دنیای مدرسه زیباترین دنیایی است که میتوان آن را تجربه کرد و قطعا اگر دوران مدرسه را سپری کردهاید، هنوز هم دلتان برای بوی خوش دفتر و کاغذ نو، نیمکتهای چوبی و تخته سیاه و بازیهای زنگ تفریح تنگ شده. گلچین زیبایی از متن احساسی درباره مدرسه را برای شما جمعآوری کردهایم تا با خواندن این متنهای زیبا، دلتان برای آن روزها پر بکشد و یا اگر دانشآموز هستید، قدر این دوران زیبا را بدانید و بکوشید بهترین ثمره را در این سالها ببرید.
بیشتر بخوانید: مجموعه شعر و متن در مورد تجربه و اهمیت آن در زندگی
متن احساسی درباره مدرسه
متن احساسی کوتاه درباره مدرسه
پاییز با خود شور میآورد
و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس میدهند،
درختان آماده میشوند تا با شوق،
برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی
بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه میروند، بریزند
و سارها بر شاخههای انبوه درختان صف کشیدهاند،
تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند
☆☆☆☆☆☆☆☆
کلاس اول
کلاس دوم
یکی یکی بالا آمدیم و آموختیم
یکی یکی مهرها را پشت سر گذاشتیم
یکی یکی کلمهها را بوسیدیم
یکی یکی در جملهها نفس کشیدیم
☆☆☆☆☆☆☆☆
بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها،
بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و مهر و محبت
☆☆☆☆☆☆☆☆
همه احساسها بهاری است.
مهر، سمفونی قشنگی از محبت را در مدرسه مینوازد که طبیعت، شیفته شنیدن آن است.
نگاه کن؛ در گوشه و کنار حیاط، معصومانهترین برگهای دوستی ورق میخورد.
امروز، سرنوشتی از شور و شوق، در مدرسه رقم زده میشود.
امروز، جشن تولد مدرسه است
☆☆☆☆☆☆☆☆
یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد،
خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچهای رنگی زیر دست معلم زود میشکست
بعد هم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه!
☆☆☆☆☆☆☆☆
دختران پرمهر
زنگها زده میشود و درها باز میشوند
این برای شما شروع یک خاطره است
بوی مشق میآید و بوی خرده پاک کنهای بغل دستی
بوی دعواهای زنگ تفریح بچهها و هر از گاهی اخم ناظم مدرسه
بوی املا نوشتن و صدای قدمهای معلم
☆☆☆☆☆☆☆☆
دلنشینترین آهنگ زندگی ـ زنگ مدرسه ـ به فصل فاصلهها پایان میدهد
و خاطره انگیزترین دوران زندگی، دوباره آغاز میشود.
کودکان به پیاده روهای خزان زده و پوشیده از برگ پائیز، بهارانهترین لبخندها و بازیهای کودکانه را میبخشند.
عطر روییدنی دوباره، دور دستِ صمیمیِ روستاها تا گستره پر هیاهوی شهرها را پر میکند
دست مهربان شما پدران و مادران، دستهایی را که فرداساز و آینده پردازند، از جویبار خانه به دریای مواّج مدرسه میسپارند
☆☆☆☆☆☆☆☆
نسیم، عطر پرواز را از سطرهای مقدس کتابها،
همراه با صدای کودکان سر خوش مدرسه،
به آسمان هفتم میرساند.
فرشتهها از پشت پنجرههای کلاس سرک میکشند
به تماشای کودکانی که مشتاق؛ به درسهای معلمی که زندگی را به آنان میآموزد، گوش سپردهاند.
هوا دراین فضای مقدس نفس میکشد تا خوشبو شود.
☆☆☆☆☆☆☆☆
من همیشه روز اول مدرسه را
بیشتر از آخرین روز مدرسه دوست داشتم
اولینها بهترین هستند
زیرا شروع هستند
☆☆☆☆☆☆☆☆
سعی میکنم زندگی را مانند روزهای آخر مدرسه سپری کنم
بچهها خیلی در این روزها خوشحالند
و منتظر شادی بزرگی هستند که قرار است در سه ماه تعطیلی با آن روبرو شوند!
دوست دارم تمام زندگیم به همین منوال سپری شود
و هر لحظه آنقدر شاد باشم که گویی قرار است خوشحالی بزرگتری به من برسد.
