حکایت جالب و خواندنی مرد در سفر و دعای چوپان

2 دقیقه

با حکایتی بسیار زیبا از مرد چوپان و دل پاک او همراه ما باشید.

حکایت‌ها داستان‌های کوتاه پندآموزی هستند که می‌توانند جای ساعت‌ها سخنرانی را پر کنند. این داستان‌ها به دلیل ماهیت آموزنده‌ای که دارند می‌توانند حتی به عنوان قصه شب کودکانه استفاده گردند. در ادامه با حکایت جالبی از مرد در حال سفر و دعای چوپان همراه ما باشید.

حکایت مرد در سفر و دعای چوپان

مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت.

از چوپانی در آن حوالی پرسید: چه کسی بر مرده‌های شما نماز می‌خواند؟

چوپان گفت: ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آن‌ها را می‌خوانم.

مرد گفت: لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان.

چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله‌ای زمزمه کرد و گفت: نمازش تمام شد. مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟ چوپان گفت: بهتر از این بلد نبودم.

حکایت مرد مسافر و چوپان پاک دل
حکایت مرد در سفر و چوپان پاک دل

مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رویا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: چه شد که این گونه راحت و آسوده‌ای؟

پدرش گفت: هر چه دارم از دعای خیر آن چوپان دارم.

مرد فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازه پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟

چوپان گفت: وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم : خدایا اگر این مرد امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می‌زدم. حالا این مرد امشب مهمان توست؛ ببینم تو با او چگونه رفتار می‌کنی؟

به نام خدای چوپان دل پاک…

گاهی دعای یک دل صاف، از صد نماز یک دل پرآشوب بهتر است.

نتیجه اخلاقی:

دل پاک و بی‌ریا بیش از صدها دعای مصنوعی تاثیرگذاریش بیشتر است. این سخن مربوط به زمان حال نیست و قرن‌هاست که علمای پاکباخته آن را بیان می‌کند. خداوند بزرگ مرتبه به دنبال ریا و خودنمایی است. چوپان ساده از ته دل برای مرده دعا کرد و فرد متوفی این چنین موقعیتی را در عالم دیگر دریافت کرده است. پس چه بهتر که ما هم به جای ریاکاری و خودنمایی دلمان را از هر گونه آلودگی پاک کرده و صاف و ساده با خدای خود راز و نیاز کنیم.

برداشت شما از این حکایت چه بود؟ لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید.

آیا این مطلب را دوست داشتید؟