ابن سینا از حکیمان و طبیبان بزرگ ایرانی، نویسنده دو کتاب قانون و شفا است که تاکنون نیز در دنیای امروز در بسیاری از دانشگاهها و توسط بسیاری از اساتید، به عنوان مرجع علمی مورد استفاده قرار میگیرند. برخی از داستانهای معاجلات این حکیم دانا، جذابیت بسیاری داشته و خواندن آنها خالی از لطف نیست.
ابو علی سینا و جوان دیوانه
یکی از فرزندان پادشاهان، به بیماری مالیخولیا (جنون) مبتلا میشود. پادشاه از ابن سینا میخواهد تا برای درمان فرزندش علاجی پیدا کند.
ابن سینا به کاخ پادشاه میرود و قسمتی از کاخ را برای زندگی او در مدت مداوای پسر به او میدهند.
در همان روزهای نخست ورود بوعلی به کاخ، معالجه فرزند پادشاه آغاز میشود. پسرک به علت ابتلا به بیماری مالیخولیا، تصور میکرد که گاو شده است. او در تمام طول روز داد میزد که مرا بکشید و از گوشت من غذاهای لذیذ و خوشمزه تهیه کنید.
بوعلی سینا نیز لباس قصابان را به تن کرد و با صدایی بلند رو به خادمان گفت:«به آن پسر بشارت دهید که قصاب میآید تا تو را بکشد.»
به آن جوان این را گفتند و سپس بوعلی به سراغ بیمار آمد. چاقویی در دست گرفت و گفت:«این گاو کجاست تا او را بکشم؟»
پسرک بیمار، مانند گاو صدای ماااااااااااماااااااااااا از خود درآورد که یعنی من اینجا هستم.
ابن سینا نیز گفت، به میان کاخ ببریدش و دست و پای او را ببندید و به زمین بزنیدش. جوان چون این حرفها را شنید، به میان کاخ رفت و بر پهلوی راست بر روی زمین خوابید و سپس پاهای او را سخت بستند.
بعد از چندی، بوعلی به بالای سر او آمد و مانند عادت دیگر قصابان در زمان ذبح کردن حیوان، چاقوها را بر یکدیگر مالید، نشست و دست بر پهلوی او گذاشت و گفت:«این گاو چقدر لاغر است. ارزش کشتن ندارد. به او علف و آذوقه دهید تا فربه و چاق شود.»
سپس از جا برخاست و بیرون آمد و به نوکران و خدمتکاران گفت که دست و پای پسر را باز کنند و خوردنیهایی که به آنها میگوید و برای جوان تجویز میکند را نزد او ببرند و به او بخورانند. به او بگویند:«اینها را بخور تا زودتر چاق و فربه شوی.»
خدمتکاران تمامی دستورات ابن سینا را تمام و کمال اجرا کردند. فرزند پادشاه مینشیند و تمامی داروها را به امید چاق و فربه شدن میخورد تا در نهایت او را بکشند. از این طریق بوعلی سینا توانست داروهای لازم برای معالجه پسر را به او بخوراند و او را در مدت یک ماه مداوا کند.
این یک داستان حقیقی از معالجات و علم حکیم بزرگ ایرانی، ابن سینا بود.
احمد
داستان رو باید جوری دیگه ای شروع میکردید که پسر پادشاه رو هرکاری میکنن هیچ دارویی مصرف نمیکنه ازاینرو ابن سینا رو میارن که بتونه بهش دارو بده