حکایت خواندنی از ضرب المثل “برو کشکتو بساب!”

بدون شک در مکالمه‌های روزمره خود برای یک بار هم شده ضرب المثل ” برو کشکتو بساب” را شنیده اید؛ با ما همراه باشید تا ریشه و حکایت آموزنده این ضرب المثل را برای شما نقل کنیم.

کشکتو بساب

حکایت “برو کشکتو بساب”، به زمان‌های قدیم برمی‌گردد، وقتی که یک مرد کشک ساب از زندگی و کسب و کار خود ناراضی بود و برای رسیدن به آرزوهایش نزد یک شیخ رفت تا به او کمک کند.

بیشتر بخوانید: حکایت و داستان ضرب المثل کشک چی!؟ پشم چی!؟ به همراه معنی

معنی ضرب المثل برو کشکتو بساب

 ضرب المثل کشک سابیدن کنایه از کار بیهوده و عمر خود را تلف کردن است. این ضرب المثل را برای افرادی به کار می‌برند؛ که مناسب یک کار نیستند و حتی نمی‌شود با آن‌ها مشورت کرد.

درواقع این افراد اصلاً شایسته انجام این کار نیستند و بهتر است کار پیش پا افتاده و بی ارزشی مانند کشک سابیدن را انجام دهند.

در برخی موارد “کشک سابیدن” را خطاب به افرادی می‌گویند که در هر موضوعی نظر می‌دهند و در کار بقیه دخالت می‌کنند.

بیشتر بخوانید:  حکایت ضرب المثل از سوراخ سوزن رد میشه اما از در دروازه رد نمیشه

داستان ضرب المثل برو کشکتو بساب!

داستان ضرب المثل برو کشکتو بساب
داستان ضرب المثل برو کشکتو بساب

روزی و روزگاری یک مرد کشک سابی به منزل شیخ رفت و از بیکاری و حال بد خود نزد ایشان گله کرد و از شیخ خواست تا اسم اعظم را به او یاد دهد. زیرا شنیده بود که هر شخصی که اسم اعظم را بلد است؛ هیچ وقت درمانده نمی‌شود و تمام آرزوهایش به واقعیت منجر خواهد شد.

شیخ برای مدت زمانی او را دست به سر می‌کند و به وی می‌گوید اسم اعظم نباید در دست نا اهلان بیفتد و یک راز بزرگ است.

برای اینکه این اسم را بدانی باید ریاضت داشته باشی.

شیخ به مرد کشک ساب دستور پخت یک فرنی را می‌دهد. به او می‌گوید این فرنی را درست کن و بفروش؛ اما نه شاگردی نزد خود داشته باش و نه دستور طبخ آن را به کسی بده.

مرد کشک ساب خوشحال به دنبال تهیه مواد و وسایل فرنی می‌رود و شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند. به مرور مشتری‌ها بیشتر و بیشتر می‌شوند.

وقتی کار او می‌گیرد؛ شاگردی نزد خود می‌آورد و کار پختن فرنی را به شاگردش واگذار می‌کند. بعد از چند ماه، شاگرد یک مغازه نزدیک مغازه مرد می‌خرد و شروع به طبخ و فروختن فرنی می‌کند؛ آن هم با دستوری که شیخ به مرد کشک ساب داده بود.

به مرور کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ می‌رود و با ناراحتی اسم اعظم را از او طلب می‌کند.

شیخ چون از کار مرد کشک ساب خبردار شده بود به وی می‌گوید: «تو  دستور پخت و راز یک فرنی را نتوانستی برملا نکنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟

برو همون کشکت را بساب

بیشتر بخوانید:  حکایت شنیدنی از ضرب المثل قوز بالای قوز

خوب دوستان و همراهان سایت ستاره نظر شما در مورد این حکایت چیست؟ لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید