حکایت خواندنی فقیر مفت خور و مرد هیزم فروش

این حکایت اشاره به بی‌توجهی به حقایق دارد. درست همانکاری که مرد هیزم فروش انجام داد.

حکایات از دیرباز در فرهنگ‌های مختلف دنیا وجود داشته‌اند. در ایران، حکایت‌های زیادی در ادبیات فارسی وجود دارد که از جمله معروف‌ترین آن‌ها می‌توان به حکایت‌های کتاب کلیله و دمنه اشاره کرد.

حکایات می‌توانند ابزاری موثر برای آموزش اخلاق و ارزش‌های انسانی باشند. حکایت‌ها با استفاده از داستان‌های کوتاه و جذاب، می‌توانند مفاهیم اخلاقی را به گونه‌ای ساده و قابل فهم به خواننده منتقل کنند و همچنین می‌توانند برای بیان حقایق و درس‌های زندگی مورد استفاده قرار گیرند. معمولا حکایت‌ها می‌توانند از تجربیات و آموزه‌های دیگران برای آموزش ما استفاده کنند.

در نهایت، خواندن داستان‌ها و حکایت‌ها می‌توانند ابزاری برای سرگرم کردن و ایجاد شادی باشند و با استفاده از قصه‌های جذاب و طنزآمیز، می‌توانند لحظات خوشی را برای خواننده فراهم کنند.

حکایت فقیر و هیزم فروش 

فقیری بدهکار را به زندان بردند. او بسیار پرخُور بود و غذای همه زندانیان را می‌دزدید و می‌خورد. زندانیان از دست او رنج می‌بردند و غذای خود را پنهانی می‌خوردند.

روزی آنها به زندان‌بان گفتند: «به قاضی بگو این مرد خیلی ما را آزار می‌د‌هد غذای ۱۰ نفر را می‌خورد گلوی او مثل تنور آتش است سیر نمی‌شود. یا او را از زندان بیرون کنید، یا غذا را زیادتر بدهید.»

قاضی پس از تحقیق و بررسی فهمید که این مردی پُرخور و فقیر است و همین باعث زندانی شدنش می باشد. پس بناچار به او گفت: «تو آزاد هستی برو به خانه‌ات.»

زندانی گفت: «ای قاضی من کس و کاری ندارم فقیرم زندان برای من بهشت است اگر از زندان بیرون بروم از گشنگی می‌میرم.»

قاضی نپذیرفت و او را از زندان بیرون کرد.

قاضی دستور داد او را دور شهر بگردانید و فقرش را به همه اعلام کنید. هیچ کس به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد. پس از این هر کس از این مرد شکایت کند دادگاه نمی‌پذیرد.

آنگاه آن مرد فقیر شکمو را بر شترِ یک مرد هیزم فروش سوار کردند.مرد هیزم فروش از صبح تا شب فقیر را کوچه به کوچه و محله به محله گرداند. در بازار جلو حمام و مسجد فریاد می‌زد: «ای مردم! این مرد را خوب بشناسید او فقیر است. به او وام ندهید، نسیه به او نفروشید، با او داد و ستد نکنید, او فقیر و پرخور و بی‌کس و کار است خوب او را نگاه کنید.»

شبانگاه هیزم فروش مرد زندانی را از شتر پایین آورد و گفت: «مزد من و کرایه شترم را بده من از صبح برای تو کار می‌کنم.»

زندانی خندید و گفت: «تو نمی‌دانی از صبح تا حالا چه می‌گویی؟ به تمام مردم شهر گفتی و خودت نفهمیدی؟ سنگ و کلوخ شهر می‌دانند که من فقیرم و تو نمی‌دانی؟ دانش تو عاریه است.»

طمع و غرض بر گوش و هوش ما قفل می‌زند.

بسیاری از مردمان یکسره از حقایق سخن می‌گویند ولی خود نمی‌دانند و عمل نمی کنند مثل همین مرد هیزم فروش.

حکایت نیز مانند اشعار پندآموزی مثل اشعار درباره حرف مردم و جدی نگرفتن دنیا می‌تواند بسیار جذاب، پندآموز و سرگرم کننده باشد. حکایت را داستان‌واره‌ای کوتاه می‌دانند که نتیجه اخلاقی دارد و در انتهای آن خواننده یا شنونده نصیحت می‌پذیرد. زبان حکایت ساده و روان است و شخصیت‌های آن انسان‌ها، حیوانات یا موجودات بی‌جان هستند.

حکایت‌ و داستان کوتاه آموزنده از بزرگان به دلیل اینکه شخصیت اصلی آنها شناخته شده است، از تأثیرگذاری بیشتری برخوردار هستند.

کوتاه بودن: حکایت‌ها معمولاً کوتاه هستند و حجم کمی دارند.

نکته اخلاقی: حکایت‌ها معمولاً حاوی درس یا نکته اخلاقی هستند که در پایان حکایت بر خواننده آشکار می‌شود.

استفاده از شخصیت‌های غیرانسانی: شخصیت‌های حکایت‌ها معمولاً حیوانات یا اشیای بی‌جان هستند که مانند انسان‌ها سخن می‌گویند و احساسات انسانی از خود نشان می‌دهند.

لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید