معنی و داستان ضرب المثل استخوان لای زخم گذاشتن

آیا می دانید ریشه ضرب المثل استخوان لای زخم گذاشتن از کجاست؟ در ادامه این مطلب همراه ما باشید.

ضرب المثل‌ها نشان دهنده تاریخچه و فرهنگ یک ملت هستند. کشورمان ایران با تاریخی کهن و فرهنگی متمدن از پیشگامان ظهور ضرب المثل‌ها در سراسر دنیاست. در ادامه با داستان یکی ضرب المثل معروف و معنی و کاربرد آن همراه ما باشید.

معنی ضرب المثل استخوان لای زخم گذاشتن

کاربرد ضرب المثل استخوان لای زخم گذاشتن برای کسانی است که دائما سعی دارند جلوی پیشرفت دیگران را بگیرند و با مشکل تراشی روند پیشرفت دیگران را کند کنند. همیشه در برهه‌ای از زندگی چنین افرادی در مسیر زندگی ما نمایان می شوند و خیلی مهم است که با هوشیار و تیزبینی جلوی هدف های شوم آن‌ها را بگیریم و به دستاوردهای بزرگی برسیم.

داستان ضرب المثل استخوان لای زخم گذاشتن

قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید . همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند . حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است . می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست.

به او گفت: «زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.»

از آن روز به بعد کار قصاب درآمد. هر روز مقداری گوشت با خود می‌برد و با مبلغی به حکیم باشی می‌داد و حکیم هم همان کار همیشگی را می‌کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد.

مدتی به همین منوال گذشت. تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را مداوا می‌کرد.

آن روز هم طبق معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می‌خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: «به زودی زخمت بهبود پیدا می‌کند.»

دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت: «تو بهتر از پدرت مداوا می کنی. زخم من امروز خیلی بهتر است.»

پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت: «از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.»

چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت. وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است. با تعجب گفت: «این غذا چرا گوشت ندارد؟» همسرش گفت: «تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده.»

حکیم با تعجب از پسر سوال کرد: «مگر قصاب نزد تو نیامد؟»

پسر حکیم با خوشحالی گفت: «چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، بیرون کشیدم. مطمئن باشید کارم را خوب انجام داده‌ام.» حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت: از قدیم گفته بودند: «نکرده کار ، نبر به کار.» پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.

از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند، می‌گویند: «استخوان لای زخم می گذارد.»

نظرات خود را درباره این حکایت زیبا با ما به اشتراک بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید