شعر آغوش؛ گلچینی از ناب‌ترین اشعار عاشقانه در وصف آغوش یار

در آغوش گرفتن و بوسیدن یار همواره یکی از موضوعاتی است که شاعران در شعرهای عاشقانه خود به آن پرداخته اند. در این مقاله مجموعه زیبایی از شعر آغوش همچون شعر در مورد آغوش و بوسه، اشعار نو، تک بیتی و دوبیتی درباره آغوش را برای شما گرداوری کرده‌ایم. با ما همراه باشید.

شعر آغوش

در میان اشعار عاشقانه و احساسیِ ادبیات فارسی، آثار فراوانی با اشاره به آغوش یار خلق شده‌است. اشعاری که همگی مضامینی عاشقانه داشته و از بی‌تابی عاشق و معشوق سخن می‌گویند؛ مانند اشعار سعدی، اشعار عاشقانه فریدون مشیری، شعرهایی از عباس معروفی و اشعار فروغ فرخزاد که بی‌شک یکی از محبوب‌ترین شاعران سراینده‌ی اشعار احساسی است. در این مطلب از ستاره مجموعه شعر آغوش از هنرمندان مختلفی را برای شما گردآوری کرده‌ایم. با ما همراه باشید.

شعر آغوش

شعر درباره آغوش عشق و یار

تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غم‌گسار باید و نیست

اسیر گریه بی‌اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست

چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبح‌دم نفسم بی‌غبار باید و نیست

مرا ز باده نوشین نمی‌گشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پاره دل در کنار باید و نیست

به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست

چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغ‌دار باید و نیست

کجا به صحبت پاکان رسی که دیده تو
به سان شبنم گل اشک‌بار باید و نیست

رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست

“رهی معیری “

❅♥❅♥❅♥

خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
چون نتواند کشید دست در آغوش یار

گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست
من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار

آتش آه است و دود می‌رودش تا به سقف
چشمه چشمست و موج می‌زندش بر کنار

گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم
ور تو ز ما بی‌نیاز ما به تو امیدوار

ای که به یاران غار مشتغلی دوست‌کام
غم‌زده‌ای بر درست چون سگ اصحاب غار

این همه بار احتمال می‌کنم و می‌روم
اشتر مست از نشاط گرم رود زیر بار

ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش
گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار

تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش‌ست
روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین گوار

سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار

“سعدی”

❅♥❅♥❅♥

چقدر گرمی آغوش تو فشردن داشت
چقدر سینه‌ات ای یار سرسپردن داشت

زمان، شبیه نفس‌های عاشقانه‌ی من
که در هوای تو دم می‌زنم، شمردن داشت

قمار عشق عزیزان هماره باختنی‌ست
چه ناشیانه زلیخا هوای بردن داشت!

چو گل همین که لب غنچه را فرو می‌بست
چقدر حسرت لب‌های یار خوردن داشت

کنون حکایت ما را به داستان بردند
که آبروی دو دیوانه بود و بردن داشت

همیشه تیشه ‌به‌ کف بیستون خویش شدیم
که عشق شیو‌ه‌ی فرهاد بود و مردن داشت

“امیرحسین‌ الهیاری”

❅♥❅♥❅♥

ما عاشقیم و خوش‌تر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست

خندید صبح بر من و بر انتظار من
زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست

دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود ز آنکه به یک گل بهار نیست

فرهاد یاد باد که چون داستان او
شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست

ناصح مکن حدیث که صبر اختیار کن
ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست

برخیز دلبرا که در آغوش هم شویم
کان یار، یار نیست که اندر کنار نیست

بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیاد من بهار که فصل شکار نیست

“عماد خراسانی”

مجموعه شعر آغوش و بوسه

شعر درمورد آغوش و بوسه

آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟

سیمین و تابناک بود روی مه ولی
سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا؟

دارد لبی که مستی جاوید می‌دهد
مینای می کجا و لب نوش او کجا؟

خفتم بیاد یار در آغوش گل ولی
آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا؟

بی سوز عشق ساز سخن چون کند رهی؟
بانگ طرب کجا لب خاموش او کجا؟

“رهی معیری”

❅♥❅♥❅♥

دیشب ای بهتر زِ گل! در عالم خوابم شکفتی
شاخ نیلوفر شدی، در چشم پُر آبم شکفتی

ای گلِ وصل از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم
گرچه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی

بر لبش ای بوسه شیرین‌تر از جان! غنچه کردی
گل شدی، بر سینه هم‌رنگ سیمابم شکفتی

شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی و در جان بی‌تابم شکفتی

یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی که در جام میِ نابم شکفتی

بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل‌های شب در باغ مهتابم شکفتی

خوابگاهم شد بهشتی، بسترم شد نوبهاری
تا تو ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی

“سیمین بهبهانی”

❅♥❅♥❅♥

هرچند حیا می‌کند از بوسه ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهره اوست

الفت چه طلسمی‌ست که باطل شدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست

ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست

یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست

از کوشش بیهوده خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست

“فاضل نظری”

❅♥❅♥❅♥

لبت یاقوت گوهرپوش دارد
به گاه بوسه طعم نوش دارد

سر زلف سیاهت بر بناگوش
ز نزهت بوی مرزنگوش دارد

چو گوشَت با رقیبان است کم زان
که یک ره جانب ما گوش دارد

دلم با روی خوب تست دایم
بگو بهر خدا نیکوش دارد

چو جان تن را در آغوش آمدی دوش
تنم جان بین که در آغوش دارد

ز دوشت دوش برخوردار بودم
دلم امشب هوای دوش دارد

دل ابن حسام از آتش شوق
ز گرمی سینه را پرجوش دارد

“ابن‌حسام خوسفی”
*آه، ای مردی که لب‌های مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای

هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده‌ای؟

هیچ می‌دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟

هیچ می‌دانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم؟

گفته‌اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می‌دهد

آری، اما بوسه از لب‌های تو
بر لبان مرده‌ام جان می‌دهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاین‌سان ترا جویم بکام

خلوتی می‌خواهم و آغوش تو
خلوتی می‌خواهم و لب‌های جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده هستی دهم

بستری می‌خواهم از گل‌های سرخ
تا در آن یک شب ترا مستی دهم

آه، ای مردی که لب‌های مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای

این کتابی بی‌سرانجام‌ست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده‌ای!

“فروغ فرخزاد “

❅♥❅♥❅♥

گلچینی از شعر آغوش یار و بوسه

سخت می‌‌خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم ترا

عمرها شد تا کمند آه را چین می‌کنم
بر امید آن که روزی در کمند آرم ترا

از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم ترا

در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی
بوسه در لعل شراب‌آلود نگذارم ترا

می‌شود نیلوفری از برگ گل‌اندام تو
من به جرأت در بغل چون تنگ افشارم ترا؟

از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست
دست گل چیدن ندارم، خار دیوارم ترا

ناشنیدن می‌شود مهر دهانم بی سخن
گر غباری هست بر خاطر ز گفتارم ترا

از رهایی هر زمان بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم ترا

ای که می‌پرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی
خویشتن را کرده‌ام گم تا طلبکارم ترا

از من ای آرام جان، احوال صائب را مپرس
خاطر آسوده‌ای داری، چه آزارم ترا؟

“صائب تبریزی”

❅♥❅♥❅♥

چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟
این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟

جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای
تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم

همه شب هاله صفت گرد دلم می‌گردد
که ز آغوش خود ای ماه حصار تو کنم

چون سر زلف امید من ناکام این است
که شبی روز در آغوش و کنار تو کنم

دام من نیست به آهوی تو لایق، بگذار
تا به دام سر زلف تو شکار تو کنم

زلف شد چشم سراپا و ترا سیر ندید
من به یک دیده چسان سیر عذار تو کنم؟

آنقدر باش که خالی کنم از گریه دلی
نیست چون گوهر دیگر که نثار تو کنم

من و بی روی تو نظاره یوسف، هیهات
چون به این جام تهی دفع خمار تو کنم؟

حاش لله که به رخسار بهشت اندازم
دیده‌ای را که منقش به نگار تو کنم

همچنان بر کف پای تو دلم می‌لرزد
اگر از پرده دل راه‌گذار تو کنم

کم نشد درد تو صائب به مداوای مسیح
من چه تدبیر دل خسته‌زار تو کنم؟

“صائب تبریزی”

گلچینی از شعر آغوش یار

شعر نو درباره آغوش

من امشب تا سحر خوابم نخواهدبرد!
همه اندیشه‌ام اندیشه‌ی فرداست

وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب، خواب و بیدار است

هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان‌ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می‌کند پرواز

رود آنجا که می‌بافند کولی‌های جادو، گیسوی شب را
همان جاها، که شب‌ها در رواق کهکشان‌ها عود می‌سوزند

همان جاها، که اخترها، به بام قصرها، مشعل می‌افروزند
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می‌سایند

همان جاها، که پشت پرده‌ی شب
دختر خورشید فردا را می‌آرایند

همین فردای ِ افسون‌ریز رویایی
همین فردا که راه ِ خواب من بسته‌ست

همین فردا که روی پرده‌ی پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است!

همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش‌هاست!
همین فردا، همین فردا…

من امشب تا سحر خوابم نخواهدبرد!
زمان در بستر شب، خواب و بیدار است

سیاهی تار می‌بندد
چراغ ماه، لرزان، از نسیم سرد پاییز است

دل بی‌تاب و بی‌آرام من، از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو می‌کند: فرداست!

سحر از ماورای ظلمت شب می‌زند لبخند
قناری‌ها سرود صبح می‌خوانند

من آن‌جا، چشم در راه توام، ناگاه:
تو را، از دور می‌بینم که می‌آیی

تو را از دور می‌بینم که می‌خندی
تو را از دور می‌بینم که می‌خندی و می‌آیی

نگاهم باز حیران تو خواهدماند
سراپا چشم خواهم‌شد

تو را در بازوان خویش خواهم‌دید!
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهدشد

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم‌سوخت.
برایت شعر خواهم‌خواند

برایم شعر خواهی‌خواند
تبسم‌های شیرین تو را با بوسه خواهم چید!

