معنی روان خوانی دریچه های شکوفایی با معنی کلمات و آرایههای ادبی
من در تابستان سال ۱۸۸۰ میلادی در ایالت « آلاباما» متولد شدم. تا هنگام ناخوشی که مرا از بینایی و شنوایی محروم کرد، در خانهٔ کوچکی زندگی می کردم که دیوارهای آن از شاخه های عشقه و گل سرخ و پیچک پوشیده بود. ابتدای زندگی من مانند دیگران بسیار ساده بوده است. در شش ماهگی می توانستم با لكنت زبان بگویم: «حال شما.» یک ساله بودم که به راه افتادم اما آن روزهای خوش دیری نپایید. بهاری زودگذر، تابستانی پر از گل و میوه و خزانی زرین به سرعت سپری شدند. سپس در زمستانی ملال انگیز همان ناخوشی که چشمان و گوش های مرا بست، فرا رسید و مرا در عالم بی خبری طفل نوزادی قرار داد.
پس از بهبود، هیچ کس ـ حتی پزشک ـ نمی دانست که من دیگر نه می توانم ببینم و نه می توانم بشنوم. تدریجاً به سکوت و ظلمتی که مرا فرا گرفته بود، عادت کردم و فراموش کردم که دنیای دیگری هم هست.
معنی کلمات:
- درک: فهمیدن
- معجزه: امر خارق العاده
- بهره گیری: استفاده
- قابلیت: استعداد، لیاقت
- ایالت: استان
- محروم: بی بهره
- عَشَقه: نام گیاهی
- دیری نپایید: طولی نکشید
- خزانی زرین: پاییزی طلایی
- ملال انگیز: ناراحت کننده
- سپری شدند: گذشتند
- بهبود: خوب شدن
- تدریجا: کم کم
- ظلمت: تاریکی
آرایه های ادبی:
- چشمان و گوش های مرا بست: کنایه از نابینا و ناشنوا شدن
- ظلمتی مرا گرفته بود/ ظلمت: استعاره از نابینایی
نکات دستوری:
- حتی پزشک: جمله معترضه
یادم نیست که در ماه های اول بعد از ناخوشی چه وقایعی رخ داد؛ فقط می دانم که دست هایم همه چیز را حس می کرد و هر حرکتی را می دید. احساس می کردم که برای گفت و گو با دیگران محتاج وسیله ای هستم و به این منظور، اشاره هایی به کار می بردم ولی فهمیده بودم که دیگران مانند من با اشاره حرف نمی زنند، بلکه با دهانشان تکلم می کنند. گاهی لب های ایشان را هنگام حرف زدن لمس می کردم اما چیزی نمی فهمیدم.
∨∧∨∧∨∧
معنی کلمات:
- وقایع: جمع واقعه، اتفاق ها
- رخ داد: پیش آمد
- تکلم: صحبت
آرایه های ادبی:
- دست هایم هر حرکتی را می دید: حس آمیزی
- تاریکی و بی خبری/ تاریکی: استعاره از ناآگاهی
∨∧∨∧∨∧
لب هایم را بیهوده می جنباندم و دیوانه وار با سر و دست اشاره می کردم. این کار گاهی مرا بسیار خشمگین می کرد و آن قدر فریاد می کشیدم و لگد می زدم که از حال می رفتم. والدینم سخت مغموم بودند؛ زیرا تردید داشتند که من قابل تعلیم و تربیت باشم. از طرف دیگر، خانه ما هم از مدارس نابینایان یا لال ها بسیار دور بود. سرانجام معلم شایسته ای برای من پیدا کردند.