☆☆☆☆☆☆☆☆
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده
که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایسادی
یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟
حالا ما که دوستیم، فردا سر صف میبینمت…
☆☆☆☆☆☆☆☆
مدرسه خانهای پر از کتاب
پر از دفتر
پر از کلمات
پر از تخته سیاه
گچ
معلم
خاطره
دانش
مدرسه و درختان گوشه حیاط آن
همان جا که پاتوق زنگهای تفریح است
همان جا که دلها دور هم جمع میشوند
کلمهها را بر زبان میآورند تا روزی خاطره شوند
☆☆☆☆☆☆☆☆
متن احساسی بلند درباره مدرسه
شوق و اشتیاق این روزهای محصلها رو که میبینم ، گذشتههای دور میاد سراغم
خاطراتی شیرین و گهگاهی تلخ …!
یادِ اون ده تومنی کاغذی که بابام هر روز صبح از داشبورد ماشینش در میآورد و میگفت این برای امروز و فردات
یاد اون دوتومنیهایی که سکه بود و برای کرایه اتوبوس میذاشتم کنار
اون دفترایی که جنس کاهی بود
اصلا انگار اون موقع مدرسهها یه حال و هوای دیگه داشت
گچ و تخته سیاه رفیقت بودن، نیمکتها محرم اسرارت بودن… الان همه چی هوشمند شده، حتی به تختهها هم نمیشه اعتماد کرد
اصلا گردوهای اون موقع که با نون و پنیر میخوردی هم یه طعم دیگه داشت
انگاری اون موقعها کمتر درد و ناراحتی بود
شوق و ذوق مدرسه رفتن از چله ی تابستون توی نگاه بچه ها موج میزد…
کاش میشد یه بار دیگه ، فقط یه بار دیگه، شب با استرس امتحانِ املا بخوابم و صبح با صدای مادرم بیداربشم، نون و پنیر و گردو رو هول هولکی بخورم و سوار پیکان مدل ۵۶ بابام بشم و یه ده تومنی بگیرم واسه امروز و فردام…
☆☆☆☆☆☆☆☆
یادش بخیر…
شعرِهم آوای مدرسه
یاد سرود ملی و غوغای مدرسه
یادش بخیر زنگ شروع کلاس
درس صوت بلند بخش الفبای مدرسه
یادش بخیر بچه زرنگی که مینوشت
شاگردهای تنبل و بدهای مدرسه
این روزها به دورم از آن جو امتحان
از گریههای هر شب و املای مدرسه
یادش بخیر زنگ ریاضی و ترس و لرز
عشق هوای ورزش و بلوای مدرسه
تاخیرهای عذرموجه و راه دور
لبخندهای خستهی بابای مدرسه
یادش بخیر فصل خزان و هوای سرد
تهدیدهای ناظم و دعوای مدرسه
دیگر گذشت شیطنت وقت امتحان
آموزگار و نمره و انشای مدرسه
یادش بخیر شور و هوایی که داشتیم
دراضطراب بازی فردای مدرسه
با این که روزها سپری میشود ولی
جا مانده دل؛ درآن دل ِ دنیای مدرسه
دیگر گذشت سن من از قیل و قالها
شیرین گذشت قصهی غمهای مدرسه
“مریم احمدی”
☆☆☆☆☆☆☆☆
مهر، ماه مهربانی مهتاب است؛
ماه میزبانی نیمکتهای عاشق درس و مدرسه،
ماه شکوفایی نیلوفران در دعای نم نم بارانهای عاشقانه پاییز.
مهر، ماه مدرسه است.
سال تحصیلی که آغاز میشود، همه آبشارها با کودکان کلاس اولی، صدای آب را میکشند
و بادها، صدای ابرها را با باران بخش میکنند.
نسیم، عطر پرواز را از سطرهای مقدس کتابها، همراه با صدای کودکان سر خوش مدرسه، به آسمان هفتم میرساند.
فرشته ها از پشت پنجرههای کلاس
سرک میکشند به تماشای کودکانی که مشتاق؛
به درسهای معلمی که زندگی را به آنان میآموزد، گوش سپردهاند.
هوا دراین فضای مقدس نفس میکشد تا خوشبو شود.
