همه ما میدانیم که در ورای ضرب المثلها داستانهای آموزندهای وجود دارد که سینه به سینه به ما منتقل شدهاند. این حکایت برگرفته از ضرب المثل “یکی میمُرد ز درد بی نوایی / یکی میگفت خانم زردک میخواهی؟” است.
به نظر شما ریشه و داستان این ضرب المثل از کجاست؟ با ما همراه باشید.
حکایت بینوا و زردک
زن تهیدست و فقیری بود که با کودکانش زندگی میکرد و شوهرش چند سال قبل بر اثر بیماری و نداشتن پول طبیب برای دوا و درمان از دنیا رفتهبود. روزی زن بیمار شد و نتوانست خرج زندگی و کودکان یتیمش را درآورد و به زودی حتی از پرداخت کرایه خانهاش هم ناتوان شد.
صاحبخانه سنگدل زن، با آن که شرایط زندگی زن را میدانست اما به او رحم نکرد و مهلتی برای پرداخت کرایه خانه به او نداد. و به خاطر ندادن اجاره، زن و بچهها را از خانه بیرون کرد و وسیلههای آنها را هم در کوچه ریخت.
زن که نه جایی برای زندگی داشت و نه هیچ پولی، همانجا نشست و به تلخی گریست. هیچ رهگذری حتی از او نمیپرسید دردش چیست. در همین هنگام فروشنده دوره گردی از آن کوچه گذر کرد و به زن رسید. توقف کرد و به زن گفت خانم زردک میخواهی؟ زردک نمیخری؟
زن بینوا با گریه و اشک گفت ای از خدا بیخبر! ما داریم از گرسنگی و در به دری و بینوایی و بی پولی میمیریم و آه نداریم که با ناله سودا کنیم. آن وقت تو میگویی خانم زردک میخواهی؟
یکی میمُرد ز درد بی نوایی
یکی میگفت خانم زردک میخواهی
معنی ضرب المثل
این ضرب المثل وقتی به کار می رود که کسی گرفتار کاری است یا درد و بیماری دارد ولی بقیه توجهی به او ندارند یا خبر از حال او ندارند. این مثل مانند این است که کسی در حال مردن باشد ولی دیگران به او توجهی نکنند و به کار خودشان ادامه دهند و به کمک او نروند. اینگونه رفتارهای اخلاقی از دیرباز در فرهنگ ما نکوهش شده و همه بزرگان پند به کمک به فقرا و افراد ناتوان داشتهاند.
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک بگذارید.