معنی کلمات:
- بیهوده: بی فایده
- می جنباندم: تکان می دادم
- مغموم: غم زده، غمگین
- تردید: شک
- تعلیم: آموزش دادن
∨∧∨∧∨∧
مهم ترین روز زندگی من که همیشه آن را به یاد دارم، روزی است که معلّم نزد من آمد. این روز سه ماه پیش از جشن هفت سالگی ام بود. بامداد روز بعد معلمم مرا به اتاقش برد و عروسکی به من داد. پس از آنکه مدتی با این عروسک بازی کردم، او کلمۀ «عروسک» را در دستم هجی کرد و من که از این بازی خوشم آمده بود، کوشش کردم از وی تقلید کنم.
وقتی موفق شدم حروف را درست با انگشتان هجی کنم، از شادی و غروری کودکانه به هیجان آمدم. روزی معلمم مرا به گردش برد و دستم را زیر شیر آب قرار داد. همان طور که مایع خنک روی دستم می ریخت، کلمهٔ «آب» را روی دست دیگرم هجی کرد.
معنی کلمات:
- نزد: پیش
- بامداد: ابتدای صبح
- هجی کردن: کلمه ای را حرف به حرف بررسی کردن
- مزارع: جمع مزرعه
- مواهب: جمع موهبت، نعمت ها
∨∧∨∧∨∧
از آن هنگام حس کردم که از تاریکی و بی خبری بیرون آمده ام و رفته رفته همه چیز را در روشنایی خاصی می بینم. چون بهار فرا می رسید، معلمم دستم را می گرفت و به سوی مزارع می برد و روی علف های گرم، درس خود را درباره طبیعت آغاز می کرد. من می آموختم که چگونه پرندگان از مواهب طبیعت برخوردار می شوند و خورشید و باران چگونه درختان را می رویانند.
به این ترتیب، کم کم کلید زبان را در دست گرفتم و آن را با اشتیاق به کار انداختم. هر چه بر معلوماتم افزوده می شد، و هر چه بیشتر لغت می آموختم، دامنه کنجکاوی و تحقیقاتم وسیع تر می گشت.
معنی کلمات:
- اشتیاق: علاقه فراوان
- معلومات: دانسته ها
- افزوده: اضافه
آرایه های ادبی:
- کلید زبان: اضافه تشبیهی
∨∧∨∧∨∧
معلم جمله ها را در دستم هجی می کرد و در شناختن اشیا کمکم می کرد. این جریان چندین سال ادامه داشت، زیرا طفل کر و لال یا نابینا به سختی می تواند مفاهیم مختلف را از سخن دیگران دریابد. حال حدس بزنید که برای طفلی که هم کر و لال و هم نابیناست، این اشکال تا چه حد است. چنین کودکی نه می تواند آهنگ صدا را تشخیص بدهد و نه می تواند حالات چهرۀ گوینده را ببیند.
معنی کلمات:
- اشتیاق: رغبت بسیار، شوق
- اشیاء: جمع شی، چیزها
- طفل: کودک/ جمع: اطفال
- مفاهیم: جمع مفهوم
- تا چه حد: تا چه اندازه
∨∧∨∧∨∧
قدم دوم تحصیلات من خواندن بود. همین که توانستم چند لغت را هجی کنم، معلمم کارت هایی به من داد که با حروف برجسته کلمه هایی بر آنها نوشته شده بود. لوحی داشتم که بر آن می توانستم به کمک حروف، جملات کوتاهی را کنار هم بچینم. هیچ چیز به اندازه این بازی مرا شاد نمی کرد.
پس از آن، کتاب قرائت ابتدایی را گرفتم و به دنبال لغت های آشنا گشتم. از این کار لذت می بردم. معلمم استعداد خاصی در آموزش نابینایان داشت. هرگز با پرسش های خشک خود مرا خسته نمی کرد. بلکه مطالب علمی را نیز آهسته آهسته در نظرم زنده و حقیقی می ساخت.
معنی کلمات:
- لوح: تخته
- قرائت: خواندن
∨∧∨∧∨∧
کلاس درس ما بیشتر در هوای آزاد بود و درختان، گل ها، میوه، شبنم، باد، باران، آفتاب، پرندگان همه موضوعات جالبی برای درس من بودند. واقعهٔ مهمی که در هشت سالگی برایم پیش آمد، مسافرتم به «بوستون» بود. دیگر من آن طفل بدخو و بیقراری نبودم که از همه متوقع باشم که سرم را گرم کنند. در قطار کنار معلمم آرام می نشستم و منتظر می ماندم تا آنچه را از پنجرۀ قطار می بیند، برایم شرح دهد.
در شهر بوستون به مدرسه نابینایان رفتم و بسیار زود با اطفال آنجا آشنا شدم و چقدر لذت بردم وقتی دریافتم که الفبای آنها عیناً مانند الفبای من است.
معنی کلمات:
- بدخو: بداخلاق
- بی قرار: ناآرام
- متوقع: زیاده خواه
- شرح: توضیح
- دریافتم که: فهمیدم
- عینا:ً دقیقاً
آرایه های ادبی:
- درختان، گل ها، میوه و:… تناسب
- سرم را گرم کنند: کنایه از مشغول کاری کردن
- زندان خاموشی: اضافه تشبیهی
∨∧∨∧∨∧
کودکان نابینا آن قدر شاد و راضی بودند، که من درد خود را در لذت مصاحبت آنان از یاد بردم. در ده سالگی حرف زدن را آموختم. قبلاً صداهایی از خود در می آوردم. اما مصمم شدم که سخن گفتن را بیاموزم؛ معلم تازه ای برایم آوردند. روش این معلم آن بود که دستم را به نرمی روی صورت خود می کشید و می گذاشت که حرکات و وضع زبان و لب هایش را هنگام سخن گفتن احساس کنم.
هرگز شادی و لذتی را که از گفتن اولین جمله به من دست داد، فراموش نمی کنم. این جمله این بود: «هوا گرم است.» بدین طریق در زندان خاموشی من شکسته شد اما نباید تصور شود که در مدت کم توانستم مکالمه کنم. سال ها شب و روز کوشیدم و همیشه به کمک معلم نیازمند بودم.
معنی کلمات:
- مصاحبت: همنشینی
- مصمم شدم: تصمیم جدی گرفتم
- کوشیدم: تلاش کردم
- وسیع کرد: گسترش داد
آرایه های ادبی:
- شب و روز کوشیدم/ شب و روز: مجاز از تمام مدت
∨∧∨∧∨∧
گاهی در میان تحصیلاتم به سفر می پرداختم. این سفرها و بازدیدها دامنه معلومات مرا وسیع کرد و مرا به درک دنیای واقعی واداشت. دو سال در مدرسه کر و لال ها درس خواندم. علاوه بر خواندن لبی و تربیت صدا به خواندن حساب، جغرافیا، علوم طبیعی و زبان آلمانی و فرانسه پرداختم.
معلمان این مدرسه می کوشیدند که همهٔ مزایایی را که مردم شنوا از آن برخوردارند، برای من فراهم کنند. در شانزده سالگی وارد مدرسه دخترانه ای شدم تا خود را برای ورود به دانشگاه آماده کنم. با شور بسیار شروع به کار کردم.
معنی کلمات:
- واداشت: مجبور کرد
- مزایا: جمع مزیت، قابلیت و برتری
- فراهم: تهیه
آرایه های ادبی:
- حساب، جغرافیا، علوم طبیعی و زبان: تناسب
- از سر راه برداشتم: کنایه از برطرف کردن
- بلندی: استعاره از سختی ها
- افق نامحدود: استعاره از آینده پیش رو
پس از سه سال تحصیل در این مدرسه، امتحانات نهایی فرا رسید. اشکال کار فراوان بود اما با سختی و کوشش بسیار همه موانع را از سر راه برداشتم تا سرانجام آرزویم برای رفتن به دانشگاه تحقق یافت.
البته در دانشگاه هم با اشکالات سابق مواجه بودم. روزهایی می رسید که سختی و زیادی کار روح مرا افسرده می کرد اما به زودی امید خود را باز می یافتم و دردم را فراموش میکردم؛ زیرا کسی که می خواهد به دانش حقیقی برسد، باید از بلندی های دشوار به تنهایی بالا برود.
معنی کلمات:
- موانع: جمع مانع
- تحقق یافت: به دست آمد، حاصل شد
- سابق: گذشته
- مواجه: رو به رو
- افسرده: غمگین
- بازمی یافتم: دوباره کسب می کردم
∨∧∨∧∨∧
من در این راه بارها به عقب می لغزیدم، می افتادم، کمی به جلو می رفتم، سپس امیدوار می شدم و بالاتر می رفتم، تا کم کم افقی نامحدود در برابرم نمایان می شد. یکی از فنونی که در حین تحصیل آموختم، فنّ بردباری بود.
تحصیل باید با فراغ بال و تأنی انجام گیرد. امتحانات بزرگ ترین دیوهای وحشتناک زندگی دانشگاهی من بودند اما من پیوسته پشت این دیوها را به خاک می رساندم.
معنی کلمات:
- می لغزیدم: لیز می خوردم
- نمایان: آشکار
- فنون: جمع فن
- در حین: هنگام
- بردباری: صبوری
- فراغ بال: آسودگی خاطر
- تأنی: درنگ و آرامش
آرایه های ادبی:
- امتحانات دیوهای زندگی من بودند: تشبیه اسنادی
- پشت دیوها را / دیو استعاره از امتحانات
- پشت کسی را به خاک رساندن: کنایه از شکست دادن
∨∧∨∧∨∧
تا حال نگفته ام که تا چه حد به خواندن کتاب علاقه مند بوده ام. کتاب در تحصیل و تربیت من بسیار مؤثر بوده است. کتاب برای من مانند نور خورشید بود و ادبیات بهشت موعود.
هرگز نقایص جسمی، مرا از همنشینی دلپذیر دوستانم – یعنی کتاب هایم – باز نداشته است. آنچه خود آموخته ام و آنچه دیگران به من آموخته اند، در مقابل جذبه ای که کتاب به من داده هیچ است؛ اما سرگرمی من تنها کتاب نیست.
معنی کلمات:
- موعود: وعده داده شده
- نقایص: جمع نقص، ایرادها
- دلپذیر: دوست داشتنی
- بازنداشته: جلوگیری نکرده
- جذبه: ابهت
- سرور: شادی
آرایه های ادبی:
- کتاب مانند خورشید: تشبیه
- ادبیات بهشت موعود: تشبیه ادبیات به بهشت
- ناشنوایی چیزی را برباید: تشخیص
نکات دستوری:
- کتاب مانند خورشید بود و ادبیات بهشت موعود/ «بود»: حذف فعل بود به قرینه لفظی
- دوستانم یعنی کتاب هایم: جمله معترضه
∨∧∨∧∨∧
موزه ها و نمایشگاه های نقاشی و مجسمه سازی برای من منبع سرور است. از گردش در طبیعت و قایقرانی بسیار لذت می برم. به نظر من در هر یک از ما به نحوی استعداد ادراک زیبایی ها نهفته است.
هر یک از ما خاطراتی ناپیدا از زمین، سبزه و زمزمه آب داریم که نابینایی و ناشنوایی نمی تواند این حس را از ما برباید. این یک حس روانی است که در آن واحد هم می بیند، هم می شنود و هم احساس می کند./ داستان زندگی من، ترجمه ثمینه پیرنظر (باغچه بان)
معنی کلمات:
- به نحوی: به شکلی، به صورتی
- ادراک: درک کردن
- نهفته: پنهان
- برباید: بدزدد
- آنِ واحد: یک لحظه مشترک
- حواس: جمع حس