☆☆☆☆☆☆☆☆
روز اول دبستان
سماور نفتی را با دستهای کوچکم روشن کردم
سفره صبجانه را پهن کردم …
مادرم سحر خیز بود. هاج و واج با دیدن سفره صبحانه کنار درگاه اتاق نشیمن خشکش زد
کم کم تمام اعضای خانواده از خواب بیدارشدند
من کنار سماور شکل مادرم نشستم و گریه کنان برای همه چای میریختم
و فقط تکرار میکردم من دبستان نمیروم مادر
صبحانه با من ظرف شستن با من … مرا ازخودت دور نکن طاقت دوریات را ندارم …
اول مهر بود نسیم پاییزی شروع به وزیدن کرده بود …
☆☆☆☆☆☆☆☆
اولین روز مدرسه
کلاس اول الف…
سرش را که بالا کرد در آینه چهرهای را دید که نمیشناخت
لحظهای چشم دوخت به چشم خودش…
در آینه بغض نشسته در گلو را سخت نگه داشته بود
ولی دانههای اشک بی اختیار بر روی گونهها میغلطیدند
خرده موهای روی صورت با شوری اشک طعمی تلخ به لبهایش نشاند
حبیب سلمانی نگاهی کرد و پرسید: چرا گریه میکنی؟! سلمانی که گریه ندارد
با پیشبندی که پُر بود از خرده موها، اشکهایش را پاک کرد…
گفت: نمیخواهم این شکلی به مدرسه بروم. اصلا نمیخواهم به مدرسه برم….از مدرسه بدم میآد
حبیب سلمانی گفت: “دیر شده …برای نخواستن و نرفتن دیر شده… باید بری…آمدهای که بری
فردا به مدرسه…روز بعد به سر کار و روز بعد از آن به جای دیگر
نگران موهای روی سرت نباش، مواظب توی سرت باش
نگران مدرسه نشو…مراقب راه مدرسه باش
در کلاس به چهره معلم نگاه نکن، به دستش نگاه کن
به سیاهی(تخته سیاه) چشم ندوز، به سفیدی گچ نگاه کن
همکلاسیهایت را بشناس… با آنها همبازی باش… بهترین وقت برای دوستیهای بی ریا است…
مهم نیست پشت کدام میز و صندلی نشستی… سعی کن از پشت آن میز و صندلی چیزی یاد بگیری… میز و صندلی با تو نمیآیند…
تو می روی…. فردا به مدرسه و روز بعد جای دیگر”
اولین درد آگاه بودن را تجربه کرد باید رفت….
“مهدی قیاسی”
☆☆☆☆☆☆☆☆
به مدرسه میرفتم با کیف
زنگ آخر کلاهی نبود که در هوا نباشد
به مدرسه میرفتیم با هم
زنگ آخر جدا و قهر
و باز آشتی!
آشتی آشتی
به مدرسه میرفتیم با ترس
و زنگ آخر شجاع شجاع
کیف در کلاس
کتاب در حیاط
و دفتر …
دفتری نبود
مداد!
مدادی نبود و تراشی نبود
به مدرسه میرفتیم به عشق پیک مدرسه
یواشکی که نه قایمکی زیر میز پیک میخواندیم پیک
خنده هایمان در دل در کلاس
وای معلم کجا بود که ببیند خندههای ما را
عصر پنجشنبه زنگ آخر شاد شاد
عصر جمعه و مشقهای نانوشته
وای از این دفتر و قلم بدقلق
و باز به مدرسه میرفتیم با هم
“محمد ایرانمنش”
☆☆☆☆☆☆☆☆
برای اولین بار در این روزها برای تو ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽآید
ﻗﻠﻢﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻣﺸﻖﻫﺎ ﻭ ﻣﺸﻖﻫﺎ چشم ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﮐﻮﭼﮏ تو هستند.
ﺩﻓﺘﺮﻫﺎﯼ ﻧﻤﺮﻩ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻧﻪ تو ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺁﺏ ﺧﻮﺭﯼﻫﺎ، ﺗﺸﻨﻪ ﺳﯿﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ تو
ﮐﻼﺱﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ به انتظار صدای پاهای تو، ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺍﻣﯿﺪﺑﺨﺶ به انتظار ورود تو
ﺑﺬﺭ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﻭ
ﭘُﺮ ﺑﺎﺭ تو، ﻧﯿﻤﮑﺖﻫﺎ ﺑﯽﻗﺮﺍﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﮐﯿﻒ تو
و همه همه در انتظار حضور تو هستند.
ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺎﻡﻫﺎﯾﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﯽﺭﺳﺪ
ﺻﺪﺍﯼ ﺷﮑﻔﺘﻦ و ﺟﻮﺍﻧﻪ ﺯﺩنت
ﺻﺪﺍﯼ ﺭﻭﯾﺶ ﻭ ﺭُستنت
☆☆☆☆☆☆☆☆
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما و کاربران محترم سایت ستاره به اشتراک بگذارید.