حکایت “خشکسالی در اسکندریه” از گلستان سعدی

در ادامه حکایتی آموزنده از گلستان سعدی را به زبان ساده مطالعه کنید.

گلستان کتاب ماندگار سعدی است که آن را در سال ۶۵۶ هجری قمری و یک سال پس از بوستان به نظم و نثر نوشت. اخلاق موضوع اصلی گلستان است که به صورت داستان‌های پندآموز نوشته شده است؛ این کتاب هشت قسمت دارد که در ادامه حکایتی از باب سوم آن خواهید خواند.

حکایت خشکسالی در اسکندریه

گلستان سعدی؛ باب سوم در فضیلت قناعت 

خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درویش از دست رفته بود، درهای آسمان بر زمین بسته و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته.

نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش

عجب که دود دل خلق جمع می‌نشود
که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش

✿☆✿

در چنین سال، مخنثی، دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است، خاصه در حضرت بزرگان و به طریقِ اهمال از آن در گذشتن هم نشاید که طایفه‌ای بر عجز گوینده حمل کنند، بر این دو بیت اقتصار کنیم که اندک، دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری.

گر تتر بکشد این مخنّث را
تتری را دگر نباید کشت

چند باشد چو جِسر بغدادش
آب در زیر و آدمی در پشت

✿☆✿

چنین شخصی که یک طرف از نعت او شنیدی در این سال نعمتی بیکران داشت، تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی. گروهی درویشان از جور فاقه به طاقت رسیده بودند. آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند. سر از موافقت باز زدم و گفتم:

نخورد شیر، نیم خوردهٔ سگ
ور بمیرد به سختی اندر غار

تن به بیچارگی و گرسنگی
بنه و دست پیش سفله مدار

گر فریدون شود به نعمت و ملک
بی هنر را به هیچ کس مشمار

پرنیان و نسیج بر نا اهل
لاجورد و طلاست بر دیوار

✿☆✿

نثر روان

در شهر بندری اسکندریه مصر، بر اثر خشکسالی شدید آن چنان آذوقه و خوراک کم شد که گویی درهای آسمان بسته شده، و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته بود، پارسایان تهیدست در سخت ترین خطر قرار گرفتند.

در چنین سالی دور از جان دوستان، یک نفر نامرد، که سخن از وضع او بخصوص در محضر بزرگان، بر خلاف ادب است، و از سوی دیگر ناگفته گذاشتن آن نیز شایسته نیست، که گروهی آن را حمل بر خمودی گوینده می‌کنند، از این رو در مورد آن نامرد به دو شعر اکتفا می‌کنیم که همین اندک، دلیل بسیار، و کشت نمونه خروار است.

اگر قوم ظالم تاتار (مغولیان) این مخنث (نامرد) پست را بکشند، نباید قاتل تاتاری را به عنوان قصاص کشت، تاکی این نامرد را مانند پل بغداد، آب در مجرای زیرین برود و انسان بر پشت آن پل حرکت کند؟

چنین شخصی که به پاره‌ای از زندگی او آگاه شدی، در این سال قحطی، ثروت بسیار داشت، و به تهیدستان پول می‌داد، و برای مسافران، سفره غذا فراهم کرده و می‌گسترانید.

در این میان گروهی از پارسایان که بر اثر شدت تهیدستی و ناچاری به ستوه آمده بودند، تصمیم گرفتند تا کنار سفره او بروند، در این مورد برای مشورت نزد من آمدند، من با تصمیم آنها موافقت نکردم و گفتم چرا كه انسان از گرسنگي بميرد، بهتر از اين است كه از آدم پست چيزي بخواهد و مالي بخورد.

نظرات خود را درباره این حکایت با ما به اشتراک بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید