حکایت پند آموز و زیبای گلستان سعدی “اندازه نگهدار که اندازه نکوست” به همراه نثر روان

در ادامه حکایتی آموزنده از گلستان سعدی را به زبان ساده مطالعه کنید.

گلستان کتابی است ماندگار از شیخ اجل حضرت سعدی که مانندش دیگر در ادبیات فارسی این مرز و بوم یافت نخواهد شد. کتابی مملو از حکایت‌ها و نکات ظریفی که سعدی طی سال‌ها آن‌ها را بدست آورده است.

حکایت اندازه نگهدار که اندازه نکوست

حکایت از باب اول گلستان سعدی؛ در سیرت پادشاهان

یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پایان مستی همی‌گفت:

✿☆✿

ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست

درویشی به سرما برون خفته بود و گفت:

ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست

✿☆✿

ملک را خوش آمد صرّه ای هزار دینار از روزن برون داشت که: «دامن بدار ای درویش». گفت: «دامن از کجا آرم که جامه ندارم.» ملک را بر حال ضعیف او رقّت زیادت شد و خلعتی بر آن مزید کرد و پیشش فرستاد.

درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و باز آمد.

قرار بر کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال

✿☆✿

در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند به هم بر آمد و روی از او در هم کشید و از اینجا گفته‌اند اصحاب فطنت و خبرت که از حِدّت و سَورت پادشاهان بر حذر باید بودن که غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند.

حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه

مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش

✿☆✿

گفت:« این گدای شوخ مبذّر را که چندان نعمت به چندین مدّت برانداخت برانید که خزانه بیت المال لقمه مساکین است نه طعمه اخوان الشیاطین.»

ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ

✿☆✿

یکی از وزرای ناصح گفت:« ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند امّا آنچه فرمودی از زجر و منع مناسب حال ارباب همت نیست یکی را به لطف امیدوار گردانیدن و باز به نومیدی خسته کردن.«

به روی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد

کس نبیند که تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آیند

هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند

✿☆✿

نثر روان:

یکی از شاهان، شبی را تا بامداد با خوشی و عیشی به سر آورد و در آخر آن شب گفت:

ما را به جهان خوشتر از این یکدم نست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست

فقیری (صبور) که در بیرون کاخ شاه، در هوای سرد خوابیده بود، صدای شاه را شنید، به شاه خطاب کرد:

ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست

شاه از سخن (و صبر) فقیر شاد گردید و کیسه ای با هزار دینار از دریچه کاخ به سوی فقیر نزدیک کرد و گفت: «ای فقیر! دامنت را بگشا.»

فقیر گفت: «دامن ندارم زیرا لباس ندارم!»

دل شاه به حال او بیشتر سوخت و یک دست لباس خوب به آن دینارها افزود و به آن فقیر داد.

آن فقیر در حفظ آن پول و کالا نکوشید، بلکه در اندک زمانی همه آن را خرج کرد و در مورد اموال، اسراف و زیاده روی کرد.

ماجرا را به شاه گزارش دادند. شاه ناراحت شد و چهره در هم کشید. در همین مورد است که هوشمندان آگاه گفته اند: «از تندی و خشم شاهان بر حذر باش، زیرا تلاش آنها در امور مهم کشور می گذرد و تحمل ازدحام عوام نکنند.»

حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه

مجال سخن تا نیابی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش

شاه گفت: «این گدای گستاخ و اسرافکار را که آن همه نعمت را در چند روز اندک تلف کرد از اینجا دور کنید، زیرا خزانه بیت المال غذای تهیدستان است نه طعمه برادران شیطانها.»

ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ

یکی از وزیران خیرخواه به شاه گفت: «چنین مصلحت دانم که به چنین فقیران پول به اندازه کفاف (و اندک اندک) داده شود، تا آنها را کم کم خرج کند و راه اسراف کردن نداشته باشد، ولی برای پادشاهی مثل شما مناسب نیست که با خشونت شدید و زننده با فقیر برخورد کنند، به طوری که یکبار با لطف سرشار او را امیدوار کند و سپس دل او را با تندی و خشونت رنجور کند.»

به روی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد

کس نبیند که تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آیند

هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند

به این ترتیب باید گفت: «اندازه نگه دار که اندازه نکوست.» ولی در ماجرای فوق، نه شاه در نفاق و در خشونت، اندازه را رعایت کرد و نه فقیر در نگهداری اموال، رعایت و انضباط را نمود و هر به خاطر دوری از اندازه، مورد سرزنش هستند.

نظرات خود را درباره این حکایت زیبا از گلستان سعدی با ما به اشتراک بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

  • عالی بود
    واقعا نام گلستان زیبنده این کتاب سعدی بوده است
    متشکرم

  • عباسعلی دانافر

    حیف و هزاران افسوس که نسل کودک و نوجوان ما از این همه زیبایی ها و ظرافت های حکیمانه و خردمندانه محروم و دور مانده است.
    درود سپاس

  • سلام
    از اینکه خرمنی گل از گلستان سعدی را با نثر روان به خوانندگان تقدیم می‌کنید ، ممنونم
    براتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم🙏🌹

نظر خود را بنویسید