون ها روز چهلم، یعنی اربعین به کربلارسیدن.
پس بچه ها، اربعین روزیه که حضرت زینب و دیگر اسیران بعد از چهل روز که از عاشورا می گذشت، دوباره به کربلا اومدن و مرقد امام حسین علیه السلام و یارانش رو زیارت کردن.
- داستان کودکانه دوم
خیلی از شما بچه های عزیزم، حتما چیزهای زیادی درباره واقعه عاشورا و شهادت امام حسین شنیدید، ولی ببینم درباره اربعین حسینی هم کسی براتون حرفی زده؟
همون روزی که حضرت زینب و دیگر اسرا به میون کشتگان کربلا اومدن.
در اون روز، حضرت زینب وقتی به مزار برادرش امام حسین علیه السلام رسید، به یاد روز عاشورا افتاد و اشک از چشمانش جاری شد و با برادرش از رنج هایی که کشیده بود حرف زد و از دست دشمن شکایت کرد.
بچه های عزیز! ما هم برای زنده موندنِ نام امام حسین علیه السلام ، هر سال عاشورا و اربعین رو با شکوه بیش تری عزاداری می کنیم.
- داستان کودکانه سوم
بچه های عزیزم در زبان عربی به عدد ۴۰، اربعین می گویند. بعد از ماه محرم، ماه صفر آغاز می شود. اربعین حسینی روز ۲۰ صفر و چهل روز بعد از واقعه غم انگیز و دلخراش عاشورا می باشد. مسلمانان شیعه در این روز بـه یاد امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یاران با وفایش کـه در روز عاشورا شهید شدند، مراسم سوگواری برگزار می کنند.
سوالی که ممکن است برای شما عزیزان پیش آید این است که بعد از شهادت امام حسین (ع) چه شد؟
بعد از اینکه امام حسین و یارانش به شهادت رسیدند، لشکر یزید به سوی خیمه های حرم امام حسین(ع) روی آوردند و هرچه خانواده امام حسین داشتند را غارت کردند. شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهل بیت (ع) درخیمه ای نیم سوخته سپری کردند و در روز ۱۱ محرم عمر دستور داد که خانواده امام حسین را از کربلا به سوی کوفه ببرند.
روز ۱۲ محرم اسیران را وارد شهر کوفه کردند، مردم کوفه که فکر می کردند این افراد خارجی هستند، برای دیدن اسرا به کوچه ها و محله ها آمدند و با دیدن اسرا شادی نمودند اما امام سجاد(ع) و خانم زینب(س) خودشان را به کوفیان و مردم شناسانند و شادی کوفیان را به عزا تبدیل کردند.
در آن زمان عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین(ع) بود، اسرا را به پیش حاکم کوفه و مردم بردند اما امام سجاد (ع ) در این مجلس طوری صحبت کرد که سبب رسوایی حاکم کوفه شد.
بچه های عزیزم خانواده امام حسین (ع) تقریبا بیست روز در کوفه اسیر بودند و بعد از آن ایشان را در اول ماه صفر به شهر دمشق بردند.
مردم دمشق که نمی دانستند چرا امام حسین (ع) به شهادت رسیده است و از حقیقت ماجرا بی خبر بودند، با مشاهده کاروان شادی می کردند. برای اهل بیت امام حسین(ع) سفر شام خیلی تلخ بود و سخت ترین بلاها بر سرشان آمد و در مدتی که در شام در یک خرابه به صورت زندانی نگهداری می شدند.
در شام نیز خانواده امام حسین(ع) را در حالی که به دست و پایشان ریسمان بسته شده بود، به مجلس یزید وارد کردند و یزید از یک نفر خواست که بر علیه امام حسین (ع) و یاران او حرف هایی بزند. پس از او امام سجاد(ع) به منبر رفت و به مردم خودش را معرفی نمود و ماجرای عاشورا و کربلا را تعریف کرد. یزید رسوا شد و در مجلس غوغایی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه کردند.
بعد از اینکه مردم شام سخنان امام سجاد (ع) را شنیدند و یزید رسوا شد، دستور داد که اسرای اهل بیت(ع) در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند و بعد از آن اسرا را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نمود.
خانواده امام حسین(ع) حدود بیست روز در شام اسیر بودند و در روز بیستم صفر از شام به مدینه حرکت کردند. امام سجاد (ع) بـه همراه خانوادی امام حسین (ع) در راه بازگشت از شهر شام، بـه کربلا رفته و در روز اربعین موفق به زیارت قبر مطهر امام حسین «ع» و یاران با وفایش شدند.
وقتی حضرت زینب «ع» و بچه ها و اهل بیت امام حسین بـه کربلا و مزار امام حسین «ع» رسیدند، خیلی گریه کردند و برای امام حسین درد دل کردند کـه چقدر پس از او رنج کشیده اند و چقدر یزید آنها را اذیت کرده اسـت و بـه آنها ستم کرده اسـت و پس از سه روز عزاداری در غم از دست دادن شهیدان کربلا بـه مدینه، شهر پیامبر بازگشتند.
بچه های عزیز! ما هم برای زنده موندنِ نام امام حسین علیه السلام ، هر سال اربعین را عزاداری میکنیم و چون اهل بیت را با رنج و اذیت و با پای پیاده بـه کربلا بردند، خیلی ها به زیارت امام حسین (ع) در کربلا می روند و قسمتی از راه را تا کربلا پیاده روی میکنند و مزار پاک امام حسین را زیارت میکنند.
از اینکه با مجموعه شعر اربعین کودکانه و داستان های کودکانه سالار شهیدان امام حسین (ع) همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید.