حکایت جالب و خواندنی دهقان و شکارچی | داستان همسایه‌ای که فقط ضرر می‌رساند

اگر به داستان های قدیمی و آموزنده علاقه دارید؛ حکایت این دو همسایه قدیمی، دهقان و شکارچی را بخوانید تا از پایان آن لذت ببرید.

دهقان و شکارچی

این داستان های آموزنده می‌توانند در قالب حکایت های خواندنی نکات خوبی را به شما آموزش دهند که دانستن آن می‌تواند در زندگی بسیار سودمند باشد.

داستان دهقان و شکارچی

 دهقان و شکارچی
داستان دهقان و شکارچی

بیشتر بخوانید: حکایت جالب گفت و گوی استاد و شاگرد درباره مرغ تخم طلایی

روزی و روزگاری یک دهقان و یک شکارچی با هم همسایه بودند. شکارچی داستان ما، یک سگ داشت که همیشه از خانه اش فرار می‌کرد و به مزرعه دهقان می‌رفت و ضرر و زیان زیادی به دهقان وارد می‌کرد.

هر بار دهقان به نزد شکارچی می‌رفت و شکایت می‌کرد. شکارچی هم طبق عادت همیشگی عذرخواهی می‌کرد و قول می‌داد که دیگر این اتفاق تکرار نشود.

 اما باز هم این اتفاق افتاد و دهقان از آنجایی که خیلی خسته شده بود؛ نزد قاضی رفت تا از طریق قانون اقدام کند و تمام داستان را برای قاضی تعریف کرد.

قاضی که از قضا مردی با خرد بود به دهقان گفت؛ من می توانم با یک حکم همسایه تو را محکوم کنم و تمام خسارت را از او بگیرم و به تو بدهم. اما این کار دو جنبه منفی دارد.

نکته منفی اول این است که بدون شک باز هم این اتفاق رخ می‌دهد و نمی‌توانی جلوی آن را بگیری و هربار باید بیایی و شکایت کنی. نکته دوم این است که همسایه ات با تو بد شده و حالا یک دشمن در نزدیکی خود داری.

آیا می خواهی طوری زندگی کنی که همیشه یک دشمن در کنارت باشد؟

اما من یک راه دیگری را به تو پیشنهاد می‌دهم که با این کار نه تنها جلوی خسارت های بعدی را می‌گیری، بلکه دیگر همسایه ات با تو دشمن نخواهد شد.

دهقان گفت اگر چنین راه حلی داری من قبول می‌کنم.

بیشتر بخوانید: داستان و حکایت ضرب المثل خر بیار و باقالی بار کن

اما دهقان با شنیدن این راه حل عصبانی شد و گفت: من تا به امروز کلی خسارت دیده‌ام و باز هم  از من می‌خواهی این کار را انجام بدهم؟

قاضی گفت اگر می خواهی مشکلت برای همیشه حل شود؛ بهتر است راه حل من را اجرا کنی.

دهقان حرف قاضی را قبول کرد. به مزرعه رفت و دو تا از زیباترین بره‌هایش را برداشت و به نزد شکارچی رفت. وقتی شکارچی دهقان را دید با قیافه عصبانی گفت: «سگ من دیگر چکار کرده؟»

دهقان گفت: من آمدم از تو تشکر کنم که لطف کردید جلوی سگت را گرفتی تا به مزرعه من خسارت وارد نکند. برای همین من دو تا بره به عنوان هدیه برای شما آورده ام.

شکارچی چهره اش خوشحال شد و شروع به خنده کرد و گفت: نه شما ببخشید که سگ من به مزرعه شما آمده و خسارت زده است.

دهقان خداحافظی کرد و وقتی داشت به مزرعه خود برمی‌گشت صدای شادی فرزندان شکارچی را می شنید که بابت هدیه خوشحال شده بودند.

دهقان روز بعد دید شکارچی یک خانه کوچکی برای سگش درست کرده که دیگر نتواند به مزرعه دهقان برود. چند روز بعد شکارچی به خانه دهقان آمد و دو تا بز کوهی که شکار کرده بود را به دهقان هدیه داد.

این داستان دوستی و محبت است. همسایه بد از هر چیزی بدتر است؛ اما شما می‌توانید با محبت و سازش داستان را تغییر دهید و پایان خوشی را برای آن رقم بزنید.

بیشتر بخوانید: حکایت خواندنی عاقبت زیرک ترین دزد شهر

نظر شما در مورد این داستان چیست؟ لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید.

 

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید