کلمات زیادی وجود دارد که بیان کننده احساس غم و اندوه هستند؛ گاهی نیز شعر کوتاه تنهایی و شعر ناامیدی با غم همراه بوده و با شعر کوتاه عاشقانه نیز در ارتباط است. اگر اشعار غمگین و عاشقانه برخی از شاعران مانند اشعار فروغ فرخزاد را شنیده باشید میبینید که این غم که از دل شاعر برآمده، بر دل مخاطب مینشیند؛ چراکه از شکوه و قداست شاعرانه برخوردار است. در ادامه زیباترین اشعار کوتاه غمگین را مطالعه خواهید کرد.
اشعار کوتاه غمگین در قالب سنتی
اگر شعر مرا خواندی! و حالت مثل حالم شد
بدان این شاعر غمگین! فقط رسوای عالم شد
من از درد دلم گفتم! تو هم میخوانی و میری
به حرفم میرسی آخر…!! شبی در آخر پیری
اگر شعر مرا خواندی و دردم را نفهمیدی
دلیل هق هقم در شعر سردم را نفهمیدی
شبی میفهمی آخرسرکه بغضت را بغل کردی
شبی که بی قلم حتی! نبودش را غزل کردی…
دعایی کن به حال من شبی که خیس از دردی
اگر در بین اشعارم! تو هم شب گریه ها کردی
~~~✦✦✦~~~
گل که باشی؛ باغبانها دست چینت میکنند
سنگ باشی میتراشند و نگینت میکنند …
هرگز از این پیله تنهاییات غمگین نباش؛
روزگاری میرسد؛ فرش زمینت میکنند!!!
چوب خشکی در بیابان باش؛ اما مرد باش
چوب نامردی اگر در آستینت میکنند …
ای درخت پیر؛ بر این شاخه ها دل خوش نکن
چون که با دست تبر؛ مطبخ نشینت میکنند
نیشخند دوستان از زخم دشمن بدتر است
آشنایان بیشتر اندوهگینت میکنند …
~~~✦✦✦~~~
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شد
نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد
“حسین منزوی”
~~~✦✦✦~~~
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود… آه… به اصرار خودت
~~~✦✦✦~~~
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی
“سیدتقی سیدی”
~~~✦✦✦~~~
مانند غریقی که پر از وحشت آب است
میگردم و دستم پی یک تکه طناب است
دلتنگی و تنهایی و اندوه و صبوری
این عاقبت تیره یک عاشق ناب است
“محسن نظری”
~~~✦✦✦~~~
خانه بیچارهای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است
گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است
“حسین زحمتکش”
~~~✦✦✦~~~
گاهی مسیر جاده به بن بست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی غریبهای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
“افشین یداللهی”
~~~✦✦✦~~~
شعر کوتاه غمگین و اشک آلود
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
“نجمه زارع”
~~~✦✦✦~~~
رودی که می خشکد در او سودای طغیان نیست
دور از تو حتی گریه کردن کاری آسان نیست
خوارزم بعد از حمله چنگیز خان حتّی
اندازه من بعدِ دیدار تو ویران نیست
“اصغر عظیمی مهر”
~~~✦✦✦~~~
برم هر جای این دنیا شبم با بغض دمسازه
آخه هر جا یه چیزی هست منُ یاد تو بندازه
نمیدونم تو این برزخ کی از این درد میمیرم
نمیدونم چرا یک شب فراموشی نمیگیرم
~~~✦✦✦~~~
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچلههاست
“فاضل نظری”
~~~✦✦✦~~~
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم
گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانهام که با غمت سر میکنم
زیبا خدا پشت و پناه چشمهای عاشقت
با اشک و تکرار و دعا راه تو را تر میکنم
“مریم حیدرزاده”
~~~✦✦✦~~~
امشب ای ماه …
کجایی که دلم غمگین است
دیده بگشا که مرا آمدنت
تسکین است….
~~~✦✦✦~~~
من پر از حرفم اگر همصحبتی پیدا شود
آشنــایی در دیــار غـــربتـــی پیدا شود
حـاضرم تنهـاییم را بــا کسی قسمت کنم
شانـه های محکم و بی منتی پیدا شود
خوش ندارم اشکهایم را ببیند این و آن
گریه میخواهد دلم گر خلوتی پیدا شود
پیـرِ دردم در جـوانی ، حــالِ غمگین مرا
خـوب میفهمد دلِ پــر محنتی پیدا شود
خـاطراتم را مرورش میـکنم، با این امید
گوشـه ای از زنــدگانــی لــذتی پیدا شود
بد نبودم سرنوشت من چرا اینگونه شد؟
هرچـه میگردم که شاید علتی پیدا شود
نام خود را در غزل نامیده ام سنگ صبور
مینویسم حـرف دل تا فرصتی پیدا شود
~~~✦✦✦~~~
ای کاش یک بار دگر امشب …
لبخند تو غم از دلم می شست
غمگین ترین پاییز عمرم رفت…
این اولین یلدای من بی توست…!
“مریم صفری”
~~~✦✦✦~~~
من از عالم
ت را تنها گزینم!
روا داری که من غمگین نشینم؟!
“مولانا”
~~~✦✦✦~~~
دو هزار چشم غمگین به دو چشم واله گشته
به جهان جان رسیدم، غزلم ترانه گشته
تو روان به خواب شهری، من از این خیال ترسان
مگریز از خیالم، مگریز، رو مگردان!
میخواهمت بمان! میجویمت مرو!
سرگشته ام چو باد! میخواهمت بمان!
به کجا مرا کشانی که نمیدهی نشانم؟
به جز این دگر ندانم که تو جان این جهانی
اگر از غروب رویت هوسم کند شکایت
و گر این خیال واهی برد از سرم هوایت
دگرم روا نباشد که نظرم کنم به سویی
ببرد خیال، من را، ز جنون به جستجویی
من و گونههای خیسم به امید شانههایت
به فسون ماه ماند، شب سرد انتظارت
هوس از تو جان بگیرد به که گویمت چه بودی
مگر از تو دل ربودم که من از منم ربودی؟
به نگاه پر زمهرت، قسمت دهم به باران
من و قبله گاه چشمت، دو هزار چشم گریان
میخواهمت بمان! میجویمت مرو!
سرگشتهام چو باد! میخواهمت بمان!
“علیرضا کلیایی”
~~~✦✦✦~~~
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!
اکسیر من! نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دل خوشی خوابها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!
“محمد علی بهمنی “
شعر نو کوتاه غمگین
لطفا این شعر را
آهسته بخوانید
رویِ سطرِ آخرِ گریههاش
خواب رفته است شاعر
“رضا کاظمی”
~~~✦✦✦~~~
انحنای روح من
شانههای خسته غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بی بهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
“قیصر امین پور”
~~~✦✦✦~~~
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یازیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بی هوده پندارید
که گرفت استید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمانی که تنگ میبندید
بر کمر هاتان کمر بند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بی هوده جان، قربان!
“نیما یوشیج”
~~~✦✦✦~~~
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
“مهدی اخوان ثالث”
~~~✦✦✦~~~
با گریه مادرت
شعلهور میشود
از آه پدرت
نفس میگیرد
این که میبینی آتش است
و با کسی شوخی ندارد
اما تو سر شوخی را باز کردهای
و میخواهی با همین دستهای کوچک
آب دریاها را
به اینجا بیاوری
نمیگویم شوخی نکن
اما قبل از رفتن
به من بگو
چطور تکه های تن ات را
از شعله ها پس بگیرم
“آرزو نوری”
~~~✦✦✦~~~
به تنگی آویخته میمانم
دلخوشِ آسمانی که روزی نهنگی بزرگ بلعیدش
و وقتی که دیگر خیلی دیر شده بود
تو در خلیج برایم دست تکان دادی
به تنگی آویخته میمانم
و ساده است:
من باختم
“رزا جمالی”
~~~✦✦✦~~~
حالا مدام از پی نشانی تو
فنجان های قهوه را دوره میکنم
مدام این چشمهای بی قرار را
با بغض و بهانه های باران آشنا میکنم
مدام این دل درمانده را
با باور برودت عشق
آشتی میدهم
باید این ساده بداند
دیگر به خانه خواب و خاطره باز نخواهی گشت
گریه میکنم
و شاخهها صدایم میزنند
که به لانه بازگردم
تو اینجایی
نمیگذاری فراموشت کنم
“مهسا چراغعلی”
~~~✦✦✦~~~
وقتی آدم یک نفر را
دوست داشته باشد بیشتر تنهاست
چون نمیتواند به هیچ کس
جز همان آدم بگوید که
چه احساسی دارد
~~~✦✦✦~~~
حالا که چمدانم را
این همه سنگین و بی کلید بستهام
تازه میپرسی کجا؟ از چه سبب؟
یعنی تو داستان دلبستگیهای مرا
به همین چیزهای معمولی ندانسته ای؟
لااقل یک بفرمایید ساده، یک سکوت
~~~✦✦✦~~~
آنکه رفتنی است به هیچ قیمتی نمیماند
نمیتوانی به چهارمیخش بکشی
بگذار برود
اصرار نکن
پیش از آنکه غرورت را به باد بدهی؛ از فکرت بیرونش بینداز
و تا حد کافری انکارش کن
حتی اگر خدا باشد
~~~✦✦✦~~~
من خانه را تاریک میکنم و هر چه پنجره است با پردهای
سیاه میپوشانم
از چراغها بیزارم و از ستارگان و مروارید
و شهر پر از چراغ است
و من
بارها تور نگاهم را به افق های دور انداختم و هیچ صید نشد
نه ستاره ای و نه مروارید
“ساناز کریمی”
~~~✦✦✦~~~
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانههای سفر را
در باغهای سوخته میخوانند
با من که در بهار خزانم قصههای فراوانی ست
با من که زخمهای فراوانی
بر گردهام به طعنه دهان باز کردهاند
“اردلان سرفراز”
~~~✦✦✦~~~
کسی چه میداند
من امروز چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه ترین حس دنیاست
آه
اگر شعری داشتم
که غمگین نبود
زبانی داشتم
زمان نداشت
گذشته میگذشت از من
تنها حالِ تو را میپرسیدم
و تو حالِ مرا میفهمیدی…
“شهاب مقربین”
~~~✦✦✦~~~
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه…
“فریدون مشیری”
~~~✦✦✦~~~
امروز همان امتداد غمگین
عصر دیروز است
کـه شما شنبـه صدایش می زنـید…
~~~✦✦✦~~~
من و تو
شیشه های غمگین ترین پنجره بودیم
ایستاده کنار خیابان فصل ها
خیره به عشقبازی باد و درخت
تو در قاب پنجره ماندی
اما من
با سنگ کودک سرتقی شکستم
تو هنوز
مزهی باران را لمس میکنی
و من
با لکههای سالخوردهی باران
دلخوش
“جلال حاجیزاده”
~~~✦✦✦~~~
کاش باران بودم
و غم پنجره را میشستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا میدادم
پاک کن پنجره از دلتنگی
که هوا دلخواه هست
گوش کن باران را
که پیامی دارد
دست از غم بردار
زندگی کوتاه هست
باز کن پنجره را
روز نو در راه هست
با توام
دلشوره شیرین!
با توام ای شادی غمگین
هر چه هستی باش اما کاش…
نه جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش…
از طریق ارسال نظر برایمان بنویسید کدام شعر غمگین را بیشتر از بقیه دوست داشتید؟