“هیچ” مقوله عجیبی در دنیای عرفان و ادبیات است. در عرفان شرق هیچ معنی عطش و تمنا برای كشف حقیقت دارد و در عرفان غربی به معنای پوچ شدن و نیستی است. و چقدر زیبا شاعران به هیچ پرداختهاند و از هیچ، همه چیز سرودهاند. در این مطلب با گلچینی از شعر درباره هیچ از شاعران دوران کهن و معاصر همراه نگاه ادب پسند شما هستیم.
بیشتر بخوانید: متن شعر دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ و داستان آن
شعر درباره هیچ
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
“امیرناصر خزایی”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
گر مرا هیچ نباشد
نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم
دگرم هیچ نباید!…
“سعدی”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست
“کاظم بهمنی”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشت
ای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور
“هوشنگ ابتهاج”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
“مولانا”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ
ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ
دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر
با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ
مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت
رفتیم و نکردیم نگاهی به قفا هیچ
آیینه امکان هوسآباد خیال ست
تمثال جنونگر نکند زنگ و صفا هیچ
زنهار حذر کن ز فسونکاری اقبال
جز بستن دستت نگشاید ز حنا هیچ
خلقیست نمودار درین عرصه موهوم
مردی و زنی باخته چون خواجهسرا هیچ
بر زله این مایده هر چند تنیدیم
جز حرص نچیدیم چو کشکول گدا هیچ
تا چند کند چاره عریانی ما را
گردون که ندارد به جز این کهنه درا هیچ
منزل عدم و جاده نفس ما همه رهرو
رنج عبثی میکشد این قافله با هیچ
بیدل اگر این است سر و برگ کمالت
تحقیق معانی غلط و فکر رسا هیچ
“بیدل دهلوی”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
مرا به هیچ نیاز است
یک هیچ گنگ و خالی
بی هیچ ترس و ابهام
بی هیچ خودنمایی
مرا به هیچ نیاز است
یک هیچ بدون افکار
بی هیچ قضاوت و فهم
بی هیچ حسادت و غم
مرا به هیچ نیاز است
یک هیچ عاری از کین
بی هیچ خشم و خاری
بی هیچ عشق و زاری
من را به هیچ نیاز است
یک هیچ با صداقت
بی هیچ دروغ و نفرت
بی هیچ غرور و رفعت
مرا به هیچ نیاز است
یک هیچ خالی از جسم
بی هیچ جنی و انس
بی هیچ تصور و حس
“امین سلجوقی”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
آخر ترانه هیچ، حس شاعرانه هیچ
در کویر این دیار، رویش جوانه هیچ
جنت از بها نبود، مزد هر بهانه هیچ
عقل میرسد به این، اوج عارفانه هیچ
نطقهای اهل علم، مشق کودکانه هیچ
لذت دو منحنی، عشق یک شبانه هیچ
دور باطل زمان، گردش زمانه هیچ
آسمان و سقف هفت، اوج این کرانه هیچ
عمر در خم نگار، تیر این کمانه هیچ
جمع موی ملتهب، ملتهب ز شانه هیچ
جبر یا که اختیار، منتج دو گانه هیچ
رفتن و نرفتن و مردی و زنانه هیچ
“سروش کیانی قلعهسردی”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
دوْران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه نای عراقی هیچ است
هر چند در احوال جهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
“خیام”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است،
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است،
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
“خیام”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
یک، هیچ
باران باز ایستاده بود
که آن مرد با اسب آمد
بی هیچ احساسی!
دو، هیچ
به پشتهای در گورستان بر شد
همه چیزش را به رایگان بخشید
بخشیده شدیم!
سه، هیچ
و آزادی میدانگاه غریبی شد
که با خیابانی عریض به هیچ ختم میشود!
چهار، هیچ
پرستو که رفت
کلاغها جشن گرفتند
آسمان سیاه شد
قناری هم به قفس خو گرفت!
پنج، هیچ
من، آه کشیدم
و دیگری پیچیده در هیچ وزید
اگرچه حوصلهای نبود!
شش، هیچ
در هیچ گریختم
که در هرچه جز او چون تو نامرد است!
هفت، هیچ
از خوان رنگین شیطانیتان چیزی به ما نماسید
از صراط گذشتیم!
هشت، هیچ
لالهها لال نبودند
گواهش سینه کبود ایشان!
افسوس!،
بذر سیمان در زمین کاشتند
بُرج قد کشید!
نُه، هیچ
تا کجا خواهی رفت
که خورشید شب تابک سرگردانی ست در باغِ آسمان!
ده، هیچ
ترجمان خدا در آفرینش را نگریستم
پلک بر هم نهاده
سر به زیر افکنده بود!
زبانم لال!،
لال هم اگر بود
فریادش به آسمان بر میشد!
یازده، هیچ
گفتی تو هیچی!،
برو! رفتم…
حدودش را تصور کن!،
تا کجا… که نپریدم!
هیچم !، بر من مپیچ!
دوازده، هیچ
پشتم را به خاک برسانی یا نه،
این جام از آنِ توست بنوش!!!
“حجتاله یعقوبی”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
“سعدی”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
این دیده بجز آب روان هیچ ندارد
این قصه بجز پند گران هیچ ندارد
عمریست که اندر طلبت عمر گذشت
و این توشه بجز پوچ درش هیچ ندارد
کبک خوش باور فکرم سر به برف است هنوز
بجز از خیال خامی به سرش هیچ ندارد
گرگها در کمین و تیرها اندر کمان
جز خیالی امن اندر جهان هیچ ندارد
سرمالامال هیچ و دل مالامال پوچ
هرکه دیدم جز تن تنهای خود هیچ ندارد
در جهانی پوچ و دنیایی تهی اندر تهی
هرچه جز تو یافت تن در عمل هیچ ندارد
این اسیر خسته در دنیای پوچ
در سرش جز یاد رویت به جهان هیچ ندارد
این یگانه واقعیت اندر این دنیای وهم
چون چراغیست که جز نور درش هیچ ندارد
ای یگانه همره شبهای تارم در جهان
این دلم جز طلبت در سرش هیچ ندارد
از ازل تا به ابد مقصود راه عاشقان
این کوزه جز امید وصالت درش هیچ ندارد
“سمیه اخوان طباطبایی”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
به هیچچیز نمیاندیشم
و این امر بنیادین، یعنی هیچ
برایم دلپذیر همچون هوای شب است
هوایی مطبوع در تقابل با روزِ چلهی تابستان
به هیچچیز نمیاندیشم، و چه خوب!
به هیچچیز نیاندیشیدن
یعنی داشتن روحی از آن خود و به تمامی
به هیچچیز نیاندیشیدن
یعنی جزر و مد زندگی را
در خلوت خود زیستن
به هیچچیز نمیاندیشم
انگار که به پهلو تکیه داده باشم
در حالت و وضعیتی نامناسب.
دردی در کمر، یا کنار کفلها،
روحام دهانی گزنده دارد:
از اینروست که، رویهمرفته،
به هیچچیز نمیاندیشم،
و بهراستی به هیچچیز،
هیچچیز…
“فرناندو پسوآ”
✿•••❀•••✿•••❀•••✿
شما از هیچ چه خواندهاید؟ پس از این اشعار شاید دلتان کمی گرفته باشد، گزیده اشعاری درباره مثبت اندیشی را بخوانید و حال و هوایی بهتر پیدا کنید.
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما و کاربران محترم سایت ستاره به اشتراک بگذارید.