حکایتهای کوتاه و پندآموز داستانکهایی هستند که ممکن است گوینده یا نویسنده آنها معلوم نباشد اما به سبب بار اخلاقی بارها نقل و بازنویسی شدهاند. حکایتها معمولا پیام واضحی دارند برای بهتر زندگی کردن آدمها بیان شدهاند. همراه ما باشید.
حکایت روستاییان و مشکل آب
در زمانهای دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید.
مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.
روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند.
روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.
مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»
روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!»
اگر شما هم اهل مطالعه حکایت هستید پیشنهاد میکنیم که خواندن حکایت ملانصرالدین و پهن کردن ارزن روی طناب را از دست ندهید.
نتیجه اخلاقی:
نتیجه اخلاقی این حکایت این است که برای حل یک مشکل، باید علت اصلی آن را پیدا کنیم و آن را برطرف کنیم. در این حکایت، علت اصلی آلودگی آب چاه، لاشه سگ بود. روستاییان فقط به برداشتن آب از چاه اکتفا کردند، اما علت اصلی مشکل را برطرف نکردند. بنابراین، آب همچنان آلوده باقی ماند.
این حکایت میتواند در زندگی روزمره ما نیز کاربرد داشته باشد. گاهی اوقات، ما با مشکلاتی مواجه میشویم که راه حل سادهای دارند. اما اگر علت اصلی مشکل را پیدا نکنیم، راه حلهای ما نیز بینتیجه خواهد بود.
در اینجا چند نکته برای یافتن علت اصلی مشکلات آورده شده است:
- با دقت به مشکل نگاه کنید. سعی کنید همه جوانب مشکل را در نظر بگیرید.
- از دیگران کمک بگیرید. گاهی اوقات، یک دیدگاه تازه میتواند به ما کمک کند تا علت اصلی مشکل را پیدا کنیم.
- از تجربههای گذشته خود استفاده کنید. اگر مشکلی مشابه در گذشته داشتهاید، سعی کنید از تجربههای خود برای حل مشکل فعلی استفاده کنید.
- با یافتن علت اصلی مشکلات، میتوانیم راه حلهای موثرتری برای آنها پیدا کنیم.
نظر شما درباره این حکایت چیست؟ ما چند درصد مشکلاتمان را این گونه حل میکنیم؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.