وگر بختم کند یاری
در آغوش تو …

ای افسوس!
سیاهی تار می‌بندد

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان‌ها باز
زمان در بستر شب، خواب و بیدار است!

“فريدون مشيری”

❅♥❅♥❅♥

پشت خرمن‌های گندم، لای بازوهای بید
آفتاب زرد کم کم رو نهفت

بر سر گیسوی گندم‌زارها
بوسه‌ی بدرود تابستان شکفت

از تو بود ای چشمه‌ی جوشان تابستان گرم
گر به هر سو خوشه‌ها جوشید و خرمن‌ها رسید

از تو بود از گرمی آغوش تو
هر گلی خندید و هر برگی دمید

این همه شهد و شکر از سینه‌ی پر شور توست
در دل ذرات هستی نور توست

مستی ما از طلایی خوشه‌ی انگور توست
راستی را بوسه‌ی تو

بوسه‌ی بدرود بود؟
بسته شد آغوش تابستان؟
خدایا زود بود

“فریدون مشیری”

❅♥❅♥❅♥

گاهی دلت فقط
عطرش را می‌خواهد که

عصرت را
پر کند از هوایش

بدون چای
بدون باران

بدون آغوش
بدون بوسه!

“مریم رضایی حامی”

❅♥❅♥❅♥

در من دیوانه‌ای جا مانده
که دست از

دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند

حرف می‌زند
می‌خندد

شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد

فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت 

به گمانم
همین بی‌آغوشی

او را
خواهدکشت

“مریم قهرمان‌لو”

❅♥❅♥❅♥

فرقی دارد کجا باشم؟
خندان در آینه

یا منتظرت کنار پنجره
هر جا که باشی

در آغوش منی
خودت هم این را می‌دانی

“عباس معروفی”

گلچینی از شعر آغوش از شاعران ایرانی

تک بیتی درباره آغوش یار

چقدر مست در آغوش بودنت خوب است
چقدر بوسۀ بی‌اختیار می‌چسبد

“مهتاب یغما”

❅♥❅♥❅♥

خفتم به یاد یار در آغوش گل ولی
آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا؟!

“رهی معیری”

❅♥❅♥❅♥

شکر لِلَّه با خیال یار در شب‌های تار
دارم آن نسبت که پنداری در آغوش من است

“طالب آملی”

❅♥❅♥❅♥

شب که سازد غمِ آغوشِ تو، بی‌تاب مرا
گر بُوَد فرش ز مخمل، نَبَرد خواب مرا

“غنی کشمیری”

❅♥❅♥❅♥

به یاد خلوت آغوش او هرگاه می‌افتم
فضای آسمان بر دیده من تنگ می‌گردد

“صائب تبریزی”

❅♥❅♥❅♥

هولناک‌ترین درد شب من همین است
آرامش آغوش تو مال دگری هست

“باریش ظعفر”

❅♥❅♥❅♥

چنان آغوش وا کن بر منِ تنها که انگاری
نداری بعد از آن آغوش، دیگر در جهان کاری!

“نوید افتاده”

❅♥❅♥❅♥

شعر آغوش از آرزومندی

چه زمستان غم‌انگیز بدی خواهدشد
ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد

“انسیه آرزومندی”

❅♥❅♥❅♥

امروز تکیه‌گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی‌ام شانه‌های تو

“قیصر امین‌پور”

گلچینی از شعر آغوش معشوق

اشعار دوبیتی درباره آعوش معشوق

آهسته تر او را ببوس، این یارِ من بوده
این دلبرِ آزرده‌دل، دل‌دارِ من بوده

او را نگیر این قدر بینِ بازوانت تنگ
آغوشِ او دلتنگیِ هر بارِ من بوده

“شهراد میدری”

❅♥❅♥❅♥

یاری که مرا کرده فراموش تویی تو
با مدعیان گشته هم‌آغوش تویی تو

صد بار بنالم من و آن یار که یک بار
بر ناله‌ی زارم نکند گوش تویی تو

“رهی معیری”

❅♥❅♥❅♥

ما عاشقیم و خوش‌تر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست

دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست

“عماد خراسانی”

❅♥❅♥❅♥

صبح یعنی با صدایش باز بیدارت کند
خنده بر رویت زند با بوسه هشیارت کند

صبح یعنی چشم بگشایی ببینی یار را
در تب آغوش خود از عشق بیمارت کند

❅♥❅♥❅♥

ای یار کجایی که در آغوش نه ای
امشب برِ ما نشسته چون دوش نه ای

ای سرو روان و راحت نفس و روان
هر چند که غایبی فراموش نه ای

“سعدی شیرازی”

کلام آخر

امیدواریم از خواندن مجموع شعر آغوش لذت برده‌باشید. برای خواندن اشعار بیشتر با مضامین احساسی و عاشقانه می‌توانید به بخش هنر و ادبیات سایت ستاره مراجعه کنید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید